تولد محمد سام
سلام دختر کوچولوی من
فندق کوچولوی من سه هفته از هشت ماهگی شما گذشت و من هیچی نفهمیدم
شیطونی هات که تمومی نداره و ایشالا که همیشه سالم باشی و شیطونی نکنی
دیروز عید فطر بود اولین عید فطری که تو هم کنارمون بودی عیدی برای شما و دایی کوچولو موبایل باب اسفنجی گرفتم که خیلی هم استقبال کردید
رابطه شما و دایی روز به روز بهتر می شه و دارید همبازی های خوبی برای همدیگه می شین
فقط گاهی وقتا شیطون میره تو جلد دایی کوچولو و شما را میزنه البته خیلی آروم و انگار بیشتر میخواد من را ناراحت کنه تا به شما آسیبی برسونه که به نظرم بهتره از این به بعد دیگه دعواش نکنم تا اونم با شما کاری نداشته باشهدایی با شما خیلی مهربونه هرچی میخوره برای شما هم میاره و اگه ببینه شما داری کاغذ یا پلاستیک میخوری ازت می گیره و به من و مامانی میده البته بعضی وقتا هم تو عالم بچگیش وقتی باهات بازی می کنه وسایل خطرناکی بهت میده مثلا دیروز که با ماشینش بازی می کرد چرخ ماشینش را درآورد و گفت: دوسا بیا!!!!!!!و من خیلی خوش شانس بودم که همون موقع چشمم به شما افتاد و چرخ را ازت گرفتم و یه نفس عمیق کشیدم و بهش گفتم که دیگه از این چیزهای کوچولو بهت نده توام خیلی به دایی علاقه داری وقتی چند روز نمیریم خونه مامانی بهانه گیر میشی و همه اش غر میزنی و وقتی میریم اونجا با دیدن دایی جیغ می کشی و ذوق می کنی اونم که از دوری شما دلتنگ شده میگه: دوسا بغل... و شما همدیگه را بغل می کنید و ما محو این عشق زیبای کودکانه تون میشیم و لبخند می زنیم
کوچولوهای دوست داشتنی امیدوارم همیشه همین طور همدیگه را دوست داشته باشید و مراقب همدیگه باشید خیلی دوستون دارم
یک هفته ای میشه که یاد گرفتی سَق می زنی
نمی دنی چه صدای خوشگلی داره و چقدر جذااااااابه دایی هم وقتی اندازه تو بود یاد گرفت اینکارو انجام بده و من کلی ذوق زده شدم وقتی شما هم یاد گرفتی
چند روز قبل که خونه عمه عصمت افطاری دعوت داشتیم بهت شلیل دادم و تو خیلی خوشت اومده بود بعدش اسهال گرفتی و فکر می کردم به شلیل حساسیت نشون دادی شب قبلشم یکم سرد بود خونه حدس می زدم ممکنه سرما خورده باشی دیروزم خیلی بهانه می گرفتی انقدر که مجبور شدیم با بابایی ببریمت بیرون تا خوابت ببره و گریه نکنی تا اینکه چند دقیقه پیش متوجه یه مروارید کوچولوی دیگه تو دهنت شدم که داره از بالا در میاد و معلوم شد که اسهال و بی قراری دخترکم از چیه..
امیدوارم که دندونت به راحتی دربیاد و زیاد اذیت نشی دخترکم...
رویش سومین دندونت مبارک
شب آخر ماه رمضون تولد محمد سام بود ...
تزئینات تولدش را من انجام دادم و صبح دوتایی رفتیم خونه عمه و همه را وصل کردیم بعدشم اومدیم خونه و شما استراحت کردی
با تجربه ای که از جشن دندونیت به دست آورده بودم می دونستم که شما تو شلوغی گرمت میشه و کلافه میشی و هیچ همکاری نمی کنی تا ازت عکس بگیریم و همه اش گریه می کنی اینه که تصمیم گرفتم قبل از رفتن با لباس خوشگلی که عمه برات دوخته بود و دامن نازی که خودم برات درستش کرده بودم چند تایی عکس ازت بگیرم ،اولش از دامن خوشت نیومد آخه یه جورایی تو دست و پات بود و مانع حرکت کردنت میشد برای همین یکم گریه کردی
الهی فدات بشم دخترکم گریه نکن دیگه
اما تا نانای گذاشتم بی خیال گریه شدی واومدی جلوی تلویزیون تا نانای کنی خوشگلم
آهنگ تموم شده و شما درحال اعتراضی
لباس خانومی از پشت
عروس خانوم درحال دست دسی کردن..
