درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اکتشافات ِ درسا خانوم

1392/3/25 18:34
نویسنده : مامان آرزو
911 بازدید
اشتراک گذاری

شلام553219_scm8oeo25gm5fqm7.gif

از وقتی موفق شدم چهار دست و پابرم دیگه راحت می تونم اطراف خونه پرسه بزنم و به کشفیاتم اضافه کنم 

بله این روزا هیچ چیز و هیچ کسی نمی تونه جلوم را بگیره http://i6.glitter-graphics.org/pub/523/523716bsnxx88uuv.gif

دیروز بالاخره راه اتاقم را کشف کردم و رفتم اونجا،لبه تخت را گرفتم و خیلی سعی کردم تا خودم را بکشم بالا ولی هرکاری کردم نشد که نشد احتمالا نیاز به تلاش بیشتری هست358519_rollingf.gif

امروز بعد از تلاشهای بسیار زیاد بالاخره موفق شدم از لبه آشپزخونه عبور کنم و اگه مامان بغلم نکرده بود حتما می تونستم وسایل اونجا را به کشفیاتم اضافه کنم313119_ok.gif

اما افسوس که مامان تا دید دارم به سرعت به سمت جارو میرم اومد و بغلم کرد،اعتراضی نکردم اما بلافاصله بعد از خروجم از آشپزخونه گریه کردم ،آخه من برای رفتن به اونجا کلی زحمت کشیده بودم

من مطمئنم زیر میز ناهار خوری هم یه چیزایی هست چون هر وقت سعی می کنم از بین میله های صندلی عبور کنم مامان مانعم میشه و با گفتن عزیزم سرت میخوره به میز و دردت میاد سعی می کنه منصرفم کنه اما بالاخره یه روز که مامان حواسش نیست اونجا را هم کشف می کنم...19482_eva.gif

زیر میز کامپیوترم یه خبرایی هست 527919_bujcdvf48m9w69wp.gif ولی همیشه یه صندلی جلوش هست که من نمی تونم به راحتی ازش عبور کنم73182_(59).gif

مامان و بابا همه اش دارن با دستهاشون روی یه وسیله ای می کوبن که مامان بهش میگه کیبورد حالا کی بُرد؟را من نمیدونم چون اصلا اهل تماشای فوتبال نیستم

مامان میگه با کیبورد میشه با کامپیوتر کار کرد ،تایپ کرد و کارهای زیادی انجام داد من در طی مطالعات و کشفیاتی که انجام دادم به این نتیجه رسیدم که فقط میشه با دست روی کلیدهاش کوبید و از صداش لذت بردالبته گاهی وقتا هم میشه برای رفع خارش لثه ها ازش استفاده کرد83172_(11).gifکه من از این کاربردش بیشتر خوشم اومد 

پروفسور درسا درحال کشف کیبوردقهقهه

وقتایی که بابایی میشینه پشت کامپیوترش سریع خودم را به صندلی می رسونم و دستم را به پای بابا می گیرم تا ازش برم بالا و ببینم اونجا چه خبره،باباهم بغلم می کنه و میگه خانوم اینجا چیکار می کنی؟منم غر میزنم که ای بابا اومدم با کامپیوتر کار کنم بابا هم میگه باشه عزیزم باشه الآن برات ناخدا میذارم(اون کلیپی که مال عصر یخبندان 4 هستش) البته بابایی صرفا اون را برای خودشون دانلود کردن چون خیلی از اون آهنگ خوششون میومدبه تازگی منم به جمع علاقمندان به این آهنگ پیوستم و در پی هر نارضایتی که داشته باشم برام پخشش می کنن تا مدتی آروم باشم توجه که کردین مدتی

پنجشنبه به اصراااااار مامان،بابایی ما را برد منیریه تا برای من استخر بخرن متاسفانه از اون استخرهای خوشتل خوشتلی که مامان تو نت دیده بود خبری نبود و اکثر استخرها بزرگ بودن و گرون و اصلا به درد من نمی خوردن364219_no.gif ولی برای اینکه دست خالی برنگردیم یه استخر کوچیک که توپ و حلقه هم داشت برام گرفتن470519_loveshower.gif

مبارکت باشه دخترمماچبزرگتر که شدی بهترش را برات می گیرم قلب

به محض برگشت به خونه بابایی توپ را باد کرد و پرت کرد برای مامان و باهمدیگه بازی کردن 869919_leer.gifمن از کارشون خیلی خوشم اومد کلی خندیدم مامان و بابا که دیدن من خوشحال شدم انگیزه پیدا کردن و به کارشون ادامه دادن منم هربار که توپ از بالای سرم رد میشد قه قهه میزدم و به قول مامان غش می کردم از خنده انگار که چه کار بامزه ای انجام میدن مامان و بابا 

