چهار دست و پا
سلام دختر نازم
خیلی وقته برای چهار دست و پا رفتن یا به قول ما " بُل " رفتن تلاش می کنی
چند روزیه که موفق شدی
دخترکم دیگه بُل میری و کلی شیطون شدی همه جای خونه سرک می کشی میز وسط پذیرایی،زیر صندلی کامپیوتر،زیر میز ناهار خوری،تو آشپزخونه و میز آرایش و هرجایی که یه چیزی بهت چشمک بزنه و هوس کنی تستش کنی
درسا خانوم وقتی 6 ماه و سه هفته اش شد دیگه چهار دست و پا رفتن را یاد گرفت
دیروز وزنت کردم وزنت خوب بود امانموداربه سمت پایین می رفت و نشون میداد شما خیلی کم وزن اضافه کردین گرچه خداراشکر این مقدار وزن برای شما خوبه اما نگرانی من از خطی بود که به سمت نمودار پایین میرفت هر روز کمتر از روز قبل شیر میخوری ،وقت شیرخوردن سرت و این طرف و اون طرف می کنی و بادستات به زور شیشه را از دهنت می کشی بعد دوباره شیشه را می بری سمت دهنت و یکم میخوری و باز می کشی تا اینکه یکم سیر بشی بعد دیگه نمیذاری بهت شیر بدم و دهنت را محکم می بندی
دیروز 4 ساعت هیچی نخوردی بعدشم کلی باهات بازی کردم تا وقتی که خوابت برد تا خوابیدی بهت شیردادم انقدر گرسنه بودی که کل شیرت را خوردی و وقتی تموم شد گفتی "ها ها" اینو وقتایی که خوابی و دنبال سینه می گردی میگی سریع کنارت خوابیدم و خودم شیرت دادم تا سیر شدی دختر نازم وقتی انقدر گرسنه ای چرا وقتی بیداری شیر نمی خوری؟!!!!!!!
خدا کنه زودتر سر بابا خلوت بشه و کارهایی که عقب مونده را انجام بده تا بتونیم یه روز وقت بذاریم شما را ببریم دکتر خیلی نگرانتم عزیز دلم
امروز میخوایم بریم خونه خاله بابا ،این جور وقتا زمان انقدر زود می گذره تا لحظه رفتن میرسه و من هنوز هیچ کاری نکردم
تایادم نرفته درمورد خوابت بنویسم از دیروز وقتی خوابت می گیره میذارمت روی پام تکونت میدم و برات آهنگ میذارم ، هی دست میزنم نانای می کنم توام میخندی و نگاهم می کنی بعد دستاتو می گیرم و میگم حالا دست دست خیلی ذوق می کنی تازه دستات را که می گیرم مشت کردی تا میگم دست دست بازشون می کنی و منم کمکت می کنم تا دست بزنی نمی دونی این دستای کوچیکت وقتی بهم میخوره و صدا میده چقدر مامان ذوق می کنه و دلش شاد میشه
اینطوری بدون اینکه عصبانی بشم و تو گریه کنی آروم و بی صدا میخوابی تازه انگاری ساعت خوابت هم بیشترشده ،البته اگه از کنارت تکون بخورم یا صدای کوچیکی بیاد سریع بیدار میشی منم تو این مدت سعی می کنم کارهای کامپیوتریم را انجام بدم تا شما راحت استراحت کنی
دیروز برای اولین بار وقتی جارو کشیدم نترسیدی فقط با تعجب به جارو برقی نگاه می کردی البته یه جایی هم تا میومدی بغض کنی باهات حرف میزدم توام سریع میخندیدی
گفته بودم عاشق بازی کردن با بالشتت شدی
فدای خنده هات بشم من
اسباب بازیهاتو میریزم روی زمین توام میری دنبالشون و هرکدوم که خوشت اومد برمیداری بعد غلت میزنی و این شکلی میخوابی باهاشون بازی می کنی خیلی جذاااااابه برام دخملم
دیروز کنار میز پذیرایی بودی منم داشتم ناهار میخوردم صدات کردم که نری اون طرفی چشمت به من و غذا افتاد چون هنوز سرعتت کنده آروم آروم تلاش کردی و اومدی پیش مامان منم دلم نیومد سریع سفره را جمع کنم گفتم بذار این همه تلاش کردی کنجکاویت رفع بشه توام هی دستت را کشیدی توی دیس و هرچی برنج بود پخش زمین کردی
بازی با ننو نمیدونم چرا عاشق عبور کردن از زیر ننویی
دخترم هرچیزی که خوردنی نیست
کاش همیشه انقدر آروم بودی
فدای تو بشم که خودت را سرگرم می کنی
بابایی تلاش می کرد شما را بخوابونه اما شما بازیت گرفته بود و داشتی شیطونی می کردی عزیز دلم
فدای اون زبونت بشم من
بعدا نوشت:دختر نازم دو تا از عکسهات را یادم رفته بود بذارم مال همین پست بود امروز گذاشتم و دیگه اینکه دیروز که رفتیم خونه خاله بابا شما غریبی کردی و گریه و زاری راه انداختی آخر سرم مجبور شدیم زود بیایم خونمون تو ماشین شیرخوردی و تا خونه خواب بودی