5 روز دیگه می بینمت خوشگلم..
سلام دخمل نازم
امروز کلی تکون تکون خوردی....
خانوم دکتر گفت باید تو یک ساعت سه بار تکون بخوری......
و اگه حتی دو بار تکون خوردی برم تا نوار قلب ازت بگیرن...
اما تا اونجا که من می شناسمت تو گاهی آرومی و گاهی شیطون...
تو سال نهنگ و اژدها به دنیا میای دیگه
مثل مامان ....
منم تو سال نهنگ و اژدها به دنیا اومدم.....
گاهی مثل یه بره ناز و آرومم و گاهی مثل یه اژدها عصبانی و ترسناک
اما امیدوارم تو فقط نهنگ باشی آروم و ناز
یعنی ممکنه تو یک ساعت سه بار تکون نخوری......
و تو ساعت بعدش شمارش تکونات از دستم در میره.....
گاهی هم تو چند ساعت پشت سر هم یه تکون می خوری.....
ولی هر بار که تکون نمی خوری یکم می ترسم......
بابا میگه چیزی نیست و حالش خوبه ...
گاهی به خودم میگم با این بی خیالی خدایی نکرده بلایی سر بچم نیاد
فردا نوبت دکتر دارم .....
البته خود خانوم دکتر تشریف نمیارن و میرم پیش همکارشون...
و احتمالا فردا برای آخرین بار صدای قلبت را از اون دستگاه می شنوم.....
چند روز دیگه میای بغلم و می تونم خیلی راحت صدای قلبت را بشنوم...
هر روز بیشتر از روز قبل سرشار از احساسات مادرانه میشم.....
دلم برای دیدن پر پر میزنه و کلی دلتنگت میشم....
دیشب رفتیم خونه عمه اشرفت....
جات خالی بود خانومی .....
ایشالا دفعه دیگه باهم میریم اونجا و تو کلی ناز می کنی براشون
اسمت را پرسیدن اما بابا چیزی نگفت.....
حتی راهنماییشونم نکرد.....
به منم اجازه نداده به کسی بگم....
نمی دونم کی می خواد اسم دخترش را به همه بگه......
راستی از اونجا که ساعت عملم یک بعداز ظهر هستش....
و این بیمارستانی که من میرم تو ساعات غیر ملاقات مردها را راه نمیدن.....
و احتمالا تا از اتاق عمل بیایم بیرون ملاقات تموم شده
شاید بابا نتونه همون روز شما را ببینه.....
گفته نمی خواد عکست را ببینه دوست داره خودت راببینه ....
البته من مطمئنم یه راهی برای دیدنت پیدا می کنه
چند ساعت پیش بابا بردمون بیرون و یکم چرخیدیم....
خیلی آروم رانندگی می کنه تا دخترش اذیت نشه....
شما هم هوس پیراشکی و بستنی زمستونی کرده بودی....
باباهم برات خرید و گفت با فاصله بخورم تا قندت بالا نره.....
این روزا یکم نگرانیم که نکنه خدایی نکرده بعد تولدت قندت بیفته.....
اینطوری مجبور میشن بهت سرم بزنن.....
اصلا دلم نمی خواد هنوز نیومده درد را تجربه کنی......
امروز صبح به شوخی به بابا گفتم اصلا من باهات قهرم
بعدش اومدم به حالت قهر بخوابم و پشتم را به بابایی بکنم که...
دخملم یه تکون خورد و کلی دردم گرفت.....
بعد بابا گفت: بزنش.....
گفتم: نه دخترم گناه داره....
گفت: با تو نبودم که به دخترم گفتم تو رو بزنه
فکر کنم به زودی حس حسادتم نسبت به تو هم فعال بشه....
آخه انگاری بابا خیلی هواتو داره خوشگل من
خوب 5 روز دیگه ما اینطوری میشیم.
خیلی دوست دارم خوشگلم