تقویم 92
سلام دخملکم
عسل من سال 91 هم داره تموم میشه
من امسال را خیلی دوست داشتم...
سال 91 سالی بود که خدا تورو بهم هدیه داد...
سال 91 یه هدیه بزرگ از بابایی گرفتم....
یه هدیه که از زمان دختریم خیلی چشمم دنبالش بود...
برام یه لپ تاب خرید که خیلی دوسش دارم...
عید پارسال نمیدونستم تو توی دلمی ...
بابایی شب کار بود من تنها تو خونه بودم بابا صبح زود خودش را رسوند خونه و سال تحویل کنار همدیگه بودیم و نمیدونستیم یه دخملی خوجل سال دیگه به جمعمون اضافه میشه
عزیز دلم...
دخترک خوشگلم..
امیدوار سال خوبی داشته باشی...
خنده از رو لبات محو نشه..
اشک به چشمات نیاد...
همیشه سالم باشی...
میخوام آخرین خاطرات سال 91 را برات بنویسم....
دیروز بابا زودتر اومد تابریم تقویمت را چاپ کنیم و برای خودش و من خرید کنیم...
به پیشنهاد بابا برای اینکه یه وقت ترقه نزنن و باعث بشه تو بترسی گذاشتیمت خونه مامانی...
رفتیم تقویمت را چاپ کردیم خیلی ناز شد ..
امشبم که خونه مامان جون(مامان بابایی) دعوت داریم تقویم و عکست را به عمه هات هدیه میدیم...
بعدش رفتیم ماشین را پارک کردیم تا بریم خرید....
پاساژی که میخواستیم ازش خرید کنیم از ماشینمون خیلی دور بود...
کلی پیاده رفتیم تا رسیدیم به پاساژ دایی زنگ زد و گفت زود بریم تو غریبی می کنی!!!!!
منم عجله کردم که تند تند خرید کنم...
یکم گذشت و مامانی زنگ زد که شما خیلی بی قراری می کنی و نمی تونن ساکتت کنن
به بابا گفتم بریم درسا غریبی می کنه داره گریه می کنه.....
تا پارکینگ دویدیم،نفس نفس میزدم...
خداراشکر که راههای تهران همه یکطرفه است و برای اینکه به اونجایی که میخوای برسی باید چند دور ،دور خودت بچرخی با کلی ترافیک تا برسی....
خلاصه یه راهی که پیاده 10 دقیقه ای میشد رسید را با ماشین 30 دقیقه ای رفتیم....
تمام راهی که تو ترافیک بودیم هی زنگ میزدم صدات را که می شنیدم نمی دونستم باید چیکار کنم...
دست و پام می لرزید ، حالم بد شده بود....
کلی گریه کردم تا بهت رسیدم....
وقتی دیدمت از بس گریه کرده بودی نفس نداشتی....
چشمات پر از اشک بود...
بغلت کردم...
نگاهم کردی....
آروم شدی...
فقط به چشمام نگاه می کردی..
الهی من فدای اشکات بشم...
آخه چرا به این زودی به من وابسته شدی...
باورم نمیشه تو به این کوچیکی من را بشناسی...
باورم نمیشه من را به بقیه ترجیح میدی..
باورم نمیشه از دوری من اینطوری اشک بریزی...
می گفتم....
بعد از آروم شدن دوباره شروع کردی گریه کردن...
می فهمیدم چی میگی ....
ببخشید مامان دیگه تنهات نمیذارم...
ببخشید عزیزم همیشه کنارت می مونم....
تو عشق کوچولوی خودمی
بهت شیر دادم و تو درحالی که نگاهم می کردی شیرت را خوردی....
دستم درد گرفته بود دادمت به بابا ...
اما شما باز گریه کردی میخواستی پیش خودم باشی
شیرت را خوردی و مثل فرشته ها تو بغلم خوابیدی
قول میدم دیگه تنهات نذارم دخترکم...
همیشه کنارت می مونم...
الانم بابای مهربونت رفته برام روسری بخره
اینم تقومیت با تم باب اسفنجی که الان خیلی طرفدار داره
من که با دیدن هرصفحه اش لذت می برم.
این تقویم رومیزی مال خودمون بودکه میره کنار سفره هفت سینمون
و اما تقویمهای هدیه
دوستای خوبمون مرسی که تو سالی که گذشت کنارمون بودید و برای دخترم و من یادگاری گذاشتین...
امیدواریم سال خوبی داشته باشید ....
پیشاپیش عیدتون مبارک...
ماروفراموش نکنید.