درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین عیدت مبارک دردونه من

1392/1/18 17:47
نویسنده : مامان آرزو
2,464 بازدید
اشتراک گذاری

نوروز  من  تویی  و  شب  و  روز  من  تویی ......خورشید مهر و ماه شب افروز من تویی

ما میرویم و عشق چو  خورشید ماندنیست ......آن  مهــــــــــر جاودانه ی پیروز من تویی

دیروز من تــــــــو بودی و امروز هــــــم  تویی......فردای  من  تویی  و  *نوروز * هم تویی

 

سلامماچ

مموش کوچولوی من اولین عیدت مبارک...

این اولین سالی بود که ما سه نفره بودیم...

تا آخرین لحظه داشتم اتاق تکونی می کردم

آخه دختر شیطونم برام وقت نمی گذاشت تا به موقع به کارهام برسم

بعدش تند تند لباسهاتو عوض کردم و سه تایی رفتیم کنار سفره هفت سین تا اولین عید سه نفرمون را جشن بگیریم

سال که تحویل شد اول تو رو بوسیدیم بعدشم بابا عیدیت را داد،شما هم سریع اون را گرفتی تعجب 

ای شیطون ِ ناقلا عیدی گرفتن را از کجا یاد گرفتی تووووووkiss.gif

بعدش چند تا عکس سه نفره انداختیم که تو همش شما اخمو بودی و تو آخریشم داشتی گریه می کردی و ماهم بی خیال عکس شدیم ...

ما رسم داریم که اولین کسی که میاد خونمون یه بزرگتر باشه تا قدمش برامون خیر و برکت بیاره....

پارسال بابایی اومد و امسال نوبت بابا عزیز(بابای بابایی) بودش...

باباعزیز اومد خونمون و شما را بوسید و عید را بهت تبریک گفت بعد هم دعا کرد سال خوبی داشته باشیم و رفت خونه عمه....

عیدی هایی که امسال از من و بابا گرفتی....

اینو من برات گرفتم که توش یه عروسک خوشگل بود که عاشقش شدی

این حاجی فیروزم بابایی برات گرفت که توش سی دی آهنگ و عروسک حاجی فیروز و کلی چیزای دیگه بود 

اینم  پول نووو که بابایی زحمتش را کشید

قبلا هم که برات شیشه و پستونک و شیردوش خریدیمچشمک

مبارکت باشه عزیز دلمماچ

اینم اولین سفره هفت سین دخترکم

 روزهای تعطیل بیشتر به استراحت گذشت....

خیلی وقت بود که نه من و نه بابا نتونسته بودیم یه دل سیر استراحت کنیم برای همین در روز یکی دو جا می رفتیم و بقیه وقتمون را استراحت می کردیم...

زحمت نگه داشتن شما هم تو ایام عید بیشتر با بابایی بود، طوری که الان حس می کنم بابا بیشتر از من می شناستت و عادتهات را میدونه اکثرا وقتایی که خوابت می گیره اون بهتر می تونه بخوابونتت تعجب

مهمونی رفتن اونم با یه دخمل کوچولوی شیطون که تازه غریبی کردن را هم یاد گرفته و میخواد فقط پیش مامان و باباش باشه و از دیدن بقیه می ترسه و گریه می کنه خیلی خیلی سخته

یه روز که خونه عمه الهه بودیم شما انقدر گریه کردی که مجبور شدیم زود برگردیم خونه تو ماشین هم کلی گریه کردی هرکاری کردم ساکت نشدی و همین طور اشک می ریختی خیلی ترسیده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم و چطور دخترکم را آروم کنم

همین که وارد خونه شدیم گذاشتمت تو تختت تا برم برات شیردرست کنم و دیدم شما داری برام میخندیتعجبقلبماچ

شیر نخوردی اما بعد از کلی خندیدن و بازی کردن خوابیدی...

به بابایی گفتم دیگه نباید وقتی دخملی خوابش میاد جایی بریم اذیتمون می کنه...

شب تا شما بیدار شدی آماده شدیم و رفتیم خونه خاله مریم ..

مثلا کلی برنامه ریزی کردیم که خوابت نیاد و سرحال باشی و اذیتمون نکنی....

اما تا یکم باهات صحبت کردن شروع کردی به گریه کردن...

خلاصه اونجا هم نفهمیدیم چی خوردیم،چی گفتیم،چی شنیدیم..

اومدیم تو ماشین ساکت شدی

غریبی کردنت به مرور کمتر شد...

الان یکم بهتر شدی و برای بقیه ذوق می کنی...

دَ دَ رفتن را خیلی دوست داری و کلی تو ماشین آواز می خونی...

اما خدا نکنه ماشین وایسته یا ترافیک باشه

کلی غر میزنی ...

گاهی میشه با آهنگ آرومت کرد گاهی هم هیچ راهی نداره

کلا موسیقی را خیلی دوست داری ....

باصدای آهنگ آروم میشی و تا تموم میشه شروع می کنی به غر زدن...

بابایی میگه واااااااااای خدا این دختره چقدر قرطیه

خوووووووب بریم سراغ عکسهای درسا خانووووم کنار اولین سفره هفت سین زندگیش

و امااااااااااا یه عکس از من و دخترکم نیشخند

باد میومد عکسامون زیاد خوب نشد و از اونجا که بابایی از عکس انداختن خوشش نمیاد چند تایی بیشتر ننداختیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله سنا
19 فروردین 92 18:21
ایی نانااااااااااس دورت بگردم خاله چه خوشمل شدیییییییی عیدتون مبارک مامانیش خیلییییییی دلم براتون تنگ شده بود انشااالله دوباره باید بیام و بنویسم... بووووس
من
20 فروردین 92 8:08
همون از دور همیشه از دخترت عکس بگیر بهتر در میاد عین خودته
مامان گلی
20 فروردین 92 12:58
سلام مامانی. الهی الهی این دخملی چه ناناسه.ماشالاه خوش سلیقه ای.سفره هفت سین تون خیلی خوشکله.بگو چرا دخترت نازه اخه شبیه خودت شده. ای وای به شلوغی عادتش بدین.اینجوری اذیت میشی که غریبی کنهه
الیکا
20 فروردین 92 14:08
خیلی ماهه دخترتون
رقیّه
20 فروردین 92 16:06
ای جان چ ناز شدی
خاله سنا
20 فروردین 92 20:09
همیشه تو ذهنم همچین قیافه ایی رو برات تجسم میکردم حتی وقتی عکس درسا رو گذاشتی یهو تعجب کردم و میخواستم برات بنویسم درسا خیلی شبیه خودته گفتم میگی توکه تابحال منو ندیدی؟اما الان دیدمت وایی چقدر شباهت
fati_k21
21 فروردین 92 9:17
اخی مادر و دختر کپی هم..ای جانم
مامان دوقلوها
21 فروردین 92 11:10
سلام امیدوارم خوش گذشته باشه با عکسهای عید اپم
مامان بانو
22 فروردین 92 11:48
اخي وقتي انگشتاشو ميخوره چه بانمك ميشه... پس دختري كپي مامانشه
مائده(ني ني بوس)
4 اردیبهشت 92 11:23
قربونت بره خاله با اين خوش مزگيت