درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

چهار دست و پا

1392/3/22 12:32
نویسنده : مامان آرزو
556 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم51521_544120_l_daisy.gif

خیلی وقته برای چهار دست و پا رفتن یا به قول ما " بُل " رفتن تلاش می کنی

چند روزیه که موفق شدی 

دخترکم دیگه بُل میری و کلی شیطون شدی همه جای خونه سرک می کشی میز وسط پذیرایی،زیر صندلی کامپیوتر،زیر میز ناهار خوری،تو آشپزخونه و میز آرایش و هرجایی که یه چیزی بهت چشمک بزنه و هوس کنی تستش کنی83172_(11).gif

درسا خانوم وقتی 6 ماه و سه هفته اش شد دیگه چهار دست و پا رفتن را یاد گرفت{#emotions_dlg.e46}

دیروز وزنت کردم وزنت خوب بود امانموداربه سمت پایین می رفت و نشون میداد شما خیلی کم وزن اضافه کردین گرچه خداراشکر این مقدار وزن برای شما خوبه اما نگرانی من از خطی بود که به سمت نمودار پایین میرفت هر روز کمتر از روز قبل شیر میخوری ،وقت شیرخوردن سرت و این طرف و اون طرف می کنی و بادستات به زور شیشه را از دهنت می کشی بعد دوباره شیشه را می بری سمت دهنت و یکم میخوری و باز می کشی تا اینکه یکم سیر بشی بعد دیگه نمیذاری بهت شیر بدم و دهنت را محکم می بندی

دیروز 4 ساعت هیچی نخوردی بعدشم کلی باهات بازی کردم تا وقتی که خوابت برد تا خوابیدی بهت شیردادم انقدر گرسنه بودی که کل شیرت را خوردی و وقتی تموم شد گفتی "ها ها" اینو وقتایی که خوابی و دنبال سینه می گردی میگی  سریع کنارت خوابیدم و خودم شیرت دادم تا سیر شدی دختر نازم وقتی انقدر گرسنه ای چرا وقتی بیداری شیر نمی خوری؟!!!!!!!{#emotions_dlg.e2}

خدا کنه زودتر سر بابا خلوت بشه و کارهایی که عقب مونده را انجام بده تا بتونیم یه روز وقت بذاریم شما را ببریم دکتر خیلی نگرانتم عزیز دلم 

امروز میخوایم بریم خونه خاله بابا ،این جور وقتا زمان انقدر زود می گذره تا لحظه رفتن میرسه و من هنوز هیچ کاری نکردم 

تایادم نرفته درمورد خوابت بنویسم از دیروز وقتی خوابت می گیره میذارمت روی پام تکونت میدم و برات آهنگ میذارم ، هی دست میزنم نانای می کنم توام میخندی و نگاهم می کنی بعد دستاتو می گیرم و میگم حالا دست دست خیلی ذوق می کنی تازه دستات را که می گیرم مشت کردی تا میگم دست دست بازشون می کنی و منم کمکت می کنم تا دست بزنی نمی دونی این دستای کوچیکت وقتی بهم میخوره و صدا میده چقدر مامان ذوق می کنه و دلش شاد میشه 

اینطوری بدون اینکه عصبانی بشم و تو گریه کنی آروم و بی صدا میخوابی تازه انگاری ساعت خوابت هم بیشترشده ،البته اگه از کنارت تکون بخورم یا صدای کوچیکی بیاد سریع بیدار میشی منم تو این مدت سعی می کنم کارهای کامپیوتریم را انجام بدم تا شما راحت استراحت کنی

دیروز برای اولین بار وقتی جارو کشیدم نترسیدی فقط با تعجب به جارو برقی نگاه می کردی البته یه جایی هم تا میومدی بغض کنی باهات حرف میزدم توام سریع میخندیدی{#emotions_dlg.e11}

گفته بودم عاشق بازی کردن با بالشتت شدی{#emotions_dlg.e46}{#emotions_dlg.e38}

فدای خنده هات بشم من {#emotions_dlg.e38}

اسباب بازیهاتو میریزم روی زمین توام میری دنبالشون و هرکدوم که خوشت اومد برمیداری بعد غلت میزنی و این شکلی میخوابی باهاشون بازی می کنی خیلی جذاااااابه برام دخملم{#emotions_dlg.e11}

دیروز کنار میز پذیرایی بودی منم داشتم ناهار میخوردم صدات کردم که نری اون طرفی چشمت به من و غذا افتاد چون هنوز سرعتت کنده آروم آروم تلاش کردی و اومدی پیش مامان منم دلم نیومد سریع سفره را جمع کنم گفتم بذار این همه تلاش کردی کنجکاویت رفع  بشه توام هی دستت را کشیدی توی دیس و هرچی برنج بود پخش زمین کردی 398719_boredsmiley.gif

بازی با ننو نمیدونم چرا عاشق عبور کردن از زیر ننویی{#emotions_dlg.e25}

دخترم هرچیزی که خوردنی نیست

کاش همیشه انقدر آروم بودی{#emotions_dlg.e38}

فدای تو بشم که خودت را سرگرم می کنیماچ

بابایی تلاش می کرد شما را بخوابونه اما شما بازیت گرفته بود و داشتی شیطونی می کردی عزیز دلمماچ

