تولد مامان
پنجشنبه 9مهر وقتی از مهدکودک برگشتیم وسایل پخت کیک رو خریدم و اومدیم خونه ،مشغول پخت کیک شدم بعد هم الگوی کیک دوربین رو کشیدم و کیک که پخته شد برشش زدم و منتظر شدم تا خامه آماده که تو فریزر گذاشتم یخش باز بشه ،از مدتها قبل تولدم یه کیک به شکل دوربین دیدم که عااااشقش شدم و چون حوصله مهمونی گرفتن نداشتم و سفارش کیک برای سه نفر هم کار مسخره ای بود و هم اینکه عمرا این قنادیای سمت ما بلد بودن خوب درش بیارن تصمیم گرفتم خودم درستش کنم و یه فیلم هم پیدا کردم که تقریبا مراحل و کار رو توضیح داده بود یه سوالاتی هم از دوستام که تجربه تزیین کیک داشتن پرسیدم و خیلی هاشون بهم گفتن سخته و بی خیالش بشم یه مدل راحت تر انتخاب کنم اما من همینو دوست داشتم ،یخ خامه باز شد و بالاخره شما هم خوابت برد آروم کارم و شروع کردم و لایه هارو برش زدم بینش خامه زدم و بعد شکلات چیپسی موز و گردو و وقتی کامل شد گذاشتم تو یخچال و بعدهم رنگ کردن فوندانت سفید که واقعا وقت زیادی ازم گرفت مخصوصا که با ورز زیاد چسبندگی فوندانت زیاد میشد و مجبور میشدم بذارم تو یخچال تا دمای فوندانت بالاتر بره و بتونم استفاده کنم اینکار تا اخر شب طول کشید و فردا هم باز رنگ کردم و رنگ مشکیم تموم شد اما اخرهم خمیر طوسی پررنگ شد ،دیگه بی خیال رنگ شدم و شروع کردم به روکش کردن کیک و درست کردن اجزای کیک دوربینم از روی دوربین خودم که خیلی دوسش دارم و نزدیکای ظهر بابایی پیشنهاد داد بریم منیریه کتونی بخره برام و منم ازخداخواسته استقبال کردم و تند تند کارهای کیک رو انجام دادم و غذارو اماده کردم و غذای شما رو دادم و خودمم خوردم و حرکت کردیم اول رفتیم پلاسکو که بسته بود و واقعا ناراحت شدم چون یسری منیریه رو گشته بودم و خوشم نیومده بود بعد تو راه بابایی برام یه فیلتر یو وی لنز هدیه خرید و کلی خوشحالم کرد و بعدشم رفتیم منیریه . چندتا مغازه گشتیم و بعدم رفتیم نمایندگی ریبوک و گفتیم ازاینجا خرید میکنیم هرچی بود خلاصه چندتا امتحان کردم و بالاخره بابایی یکی و پسندید و خریدش برام و برگشتیم خونه ،شام سفارش دادیم از بیرون آوردن و کیک و اوردیم و شمع گذاشتیم و کلی عکس انداختیم و دوتایی شمع فوت کردیم و شما کلی ذوق کرده بودی عسلم ،بعد کیک و بریدیم و خوردیم جای دوستای گلمون خالی خیلی خوشمزه بود و خیلی ام حیفم اومد که خوردمش بعد هم تا مدت زیادی عکس من و شما و کیک روی پروفایل نرم افزارهای ارتباطیمون بود و خیلی ها فک کرده بودن دوربینم و گذاشتم تو سینی و باهاش عکس گرفتم تا اینکه عکس بریده کیک و گذاشتم و پیامهای همه دوستان یکی یکی به دستم رسید که کلی تعریف کردن و گفتن چقد هنرمندی و وااای باورم نمیشه چقد قشنگه،فک کردم واقعیه و ... خلاصه بسی خرسند و خشنود گشتیم از اینهمه تعریف و تمجدید .
اطرافیان ما زیاد اهل تعریف و تمجید نیستن و چیییییییی بشه که یه جمله ای بگن که توش تعریف نهفته است و باید کشفش کنی البته منم زیاد دنبال تعریف و تمجید بقیه نیستم همین که خودم از کارم لذت می برم و میدونم تو دور و اطرافیانم کسی تا حالا همچین کاری رو انجام نداده برای بهتر شدن روحیه ام کافیه
یکی از این بعضی ها هم بابا حمیدته که به راحتی ازم تعریف نمیکنه ،ازاول ازدواجمونم توقعش ازمن زیاد بود و هروقت هرکاری ام انجام دادم فقط گفته که چیز عجیبی نیست معلوم بود تو میتونی درستش کنی ،کاری نداره ،البته منظورش برای تو کاری نداره هستش اما دوست نداره واضح بگه خخخ اما بارها فهمیدم که جلوی دیگران و نبود من چقدر با افتخار از کارهایی که انجام دادم تعریف کرده ،خلاصه که کیک امسالم خیلی قشنگ شده بود و دوسش داشتم اما ازامسال به جای شمع عدد علامت سوال گذاشتم تا کم کم یادم بره چندسالمه و احساس پیری بهم دست نده،خخخخ
نمی دونم اخلاق خوب یا بدی هستش اما مدلی که من دارم اینه همیشه دلم میخواد توی یکسری از چیزها که از نظر من مهمه از بقیه جلوتر باشم و مثلا یه جورایی اول بشم بنیان گذار تولد تمدار تو فامیل من بودم یا اینکه اولین نفری که ژله تزریقی رو تو خانواده بابایی درست کرد اینجانب بودم یا اولین نفری که انواع مدلهای ژله های سخت رو درست کرد اوووه اولین نفری که کوکی فرانسوی درست کرد و یکسری اولین کارهای دیگه که من انجام دادم و به انجام یسری هاش فکر می کنم درست کردن کیک با فوندانت هم بنیان گذارش تو خانواده من بودم خخخخ البته تو خانواده مادری و پدری و همسری و فکر هم نمیکنم تو خانواده بابایی کسی حوصله درست کردن همچین چیزهایی روداشته باشه یکسری ها که کلا اولویتهاشون خوراکی و تزیینات نیست و کارهای مهمتری دارن و یکسری هم حوصله اشون نمیاد ولی برای اینکه یه وقت کیک با فوندانت رو کسی برای تولدش سفارش نده من زودتر آستینهام و بالا زدم و ....
