هشت ماهگی!!!!
سلام دخملک نانازم
هشت ماه از روزهای خوب با شما بودن گذشته و شما الآن هشت ماهت شده تو این مدت کلی بزرگ شدی و چیزهای جدید یاد گرفتی ...
هشت ماهگیت مبارک دختر خوشگلم چون تازه جشن دندونی گرفته بودیم دیگه کیک نگرفتیم برات به جاش یه هدیه خوشجل برات گرفتم ...
یه کلبه کوچولو که میری توش می شینی و من باهات دالی بازی می کنم و تو خوشت میاد البته از اونجایی که الان به دردت نمیخوره فعلا جمعش کردم تا بزرگتر بشی و باهاش بازی کنی..
شما در هفت ماه و سه هفته و چهار روزگی به گفته بابایی بدون اینکه دستت را به جایی بگیری یه قدم برداشتی
آفرین به شما دختر نازم که انقدر زرنگی
به زور می شونیمت و اکثرا دستت را به مبل می گیری و راه میری و جالب اینکه وقتی با دستت به مبل هستش و از میز دوری دستت را دراز می کنی و آروم آروم دستت را به میز می گیری بعد اون یکی دستت که به مبل بود را رها می کنی ،دختر نازم با اینکه شما خیلی محتاطی و من همه اش حواسم بهت هست بازم سرت به این طرف و اون طرف می خوره و گریه می کنی...
دیشب که داشتی بازی می کردی با سر رفتی تو میز با اینکه پتو روی میز بود بازم سرت قرمز شد اما هیچی نگفتی بابایی دلش سوخت و اومد بوست کرد..
هنوز یکم نگذشته بود که شما داشتی کنار میز بازی می کردی و سرت خورد لبه میز که پتو روش نبود خیلی دردت گرفت اولش نفست بالا نمیومد و لبات سیاه شده بود حسابی مامان را ترسوندی تا اینکه چند تا زدم پشتت و نفست اومد بالا و به شدت گریه کردی بابایی بیرون بود وقتی برگشت کلی عصبانی شد و غصه خورد بعدشم برات صدقه گذاشت و کلی بوست کرد تا آروم بشی
یک هفته است که دختر نازم تب کرده و مدام بهانه می گیره دکتر گفت که تبت ویروسیه و به زودی خوب میشی ،بمیرم برای دستای کوچولوت که وقتی شیرت میدم و میذاری روی صورتم جگرم کباب میشه از داغی دستات خدا کنه که زودتر خوب بشی عشق مامان...
اکثرا بهم می چسبی و از سر و کله ام بالا میری همه اش دوست داری بهم بچسبی مخصوصا وقتی از خواب بیدار میشی سریع میام میگم جونم و بغلت می کنم توهم آروم میشی و یکم بعد میری مشغول بازی میشی اما حواست به من هست اگه از جام تکون بخورم شروع می کنی گریه کردن و اگه یه بار برم تو آشپزخونه دیگه فقط تو بغلم می شینی و همه اش استرس داری که تنهات بذارم
تا حالا انگور،شلیل،زردآلو،آلو،هندونه،طالبی و گیلاس را امتحان کردی
از وقتی دندونات دراومده گاز می گیری ..
دیروز وقتی با کامپیوتر کار می کردم انگشتم را گاز گرفتی و چون درست روی ناخونم بود به شدت درد گرفت و هنوزم جاش زخمه...
هر بار با کلی استرس بهت شیر میدم چند روز پیشم سینه ام را گاز گرفتی و میخواستم مثل هرباری که گاز می گرفتی دیگه بهت شیر ندم تا تنبیه بشی اما بابایی اصرار کرد و گفت کوچولوئه ،گناه داره بهش شیر بده منم بهت شیر دادم که شما تا سینه را گذاشتم تو دهنت گازم گرفتی و سینه ام را محکم با دندونات کشیدی هنوزم بعد از 5 روز هر بار که از اون سینه ام بهت شیرمیدم تا ته سینه ام تیر می کشه و گاهی وقتا انقدر درد می گیره که به زور از دهنت درمیارم و از اون یکی بهت شیرمیدم...
دیروزم پای بابایی را گاز گرفتی ...
دیگه تبدیل شدی به جارو برقی و هر آشغالی که روی زمین باشه را برمیداری و میخوریش اگرم نتونی برش داری مثل گلهای فرش خم می شی و لیس می زنیش..