فدای اون زبونت بشم من بغل

بعدا نوشت:دختر نازم دو تا از عکسهات را یادم رفته بود بذارم مال همین پست بود امروز گذاشتم و دیگه اینکه دیروز که رفتیم خونه خاله بابا شما غریبی کردی و گریه و زاری راه انداختی آخر سرم مجبور شدیم زود بیایم خونمون تو ماشین شیرخوردی و تا خونه خواب بودیماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

رقیّه
21 خرداد 92 17:09
آیا میدانید؟ اولین زنی که عبارت((مردا مثل هم اند))رو به کار برد یه زن چینی بود که تو بازار شوهرش رو گم کرده بود
رقیّه
21 خرداد 92 17:09
شما میدونی چرا با گوشیم نیتونم کامنت بذارم؟! البته تازگیا


چه عجب خاله تشریف فرما شدین
رقیّه
21 خرداد 92 17:10
هک شدم..............................
رقیّه
21 خرداد 92 17:10
فعلا
sara_hayati69@yahoo.com
21 خرداد 92 22:30
جووووووونم عزیزم
دلم ضعف میره وقتی میبینم با بالشت بازی میکنی
لپ کشونیه منی تووووووو درسا کوشولو


مرسی عزیزم لطف داری
طلوع
22 خرداد 92 8:28
خونه خاله خوش گذشت درسا جونم؟؟؟
مامانش اصلا نگران وزنش نباش ماشالا گل من تپل و نازنازیه!!!! دکترها هم که این روزا حتی معاینشون هم درست حسابی نیست! مطمعن باش بچه رشدش نرماله خیالت راححححححتتتتتت!111
بوس واسه جفتتون

نه درسا خانوم همه اش گریه کرد !!!!
آره به دکترا نمیشه اعتماد کرد اما معلومه دخملی شیر نمیخوره
مائده(ني ني بوس)
22 خرداد 92 12:40
آفرين ب تو دخمل زرنگ.ساريناي من كه تااااازه راه افتاده
طلوع
22 خرداد 92 14:17
راستی (بل) به چه زبانیه؟


نمیدونم عزیزم یه کلمه است که فامیل ما بکار می برن
آفتاب
22 خرداد 92 17:51
وای بخدا دارم میمیرم واسه خنده هاتا
آفتاب
22 خرداد 92 17:51
.جونم خودتو سرگرم میکنی؟منم نی نی میخوااااااااااام


درسته خودش را سرگرم می کنه اما بچه هزاااااارتا کار داره از وقتی درسا به دنیا اومده گاهی وقتا حس می کنم دیگه وجود ندارم از بس با دخترم مشغولم.
آفتاب
22 خرداد 92 20:55
قبوله.حاضرم سختی هاشو تحمل کن.نی نی میخواام.اول بهش برسم بعد نی نی


ایشالا بهش میرسی و بعد نی نی دار میشی ،نی نی دار شدن خیلی کیف میده میوه عشقت را دیدن خیلی قشنگه منم راضیم.
اما یادت نره بهترین دوران زندگیت الانه ازش استفاده کن در حسرت آینده نباش آینده از آن توست.
نیلوفر/مامانه روژینا
23 خرداد 92 1:04
4 دست وپا رفتنت مبارک درسا جونم. واااااااااای مامانی از شیر خوردن نگو که منم حسابی کلافه ام. روژینا مثله درسا سرش رو این طرف و اونطرف میبره که نخوره دهنشو چنان قفل میکنه که گاهی اوقات با دست فشار میدم تا باز کنه که با زور شیشه رو بکنم تو دهنش. راستی فدای اون زبون قلقلیت بشم نفسه خاله. خصوصی
نازنین مامان فاطمه
23 خرداد 92 2:13
آفرین به دخمل زرنگ و باهوشم که انقد زود چهاردست و پا رفتنو یاد گرفت قربون اون خنده های خوشملت برم شیرین عسل
خاله عاطفه و دوقلوها
23 خرداد 92 15:45
سلام عزیزم ماشالله به درسا خانوم خوشگل و زرنگ .شیطنت از چشاش میباره بهت سرزده بودم اما نشد نه واسه خودم نه شما بنویسم . الانم مهمون دارم به زودی میام
آرشیدا خانم
25 خرداد 92 0:26
سهلااااااااااااااااام ما اومدیم ووووووووووی مامانی بیا یه خبر دارم که شما میدونی من منتظر بودم بیا ببین چیه؟ حالا دوباره بودو ام دنبال سوژه چهار دست و پا
غزال
25 خرداد 92 13:03
وااااااااااای سلامممم این درسا خانوم من چقدر بزرگ شده :دی آیکس دلم یه ذره شده بود خاله جونم !
رقیّه
25 خرداد 92 14:54
کودکی میگفت:معلم برای سفید بودن برگه نقاشیم تنبیهم کرد و همه به من خندیدند...اما من خدایی را کشیده بودم که (همه) می گفتند دیدنی نیست
درسا
16 تیر 92 18:42
سلام مامان مهربون!
راستی منتظر هستم


سلام عزیزم تو همون وبلاگ با رمزی که گذاشتی برات گذاشتمش فقط ش کردی خبرش را بهم بده.بوس.