درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

سه ماهگی نازگلم ...

1391/12/10 16:45
نویسنده : مامان آرزو
1,174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ...

دلمون براتون تنگ شده بودماچ

از تغییرات سه ماهگی بگیم...

راه دهنم را پیدا کردم و اکثر چیزایی که دم دستم باشه را می خورم...

عاشق دستام هستم...

موقع خوردنشون کلی ملچ و ملووچ راه می اندازم...

و انقدر به اینکار ادامه میدم تا گلاب به روتون استفراغ می کنم

حرکت دست و پام منظم شده...

وقتی روی شکمم می خوابم پاهام را منظم تکون میدم و میرم جلو...مژه

اما هنوز نمی تونم حرکت دست و پام را باهم هماهنگ کنم....

هنوز کلی راه مونده تا بتونم سینه خیز برم..

و مامان بی صبرانه به انتظار نشسته

یه دوست جدید پیدا کردم....

یه دوست کوشولوی خوشملی که اندازه منهاز خود راضی

هروقت نگاهش می کنم بهش می خندم...

اونم بهم می خنده و من از اینکار خیلی لذت می برم...

دلم می خواد ساعت ها باهاش حرف بزنم..

حس می کنم چون همسال منه خیلی خوب همدیگه را می فهمیم..

بذار ببینم مامان چی صداش می کردمتفکر

یادم اومد"آینه"

یه مدتیه من خیلی خیلی شیطون شدمنیشخند

مامان اصلا وقت نمی کرد استراحت کنهگاوچران

نه شب میذاشتم استراحت کنه نه روزخجالت

نزدیک ساعت پنج که میشد با صدایی که از خستگی در نمیومد به بابا زنگ میزد و می گفت: من دیگه خسته شدم ، نمی تونم ، دارم از پا درمیام

بابایی هم سریع مرخصی می گرفت و میومد خونه تا تو نگهداری از من به مامان کمک کنه

بابا که می رسید خونه بعد سلام پست را تحویل می گرفت و مامان از خستگی بیهوش می شد

حتما با خودتون می گین مگه من چقدر اذیت می کردم آخه؟!!!!!

به نظر من که توقع زیادی از مامان و بابام نداشمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

من فقط می خواستم از صبح که بیدار میشم باهام حرف بزنن و بازی کنن وقتایی هم که حوصله ندارم من را راه ببرن هر وقتم که خوابم گرفت من را توی پتو بذارن و تکون بدن تا خوابم ببرهمژه

اینطوری شد که مامان و بابا به فکر چاره افتادن...

روزهایی که می رفتیم خونه مامانی من کمتر اذیت می کردم ....

به دو دلیل:

یکی اینکه" مامان اونجا هیچ کاری انجام نمیداد و بیشتر وقت داشت تا به من برسه"

دوم اینکه" اونجا یه ننو داشتن که وقتی توش می خوابیدم خیلی زود خوابم می برد"

خونه مون جای مناسبی برای بستن ننو نداشت...

اما دیگه چاره ای نداشتن،خلاصه یه طناب 18متری تعجبتهیه کردن و برام ننو بستنهورا

از اون روز کمتر به بابایی زحمت میدیم اما تردد تو خونه برای همه سخت شده ....

آخه طناب دقیقا از وسط پذیرایی رد شده نیشخند

با این تزئینات زیبا مامان برای عید چطوری می خواد از مهموناش پذیرایی کنه؟!!!قهقهه

این روزا بیشتر وقتم را به تاب بازی می گذرونم گاهی در خواب

و گاهی هم در بیداری....

خونه مامانی هم ننوی دایی را تصاحب میکنم..

و مامانی مجبور میشن دو تا ننو ببندن تا دایی هم بتونه بخوابهقلب

منم مثل هر آدم دیگه ای یه عادت هایی برای خوابم دارم...

که هروقت مامان یکیشون را کشف می کنه ذوق زده میشه

بغل کردن پتوم را خیلی دوست دارمقلب

 اینطوری زودتر خوابم می بره و کمتر بهانه گیری می کنم..

یکی دیگه از عادتهای خوابم اینه که پتوم را می کشم روی صورتمقلب

مامان از ترس اینکه نفسم نگیره مدام پتو را از روی صورتم بر میداره...

منم سریع بیدار میشم پتوم را می کشم روی صورتم بعدشم می خوابم!!!!تعجب

به مناسبت 3ماهگیم با مامان رفتیم خرید و برام دو دست لباس نخی خرید...

یه چند تایی هم بادی تک گرفت..

از اونجا هم رفتیم خاله مریم را دیدیم و بعدشم من خوابم گرفت و برگشتیم خونه..

اینم چند تا عکس قبل از دَ دَ

 

 

 

بابایی پنجشنبه را مرخصی گرفت تا خریدای عیدمون را انجام بدیم ...