درحال خوردن شصتت هستی،فسقلی یه مدته همه اش شصتت را میخوری
درحال آواز خوندن وااااااااااای چه صدای قشنگی داری خوشگله
الهی من فدای ژست خوشگلت بشم عزیزم
عاشق این عکست شدم الان شده بک گراند کامپیوترم
چشمم به گوشواره ات خورد یه مطلبی یادم افتاد گوش سمت راستت عفونت کرده و پشتش بدجوری شده هرروز پماد میزنم و مراقبت می کنم و همه اش هم به خودم میگم چه اشتباهی کردم گوشت را سوراخ کردم ،خدا کنه زودتر خوب بشه وگرنه بابایی من را بیچاره می کنه
داشتیم دالی بازی می کردیم تا یکم بخندی
فدای خنده هات
خیلی ناااااااااااااااااااااااازی
میشه شصتت را نخوری
محمد سام که عکست را دیده بود میگفت این عروسه؟ منم گفت بله عروس خوشتل خودمه
وارد هشت ماهگی که شدی دستت را به میز و بقیه وسایل می گیری و روی پنجه پات وایمیستی تا دستت به بقیه وسایل برسه و ازسعی می کنی از هرجایی بالا بری و اگه نتونی میز را میخوری
ذوق کردی و داری دَ دَ نَ نَ میخونی
لبهات را که اینطوری می کنی بهت میگیم "ننه کلوم"
این عکستم خیلی دوست دارم
کوچولوی نانازی من عاشقتم
وقتی چهار دست و پا می رفتی نمای دامنت خیلی بیشتر میشد
مامان فدای چال لپت بشه خوشگله
مهمونا که اومدن و افطاری را خوردیم شما شروع کردی به غر زدن و هرکاری هم کردم آروم نشدی و من همه اش تو اتاق بودم و بهت شیرمیدادم تا اینکه عمه عصمت بغلت کرد و یکم باهات بازی کرد و تونستم تو جشن شرکت کنم ،اما نشد یه عکس از شما و کیک بگیرم و همه اش گریه می کردی و غر میزدی ..
بعد از این عکس رفتیم تو اتاق و بهت می می دادم و یکم شاد شدی
درسا خانوم با تاج انگری بردز که مامان براش درست کرده
تو بغل عمه عصمت جلوی کولر وایستادین تا شما کمتر بهانه بگیری
فدات بشم که انقدر قشنگ به دوربین نگاه می کنی
زحمت این عکسها را مریم کشید و برامون میل کرد مجبور شد حجمشون را کم کنه و یکم عکسها بی کیفیت شدن ببخشید دیگه
فدات بشم نمیشد تا آخر مهمونی همین طور بخندی؟!
اینجا هم عمه اشرف باهات بازی می کرد تا بهانه نگیری
برای شلوغ نشدن این پست عکسهای مربوط به تولد محمد سام را تو ادامه مطلب میگذارم ...
امیدوارم که سالهای سال شاد زندگی کنه و تولد 120 سالگیش را براش جشن بگیریم
کیک تولد که قرار بود قرمز باشه اما انگاری آقای شیرینی فروش کور رنگی داشته!!!!
هدیه های محمد سام..
سام کوچولو تولدت مبارک
کلاه های تولد
چنگال های کیک
تولدت مبارک که پشتش نوشته بود نوش جان و سر سفره گذاشتیم
پرده انگری برد و کتاب های رنگ آمیزی که عمه برای شما و پوریا گرفته بود
ریسه تولدت مبارک و اسم محمدسام و عدد تولد و ریسه انگری بردزهای بزرگ
یه ریسه هپی برز دی دیگه
گیفت بچه ها که عمه برای همه کتاب خریده بود
قاشق و چنگال
سفره افطار
نوشابه ها
بادکنک ها که چشم و ابرو و.... را خودم دستی درست کردم و خیلی ناز شده بودن فقط حیف که بادکنک معمولی پیدا نکردیم و ناهماهنگی پیش اومد
.
بشقاب انگری برد و انگری بردهای کوچولوی روی کیک
حسن ختام این پست یه عکس دسته جمعی از سمت راست به چپ
عمو مجید،مریم،مهشید،بابا ،پوریا و عمه الهه