وقتی داشتم کارهای تزئینات جشن دندونیت را انجام میدادم یه تیکه چسب نواری افتاده بود زمین شما برداشتی و خوردیش بابایی گفت یه چیزی خوردی اما هرچی دست کردم تو دهنت هیچی نبود یه کم که گذشت انقدر عق زدی تا کلی بالا آوردی و همه لباست کثیف شد و آخرشم چسب را بالا آوردی و ما تازه فهمیدیم دخترمون چسب خورده از اون موقع هر آشغالی که روی زمین بیفته سریع بر می داریم و خیلی مراقبیم تا شما چیزی نخوری بقیه اش هم به خدا می سپاریم تا خودش از بلا حفظت کنه..
وقتی گرسنه ات میشه و بغلت می کنم صورتم را لیس می زنی ،وقتایی هم که من خوابیده باشم میای به طرفم و از روی لباس میخوای شیر بخوری ...
تازیگیا یاد گرفتی وقتی چیزی را میذاریم روی میز دستت را بگیری به میز و پاهات را بلند کنی تا دستت بهش برسه یا اگه بالشتی اون اطراف باشه پات را بذاری روی بالشت تا بتونی ازش بری بالا..
عکسهای یک ساعت قبل که شما میخوای کیبرد را برداری
داری از بالشت میری بالا
ترسیدم بندازی روی سرت دادم تا باهاش بازی کنی شما هم کلی ذوق کردی
موشه تو سوراخ نمی رفت جارو به دُمش می بست
هر جا باشه دستت را می گیری و وایمیستی
شیطونک من امیدوارم خدا از بلا حفظت کنه و خودش مراقبت باشه از من که کاری ساخته نیست
اولین باری که هندونه خوردی 7ماه و 1 روزگی
اولین باری که بستنی خوردی 7ماه و دو روزگی
از اونجا که ماشین دایی را خیلی دوست داشتی ماشین خودت را آوردم تا بازی کنی و تو همه اش تو خونه دستت را به ماشین می گیری و باهاش راه میری
داشتی با ماشینت بازی می کردی
نمیدونم چرا عاشق اینی که از روی یه وسیله ای رد بشی نمی تونی از کنارش بری ما هم که خوابیده باشیم از روی ما رد میشی دیروزم داشتی با سطل لگو هات بازی می کردی که اومدی از روش رد بشی قل خورد و با صورت خوردی زمین و کلی گریه کردیدخترم امیدوارم همه مانع های زندگیت را هم به راحتی رد کنی و هیچ وقت امیدت را از دست ندی
دخمل شیطون من بعد از رد شدن از روی ماشینش
چند روز پیش که گذاشتمت توی تختت دیدم عروسک را به این روز انداختی فسقلی این دومین خرابکاریت هستش اولیش شکستن یکی از جغجغه هات بود که شکل گیتاره
قبل از جشن دندونیت با مامانی و دایی جون رفتیم بیرون تا برات هدیه بخریم از اونجا یه سر رفتیم خونه یکی از اقواممون خاله مریم از دیدنت خیلی خوشحال شد و همه اش می گفت چه دختر شیطونی شده و همه اعتقاد داشتن که شما خیلی شبیه بابایی شدی ،البته به نظر منم چشم و ابروت مثل بابا شده و هر وقت دلم برای چشمای بابایی پر می کشه با نگاه کردن به چشمات یکم آروم می گیرم
شما هم با دیدن آینه ذوق کرده بودی و هی خودت را بوس می کردی
ببین آینه خونه خاله را به چه روزی انداختی
فدای بوسه هات بشم دخترک نانازم
اینجا هم داری خودت را میخوری
فدای اون انگشتر خوشتجلت بشم من که انقدر به دستت میاد
از بس عاشق آینه ای همه اش جلوی ویترین وایمیستی و باخودت حرف می زنی و ذوق می کنی
وقتایی که تنهایی تو اتاقت سرگرمی
فقط دوست داری عروسکات را بندازی روی زمین بعدشت خیالت راحت میشه و باهاشون بازی هم نمی کنی
چیه فسقلی داری چیکار می کنی فدات بشم
در هفت ماهگی شما بَ بَ ،بابا،نَ نَ نَ،اِده را یاد گرفتی
اطلاعیه: دوستان عزیزمون لینک های وبلاگ ما گودری بود و متاسفانه گوگل ریدر خراب شده و ما آدرستون را نداریم ممنون میشم از دوستانی که آدرسشون را برامون میذارن تا ما لینکشون کنیم