بعد از کلی وقت که دور خودمون چرخیدیم که مثلا طرح را دور بزنیم،رسیدیم هفت تیر...

هرکی منو میدید می گفت:وایــــــــــــــــــــــــی چقدر کوچولوئه،چقدر نازه،چقدر جیگرهخجالت

مامان تنها یه مانتو پوشید که اونم اندازش نبود

بعدشم من انقدر گریه کردم که رفتیم تو ماشین بهم شیر بدن.....

وقتی هم که دنبال یه جای خوب بودیم که مامان و بابا ناهار بخورن ماشینمون خراب شدو بعد از ناهار مجبور شدیم بیایم خونه...

تمام مسیر برگشت را هم گریه می کردم...

خلاصه روز خوبی نبود و کلی خسته شدیم...

شب هم به اتفاق خانواده مامان و دایی کوشولو رفتیم فروشگاه...

ایندفعه کمتر اذیت کردم و دخمل خوبی بودمقلب

از دَ دَ رفتنم هیچ عکسی نیستناراحت

دیشب بابا پیشنهاد داد من را بذارن خونه مامانی و خودشون برن خرید...

مامان به شدت مخالفت کرد و گفت نـــــــــه!!!!

من نمی تونم از دخترم جدا بشم!!!!نگران

اگه گریه کنه؟
اگه یه چیزی بخواد ندونن چیه؟

اگه ... اگه ....اگه.... connie_wimperingbaby.gif

به من نگاه کرد و گفت" نفسم می گیرد، در هوایی که نفسهای تو نیست"

 به لطف پرشین گیگ پستمون یک هفته دیر به روز شد...

خیلی وقته منتظریم پرشین گیگ درست بشه و عکسامون را آپلود کنیم نشد که نشد...

آخر هم مجبور شدیم با نی نی وبلاگ آپلود کنیمابرو

برای حسن ختام یه عکس از من ودایی جوووووونماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

نیلوفر/مامانه روژینا
10 اسفند 91 17:28
وای عزیز دلم درسای خوشگلم ماشالله چقدر ناز شدی جیگر خاله دلم خیلی برات تنگ شده بود چقدر خوب شد که مامانت اپ کرد. فدات بشم که اینقدرماهی. دوستت دارم عزیزم وای چه ننویی داری عزیزم. اجازه میدی دخمله منم توش بخوابه درسا جونم راستی مامانه درسا من نیلوفر هستم
هیراد و عمه لیلاش
10 اسفند 91 21:33
سلام ، هیراد جون توی مسابقه شرکت کرده لطفا به وبلاگش بیائید و کمکش کنیدآرزومند آرزوهای شما
خاله هانیه
11 اسفند 91 12:11
قربونت بشم ناز ناز خاله داری کم کم شیطون میشی عسل خانوم .
دختـ ♀ ـرک
11 اسفند 91 22:01
آخی منم نی نی بودم تو ننو که مامان بزرگم درست میکرد میخوابم خیلی دوس داشتم 3 ماهگیت مبارک خاله
fati_k21
12 اسفند 91 12:42
سلام.واااااای چه عکسای جالبی. ولی حیف هنوز این مطلب رمز داره برا ما باز نشده ولی دست از تلاش بر نمیداریم بای
مامان دوقلوها
13 اسفند 91 17:47
جیحرش بره خاله چه ماه شده ببوسش
مامان نازنین
13 اسفند 91 19:07
عزیزم سه ماهگیت مبارک آفرین به بابای با حوصله که با یه تلفن مرخصی میگیره و میاد کمک مامانت ماشالا به این عروسک خوشگل و خوش تیپ مامانی خسته نباشی بچه اول خیلی سخته ولی برا دومی قلق کارها دستت میاد و راحتتر میشه
مامان نازنین
13 اسفند 91 19:08
راستی خریدات مبارکت باشه عزیزم ایشالا به شادی بپوشی
مامان نازنین
13 اسفند 91 22:44
عزیزم ممنون بابت رمز آورین مامان هنرمنددددددددددددد قربون درسای خوشگلم برم عکساش خیلییییییی ناز بود مامان درسا جون این یکی آدرس وب هانیه س
پاتریک
13 اسفند 91 22:57
واااای الهی... این دخملت روز به روز ماشششششالا ماششششالا داره نازتر میشه... میگم نگران چی هستی... اتفاقا منم تو بچگیام خیلی پیش مامان بزرگام میموندم... مامانمم شاغل بود... هیچ وقتم هیچ کس چیزی نگفته یا منتی نذاشته... بعدشم مامانتینا خودشون چن تا بچه بزرگ کردن محاله ندونن ی بچه چشه... نگران نباش... یکم کارات سبک میشه... زندگیت هم از یکنواختی درمیاد