مامان انقدر محو خنده من شده بود که یادش رفت اول وسایل شکستنی را برداره بعد توپ بازی کنه و بازی با شکستن یکی از شمعدون ها که مامان خیلی دوسش داشت تموم شد

کلا دخمل خوفی شدم و خودم تهنایی باسی می کنم فقط وقتی خوابم می گیره یا گرسنه ام میشه کمی غر میزنم که مامان می فهمه که دیگه وقتشه بهم توجه کنه ،غلق خوابیدنم هم دستش اومده اینه که دیگه راحت تر می تونه بخوابونمتم 

وقتی خوابم می گیره من را دمر میخوابونه روی پاش و تکونم میده اگه راحت خوابیدم که هیچی اگه یکم گریه کردم بلندم میکنه و بهم می می میده منم تو بغلش مثل یه دختر  خوووووف می خوابم131219_frizz4.gif

فقط چیزی که مهمه اینه که از ساعت ده شب به بعد اصلا اصلا نباید بذارن من بخوابم وگرنه شب انقدر گریه و بی تابی می کنم و اصلا راضی به خوابیدن نمیشم

علاقه زیادی به سفره و مخلفات توش پیدا کردم و هیچ چیز حتی اسباب بازیهای مورد علاقه ام هم نمی تونه حواسم را پرت کنه و تمام مدتی که مامان و بابا غذا میخورن من تو بغل مامان نشستم و هر از گاهی غر میزنم تا مامان یکم از به به های تو سفره بهم بده798119_happytongue.gifتاحالا هم قرمه سبز،برنج،قیمه،حلواشکری را امتحان کردم (البته فقط و فقط به اندازه مزه کردن که دخملی دلش نخواد)

هرجایی که مامان و بابا برن منم دنبالشون میرم

دیروز که بابایی رفت دستشویی پشت درمنتظرش بودم وقتی ام مامان میره آشپزخونه سریع بی خیال بازی با اسباب بازیهام میشم و میرم پیش مامان این دو روز بابایی بغلم می کرد و نمیذاشت برم پیشش ولی از امروز که تنها میشیم مامان چطور میخواد از دست من فرار کنه و به کارهاش برسه را من نمیدونم

وضعیت شیر خوردنم همچنان همون طوریه،البته وقتی تو بغل مامان باشم بهتر شیر میخورمhttp://niniweblog.com/images/smilies/baby/baby2/baby2%20(59).gif و  یه مدتیه برعکس کوشولویی هام همه اش دلم میخواد می می بخورم و اصلا از شیشه خوشم نمیاد،گرچه باعث خوشحالیه اما تو می می ها اندازه ای که من سیر بشم شیر نیست

خوابم به شدت سبک هستش و در مواقعی که خواب هستم تنها کاری که مامان مجاز به انجامش هست نشستن پای کامپیوتر و نوشتن خاطرات منه538419_flirtysmile3.gifدرغیر این صورت اگه صدایی باعث بیدار شدنم بشه و نظم خوابم بهم بخوره تا دفعه دیگه که خوابم بگیره باید نق نق هام را تحمل کنه و باهام بازی کنه 56719_128fs318181.gif امروزم درست همین اتفاق افتاد وقتی خواب بودم با صدای عطسه مامان بیدار شدم و دیگه بداخلاق شده بودم انقدر گریه کردم و بهانه گرفتم تا اینکه بعد از سه ساعت بازم با گریه خوابم بردتازه خوابیده بودم که عمه زنگ زد و مارو دعوت کرد خونه مامانی و من با صدای زنگ بیدار شدم398719_boredsmiley.gif

مامان دیگه بی خیال خوابیدنم شد و باهم رفتیم بالا اولش گریه کردم و هرکی باهام حرف میزد بغض می کردم اما بعدش بهتر شدم یکم چهار دست و پا رفتم  که عمه هام ذوق کرده بودن و هی می گفتن ماشالا538419_flirtysmile3.gifعمه اشرف می گفت مهشیدم اندازه من بوده که چهاردست و پا رفته و احتمال میداد 10 ماهگی راه بیفتم

بالاخره خوابم گرفت و با مامان اومدیم خونمون می می خوردم و لالا چردم

آخه فسقلی این چه طرز لالا کردنه؟!!!!

