درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

5 روز دیگه می بینمت خوشگلم..

1391/8/26 19:59
نویسنده : مامان آرزو
722 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل نازم

امروز کلی تکون تکون خوردی....

خانوم دکتر گفت باید تو یک ساعت سه بار تکون بخوری......

و اگه حتی دو بار تکون خوردی برم تا نوار قلب ازت بگیرن...

اما تا اونجا که من می شناسمت تو گاهی آرومی و گاهی شیطون...

تو سال نهنگ و اژدها به دنیا میای دیگه

مثل مامان ....

منم تو سال نهنگ و اژدها به دنیا اومدم.....

گاهی مثل یه بره ناز و آرومم و گاهی مثل یه اژدها عصبانی و ترسناک

اما امیدوارم تو فقط نهنگ باشی آروم و ناز

یعنی ممکنه تو یک ساعت سه بار تکون نخوری......

و تو ساعت بعدش شمارش تکونات از دستم در میره.....

گاهی هم تو چند ساعت پشت سر هم یه تکون می خوری.....

ولی هر بار که تکون نمی خوری یکم می ترسم......

بابا میگه چیزی نیست و حالش خوبه ...

گاهی به خودم میگم با این بی خیالی خدایی نکرده بلایی سر بچم نیادنگران

فردا نوبت دکتر دارم .....

البته خود خانوم دکتر تشریف نمیارن و میرم پیش همکارشون...

و احتمالا فردا برای آخرین بار صدای قلبت را از اون دستگاه می شنوم.....

چند روز دیگه میای بغلم و می تونم خیلی راحت صدای قلبت را بشنوم...

هر روز بیشتر از روز قبل سرشار از احساسات مادرانه میشم.....

دلم برای دیدن پر پر میزنه و کلی دلتنگت میشم....

دیشب رفتیم خونه عمه اشرفت....

جات خالی بود خانومی .....

ایشالا دفعه دیگه باهم میریم اونجا و تو کلی ناز می کنی براشونماچ

اسمت را پرسیدن اما بابا چیزی نگفت.....

حتی راهنماییشونم نکرد.....ابرو

به منم اجازه نداده به کسی بگم....

نمی دونم کی می خواد اسم دخترش را به همه بگه......

راستی از اونجا که ساعت عملم یک بعداز ظهر هستش....

و این بیمارستانی که من میرم تو ساعات غیر ملاقات مردها را راه نمیدن.....

و احتمالا تا از اتاق عمل بیایم بیرون ملاقات تموم شدهاوه

شاید بابا نتونه همون روز شما را ببینه.....

گفته نمی خواد عکست را ببینه دوست داره خودت راببینه ....

البته من مطمئنم یه راهی برای دیدنت پیدا می کنه

چند ساعت پیش بابا بردمون بیرون و یکم چرخیدیم....

خیلی آروم رانندگی می کنه تا دخترش اذیت نشه....

شما هم هوس پیراشکی و بستنی زمستونی کرده بودی....

باباهم برات خرید و گفت با فاصله بخورم تا قندت بالا نره.....

این روزا یکم نگرانیم که نکنه خدایی نکرده بعد تولدت قندت بیفته.....

اینطوری مجبور میشن بهت سرم بزنن.....

اصلا دلم نمی خواد هنوز نیومده درد را تجربه کنی......

امروز صبح به شوخی به بابا گفتم اصلا من باهات قهرم

بعدش اومدم به حالت قهر بخوابم و پشتم را به بابایی بکنم که...

دخملم یه تکون خورد و کلی دردم گرفت.....

بعد بابا گفت: بزنش.....نیشخند

گفتم: نه دخترم گناه داره....

گفت: قهقهه با تو نبودم که به دخترم گفتم تو رو بزنهتعجباسترسدل شکسته

فکر کنم به زودی حس حسادتم نسبت به تو هم فعال بشه....

آخه انگاری بابا خیلی هواتو داره خوشگل منماچ

خوب 5 روز دیگه ما اینطوری  میشیم.

خیلی دوست دارم خوشگلمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

غــزال
26 آبان 91 21:44
دلم آبیده شد خاله ......
;)..... 000 ZAHra ANd AlI 000...... ;)
27 آبان 91 10:09
کاملا اتفاقی وارد اینجا شدم
تبریک میگم
ایشالا که نینی جونی به سلامتی به دنیا بیاد
و شما مامان بشی
اتاق سیسمونی و لباساش واقعا نار بودن
خوشحال میشم اگه ادرس اونیکی وبتو بزاری برام
راستی جریان دایی چیه نفهمیدم!!!


ممنون لطف داری عزیزم .
آدرس اون یکی وبم تو قسمت پست ثابت هست
اکرم
27 آبان 91 11:19
الان که پستت رو میخونم اشک تو چشام جمع شده یعنی میشه منم اینجوری بشم چه حس خوبی چه قدر قابل درکه نی نی من خیلی کوچولوئه هنوز ولی همه میگن چشم به هم بزنی اومده ولی برای من اینجوری نیست با اینکه 2 ماهم تازه تموم شده یه وقتایی میگم چه قد طولانی شده به امیدن دیدن درسا خانوم
مامان پاتمه
27 آبان 91 12:18
عاااشق این روزشمارتم 5 روز ذیگه عمرا شکل اون آیکونه بشین واسه اونجوری شدن باید یکسالی صبر کنی