درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

سیزده به در

1392/1/22 17:17
نویسنده : مامان آرزو
1,074 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااامتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

یک عدد فسقله بچه ی شیطون باهاتون صحبت می کنه

عیدتون مبارک خاله جونیاااا و نی نی های خوشمل

این اولین عید من بود ...

عیدی های مامان و بابا را خیلی دوست داشتم....

بیشتر وقتم را به خوردن عروسکهایی که تو تخم مرغ شانسیم بود می گذرونمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

تو عید با مامانی و دایی کوشولوم یه مسافرت یه روزه هم رفتیم...

مامان می گفت: همین که تو ماشین دختر خوبی بود و گریه نکرد باید خداراشکر کنیم

دایی کوشولوم از اصفهان برام یه مرغ خیلی خوشتل سوغاتی آورد..

دایی محمدم برام یه خروس خوشتل خرید که هردو شخصیتهای کارتون فرار مرغی بودن

مرسی دایی جوناااااااااااا

من عاشق مرغ و خروسم هستم و تا می بینمشون کلی ذوق می کنم و می بوسمشون..

البته بهتر بود می گفتم می خورمشون

تو پست قبل هرکی عکس من و مامان را دید گفت :کپی مامانشه..

و مامان بعد از خوندن هر پست این شکلی شد

ولی واقعیت اینه که من شبیه بابا هم هستم...

گوشهام،ابروهام و بینیم به بابایی رفتهناراحتقلب

شکلک اول را مامان گذاشتابرو

13 به در امسال بابایی مریض بود ماهم تصمیم گرفتیم به خاطر بابایی از خیر یه 13به در طولانی بگذریم و بیشتر وقتمون را به استراحت اختصاص بدیم...خجالت

ظهر با مامان و بابا سه تایی رفتیم چیتگر ،اما انقدر شلوغ بود که نتونستیم ماشین را پارک کنیم و تو ترافیک گیر کردیم منم هی غر می زدم که چرا ماشین حرکت نمی کنه!! بریم دیگه خسته شدم..

ماشینهای کناری که دیدن من حوصله ام سررفته یکم باهام صحبت کردن و منم براشون ذوق می کردم و می خندیدم ...

باباهم مدام پارازیت می انداخت که خانوووووووم با پسرا صحبت نکنمژه

من که نشنیده می گرفتم و سعی می کردم خوش بگذرونمنیشخند

خلاصه هرجا رفتیم جا برای ما سه نفر نبود ماهم برگشتیم نزدیکای خونمون یه جا نشستیم مامان و بابا چایی و کاهو خوردن بعدش یکم هوا سرد شد و لباسهای منم مناسب نبود ترسیدن مریض بشم برای همین زودی رفتیم خونه و اینگونه اولین سیزده به در من به پایان رسید....

هرچی مامان می گفت دخترم دستاتو نخور بذار یه عکس بندازم گوش نکردمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

مامانی غصه نخور دیدی حرفت را گوش کردم

دامنم را که می تونم بخورم هااااااان؟؟!!

وایـــــــــی یه چیزی اون پایین افتاده شاید خوشمزه باشهخوشمزه

مامان:کلافهای وای درسا یه لحظه درست بشین چند تا عکس بگیرم کشتی منوودل شکسته

نیشخندخوبه مامان؟خجالت

مامان: الهی فدات بشم چرا اینطوری نگاه می کنی نانازماچ

مامانی اجازه هست یه چیزی بگم؟سوال

 کفشام را پااااام نکردی که اوه

بالاخره مامان رضایت داد و از خونه رفتیم بیروون

مامان میخوام دامنم را بخورمنیشخند

بسه دیگه مامان از طبیعت لذت ببر

مامان: دختر تو نمیتونی صاف بشینی؟!

عکس انداختن از یه دختر شیطون خیلیییییییی سختهنگران

باتشکر از عمه جون که زحمت دوخت لباسم را کشیدن ماچقلب

تا فراموش نکردم این را هم بگم که...

اولین بار که غلتیدم 105 روزم بود خیلی مشکل بود کلی زحمت کشیدم تا موفق شدم تو این مدت هربار مامان من را تنها می گذاشت و می رفت تا به کارهاش برسه منم تلاش می کردم تا بتونم بچرخم تا اینکه وارد چهارماهگی شدم ...

و 123 روزگیم روز غلت نام گرفت...

اون روز انقدر با سرعت می چرخیدم که مامان نمی رسید عکس بگیرههورا

حالا دیگه مامان نمیتونه تنهام بذاره تا سرش را برمی گردونه من غلتیدمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

عمه جون
22 فروردین 92 19:38
سلام درسا جونم فدای غلت خوردنت الهی یه روز لباس عروسیتو بدوزم
fati_k21
23 فروردین 92 11:35
به نظر من درسا به هرکسی که رفته خوشگله مهم اینه ای جانم غلت زدنشو نیگا
آفتاب
23 فروردین 92 12:54
سلم نمیدونم چرا پیامام نمیرسه
نیلوفر/مامانه روژینا
24 فروردین 92 0:07
عیدت مبارک نانازی جونم.قربونت برم روژینا هم مثله تو غلت میزنه و اصلا نمیشه تنهاش گذاشت عروسک خانم.مامانه درسا جونی خیلی خوشحال شدم که دیدمت .واقعا درسا شبیه خودته خدا براتون نگهش داره این خانم کوچولوی عسل رو
ارشیدا خانم
24 فروردین 92 1:12
ماشاله خاله چقد ناز شدی ماشاله هم به مامانت با این سلیقه اش که هر دفعه میام با لباسای ست و خوشملت روبرو میشیم
آفتاب
24 فروردین 92 14:44
سلام خیلی دوست داشتم عکس دوتاییتونو ببینم عالیه
خاله هانیه
24 فروردین 92 14:57
عیدت مبارک باشه جیگر خاله . الهی من فدات بشم دلم کلی برات تنگ شده جیگر. ابجی عکسای درسا باز نمیشه چرا؟
رقیّه
24 فروردین 92 15:00
عکسات باز نشد رمز هم یه ربع قبل از آپ آخرم برات گذاشتم خصوصی bazam mizaram
yaasii
24 فروردین 92 19:55
سلام دوست عزیز... ممنون که سرزدید.. من تمام قسمتهای تولدش رو خودم بدون الگو درست کردم...
ناتی
25 فروردین 92 17:53
سلام. چه دخمل نازی داری یه سوال راجع به کمد سیسمونیش دارم. من از این مدل کمد خوشم اومده اما تنها مشکلم اینه که یه کشو داره. میخواستم ببینم شما لباس تو خونه ای های درسا جونو کجاش گذاشتید؟ آخه اصولا تو کشو میذارن. و اینکه راضی بودین از این مدل ؟ ممنون میشم جوابمو تو وبلاگم بدی مرسی
سجاد
4 اردیبهشت 92 21:38
به ما هم سر بزنین ...