خوب بریم سراغ عکسهای زیبای تولد... سالگیم هه
یه روز قبل تولد مامان بعد از اینکه از خرید اومدیم
سمت راست درسا تی وی و میبینید که جای دستش مونده
یه ژست طبیعی درسا ناناسی
اینم کتونی مامانی و درسا خانوم پا تو کفش بزرگترها
هدیه های مامان و کیک دوربین با فوندانت که رنگش درست نشد آخر
این و تو فتوشاپ رنگ کردم که بگم اگه رنگ مشکلی نداشت کار من تقریبا حرفه ای بودش و آماتورانه نبود خخخخخخ چطوووووووووووره ؟
کیک تولدم از نمای دیگر
فسقله ماااااااا
عاااااااااااااشقتم دخملکم
بابا کیک هستش باور کنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
روز تولدم حمید جون که از سرکار برگشت برام یه گل خوشگل خرید که خیلی دوستش داشتم و این عکس هنری هم اثری است از اینجانب
دوربینم و کیک دوربینم
خوشگل مامان روز تولدم
اینم هدیه درسا به مامانی
خیلی ممنون دخملکم
شنبه شب بابایی به مناسبت تولدم بردمون بیرون که به پیشنهاد من رفتیم شهربازی تا به شما هم خوش بگذره ناناسی و چقدر هم دوست داشتی عشقم حسابی بازی کردی
عشق بی همتای مامان
درسا خانوم برای اولین بار با بابایی سوار موتور شد که وسطای موتور سواری باباحمید تند رفت و هی تکون میداد موتور رو و درسا حسابی ترسیده بود که از بین دست و پای بابایی نجاتش دادیم
اینم هدیه درسا خانوم که از بس به باباحمیدش گفت بابا تولد منه برام گل بخر هدیه بخر باباییش همه اش چشمش دنبال یه وسیله خاص بود و بالاخره این و براش خرید که خیلی دوستش داره و خیلی هم جالبه برعکس اکثر اسباب بازیهاش مکانیکی هست و وقتی دسته رو می چرخونه و شیرها می چرخن خیلی خوشش میاد و روز بعد گذاشت تو کیفش و برد مهد کودک و به همه دوستاش نشون داد و کلی کیف کرده بود که بچه ها دورش جمع شده بودن و ازش می خواستن تا بده اونا هم بازی کنن خداااایا بچگی چه عالمی داره با هرچیز کوچیکی میشه خوشحال شد و احساس خوشبختی کرد
خوب این هم از تولد امسال من که بهتر و جذاب تر از هرسال بود و از وقتی دیگه برام مهم نیست که کسی تولدم و تبریک بگه یا از همسری هدیه شاخی بگیرم روز تولدم خوشحال ترم و پیشنهاد میدم شما هم گیر به این مسائل ندین اتفاقا برعکس هرسال امسال همه دوستان و آشنایان تولدم را تبریک گفتن خخخ
ممنونم از همسرم به خاطر وقتی که گذاشت ،هدیه های قشنگش و گل نازی که برام خرید و مهربونیهاش و انرژی مثبتی که بهم منتقل کرد ،ممنونم از مادر و پدر و برادرای گلم که تولدم رو تبریک گفتن مخصوصا اون فسقلیه با اون ناز و ادای بچه گونه اش ممنون از خواهرشوهرای گلم و دخترای گلترشون که تولدم را بهم تبریک گفتن ممنون از دوستای عزیزم نیلوفر جون و هانیه جون که هرچی من فراموشکارم و تولدشون یادم میره بازهم هرسال تولد من را تبریک می گن و ازاینکه کنارم هستن احساس خوشبختی بهم دست میده و ممنون از دوستای گلی که به من و دخترم لطف دارن و بعد از این پست بهم تبریک میگن دوستون دارم
یه جمله معروفی من دارم شاید شما کم شنیده باشید ولی بعضیاتون میدونید چی میگم
حمیدجان دوستت دارم به وسعت نگاه مهربونت