از استخرم بگم که هرچی مامان برای باد کردنش ذوق داشت من اصلا برام مهم نبود وقتی ام بادش کردن نگاهشم نکردم77362_(sorati).gifو همچنان عاشق استخر دایی جون هستم و با اینکه استخر خودم کنار استخر دایی هست من بیشتر طرف اون میرم و باهاش بازی می کنممامان هم درحال دعا کردن هستش که خدا کنه امیرحسین از استخر درسا خوشش بیاد و تصمیم بگیره برای یه مدت استخرش را بامن عوض کنه تا شاید اینطوری هم دایی به آب بازیش برسه هم من با استخرش بازی کنم

بازی با استخر دایی و تلاش برای رفتن داخل استخر و بعدش بیرون اومدن از استخر یکی از تفریحاته این روزامه که می تونه ساعت ها سرگرمم کنه و بی خیال بالا رفتن از سرو کله مامان بشم77362_(sorati).gif

دارم سعی می کنم برم توی استخرتشویق

مامان فدای این مدل نشستنت بشه که انقدر نانازی توووووووووبغل

پشتکارم خوبه نه؟چشمک

دارم موفق میشمچشمک

چیه مامان چقدر صدام میزنی نمی بینی کار دارمسبز

بله می بینید که موفق شدمخجالت

بازی با جغجغه استخراز خود راضی

بسه دیگه میخوام بیام بیروننیشخند

معلومه که خودم تنهایی می تونم بیام بیرونخجالتبگین ماشالازبان

دیدین تونستممژه

نشستن البته با کمک گرفتن از دستم یکی از توانایی هاییه که باید به جمع توانایی های این ماهم اضافه بشه بدون کمک دستم هم چند ثانیه ای می تونم بشینم و مامان احتمال میده تا آخر این ماه این راهم انجام بدمتشویق

دخترم تازه از خواب بیدار شده و چشمای قشنگش پف کردهبغلماچ

بابایی عاشق این مدل نشستنت شده بود و می گفت داش مشتی نشستهقهقهه

مادرانه: دختر نازم با هر پیشرفتی که می کنی کلی ذوق می کنم و انگار تا به حال ندیدم بچه ای اینکار ها را انجام بده چند وقت پیش وقتی از غلتیدنت تو فضای خیلی کم ذوق زده شدم دختر خاله ام با گفتن مگه چیه همه بچه ها این کار را می کنن ذوق کردن نداره حالمو گرفتناراحت و من در جوابش گفتم هر وقت مادر شدی و بچه ات یه کار کوچیک انجام داد می فهمی که هرچقدرم عادی باشه وقتی بچه خود آدم انجامش میده انقدر قشنگ و جذاب میشه که کلی ذووووووووق می کنی براشبغلقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

پرنسس
25 خرداد 92 20:39
درسا جــــــــــــــــــــــونم
کجا بودی؟ دلم برات تنگ شده بود
بزنم به تخته دیگه خانومی شدی واسه خودت
منم عاشق اون داش مشتی نشستنت شدم
لپ گوگولیه من بــــــــــــــوس


ماهم دلمون تنگ شده بود خاله ای ولی شیطون شدم دیگه وقت برای مامان نمی مونه که!!!!!
آفتاب
26 خرداد 92 10:15
وایی چه پیشرفتایی.دوست دارم خاله جون
مامان ابولفضل
26 خرداد 92 14:01
استخر خوشگلت مبارك درسا جوني.. با شروع چهار دست وپا رفتنت ديگه چيزي واسه مامان جونت سالم نميزاري...
خاله هانیه
26 خرداد 92 19:32
الهی من قربونت بشم که انقدر بزرگ شدی جیگر طلای خاله . ای وای ابجی تو شمعدونتو خیلییییییییییییییییییییییییییییییی دوست داشتی . اما عیب نداره ایشالا مدلشو میری دوباره میخری
مامان الهام كوچولو
27 خرداد 92 3:20
سلام مامان درسا كوچولو خيلي وقته مي خوام برات پيام بزارم اما نمي شد خدا درسا جون و حفظ كنه براتون. الي كوچولوي من واسه دوستش يه بوس فرستاد
مامان پاتمه
27 خرداد 92 9:29
طلوع
27 خرداد 92 14:13
درسا خانومی داری هر روز بیشتر شبیه مامانت میشی خاله جون، نازززززززززییییی.یه عکس دو نفره با مامانت بدار دلم واسه مامان کوچولو تنگ شده


چشم به زودی
مامان کیان کوچولو
27 خرداد 92 15:59
آخی گوگولی مبارک باشه عشقم خیلی استخر بهت میاد ... خخخخخ هر موقع آب ریختی توش بگو منم بیام .. خخخ
مامان ستیانفس
28 خرداد 92 10:31
عزیزم مامانی خیلی جالب این پست رو از زبون تو نوشتهاز دیدن عکسها و خوندن مطالبش لذت بردمدوستت دارم درساجون نازنینم
آرشیدا خانم
28 خرداد 92 16:11
خدای من ببین چه بسر زرافهه داره میده کشتیش خاله ولش کن