درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

تاتا

1392/6/13 20:15
نویسنده : مامان آرزو
506 بازدید
اشتراک گذاری

فسقلی مامان سلام...قلب

نانازی دیگه بدون کمک چند قدم برمیداری تشویق

و همزمان با قدمهای کوچولویی که برمیداری من دارم قربون صدقه ات میرم و برات تاتا تاتا می خونم و شما هم لبخند برلب میای پیش مامان و من کلی ذوووووووق می کنمقلب

خوشگلم با اینکه می دونم اگه راه بیفتی شیطونی هات دو برابر میشه اما بی صبرانه منتظرم تا با پاهای کوچولوت قدم برداری و من بتونم دستت را بگیرم و ببرمت دَ دَنیشخند

امروز با دایی محمد رفتیم بیرون و شما برای اولین بار سوار موتور شدی و خیلی هم ذوق کرده بودی که همه جا را می تونستی ببینی و دَ دَ نَ نَ می خوندی گاوچران

اما مامان همه اش استرس داشت اتفاقی نیفته،دایی هم سعی می کرد آروم بره تا من خیالم راحت باشه مرسی دایی جونماچقلب

چند روز پیش اومدم و کلی برات نوشتم که شما انقدر اذیت کردی که نشد پستش کنم و آخرشم بی خیال شدم و کامپیوتر را خاموش کردم و خوابیدم،یه مدته گیر دادی بهم و نمیذاری پای کامپیوتر بشینمکلافه

مثل همین الان که داری گریه می کنی و مامان مامان راه انداختی انگار که چه اتفاق بدی افتادهتعجب

بیشتر وقتا میام بغلت می کنم و باهات بازی می کنم،یکم که می گذره میری دنبال بازیت اما تا برمی گردی و می بینی من نشستم روی صندلی و دارم با کامپیوتر کار می کنم شروع می کنی گریه کردنمتفکر

و وقتی صبرم تموم بشه و ببینم داری بازی درمیاری بی خیال گریه هات به کارهام می رسم و شما بعد از کلی گریه و شیون بالاخره میری دنبال بازیت و انگار هیچ اتفاقی نیفتادهتعجبو تمام این مدت گرچه خودم را به بی خیالی زدم اما از گریه کردنات رنج می کشم و احساس بدی بهم دست میده اما می ترسم .....

می ترسم از روزی که با گریه به همه خواسته هات برسی و عادت کنی ...

واقعا روزهای سختیه بدون اینکه تجربه ای داشته باشی و بدونی کدوم کار درسته و کدوم کار غلط باید احساسی عمل کنی و معلوم نیست نتیجه اش چی میشهنگران

سردرگم و خسته ام....

خسته ام از روزها و شبهایی که همه اش به من چسبیدی گریه

نوشته های بالا را دو روز پیش نوشتم و از اونجایی که باز گریه و شیون راه انداختی نتونستم کاملش کنم و مجبور شدم ثبت موقتشون کنم الان میخوام کاملش کنم اما بازم بهم آویزونی و داری گریه می کنینگران

یک ساعت پیش هم همین کار را کردی اومدم بغلت کردم و بهت شیر دادم و شما هم خوابت برد و من خوشحال از اینکه می تونم راحت به کارهام برسم و عکسهایی که خیلی وقته می خوام بذارم تو وبلاگت را بالاخره امروز میذارم اما تو این یکساعت شما نگذاشتی ازت جدا بشم و همین طور شیر خوردی بعدشم بیدار شدی و مشغول بازی شدی و تا من نشستم پای کامپیوتر شروع کردی غر زدن و گریه کردنگریه

من واقعا از شیطونی های تو خسته شدم....گریه

هیچ کس نیست که تو کارهام کمکم کنه...

هرچی خونه را مرتب می کنم باز مثل قبل میشه..

حتی وقتایی که پای کامپیوتر می شینم دارم خاطرات شما را ثبت می کنم....

حتی یکساعت هم نمی تونم مال خودم باشم....

دیشب تا صبح بهانه می گرفتی و همه اش شیر می خواستی وقتی ام بهت شیرمیدادم و سیرمی شدی شروع می کردی به غلت زدن و انقدر تکون می خوردی که نمی تونستم بخوابم بعدشم ساعت شش صبح بیدار شدی،برات شیر درست کردم و خوردی و بعد از یکم غلت زدن خوابت برد...

ساعت نه باز بیدار شدی و بهت شیردادم و تا یازده خواب بودی و شیر می خوردی...تعجب

کمرم به شدت درد گرفته بود و نوک سینه هام می سوخت به زور از سینه جدات کردم و برات شیر درست کردم خوردی و رفتی دنبال شیطونی هات....

اکثرا میری تو آشپزخونه که وسایل زیادی اونجاست که خطرناکه و متاسفانه در هم نداره که بتونیم ببندیم و از فضولی های شما راحت بشیمکلافه

تا داری پنگول نگاه می کنی عکسهات را بذارم تو وبلاگت خوشگلمماچ

درسای مامان با همه این خستگی ها عاشقتمقلب

خوشگل مامان از خواب بیدار شد و میخواد تو نوشتن خاطراتش به مامان کمک کنهقلب

فدات بشم من که انقدر ذوق زده شدیبغل

بله و اینگونه شما همه نوشته های مامان را پاک می کنیدل شکسته

عاشق معصومیت نگاهتم و مظلومیتی که فقط و فقط تو این عکس دیده میشهنیشخند

اگه با لپ تابم خوب برخورد می کردی همیشه میذاشتم بازی کنی اما یکم که می گذره هرچی پیدا کنی می کوبی روی کیبوردش و با سر میری تو لپ تابنگران

الانم داری همین کار را می کنیمتفکر

ببینم کیبورد لپ تاب چه مزه ایهتعجب

درسا خانوم مشغول آب تنی.بغل

دخمل نازم اصلا تو حموم گریه نمی کنی و همه اش مشغول بازی هستی و میذاری مامان راحت بشورتت بعدشم که شستنت تموم شد میذارمت توی لگن تا آب بازی کنی و وقتی خسته بشی میگم بابایی میاد می برتت بیرون و یکم بعدشم مامان میاد و می خورتت آخه بعد از حمام خیلی ناز تر و خوشمزه تر میشی و تا روز بعدش همه اش دارم بوست می کنم و کیف می کنمخجالت

عشق مامان عافیت باشهقلب

این کفشهای ناز را مامانی برات سوغاتی آورده دستش درد نکنهقلب

نانازی با کفشهای جدیدشبغل

اینجا آینه آرایش من را پیدا کرده بودی و داشتی با نی نی تو آینه حرف می زدیاز خود راضی

گاهی هم می بوسیدیشاز خود راضی

دخترک نانازم در فکر...

راستی خانومی نگاهم به گوشات افتاد یاد یه موضوعی افتادم خیلی وقته که بابایی گیر داده بود که سوراخ گوش سمت راستت خیلی بالاست و جاش اصلا خوب نیست و می گفت بذاریم بسته بشه بعدا دوباره سوراخ کنیمنگران بعدشم که من راضی نشدم گفت دربیاریم و نخ بکنیم گوشت با گوشواره اذیت میشی بعد که گوشواره هات را درآوردیم نه خبری از نخ شد و نه گوشواره و بابایی گفت بذاریم بسته بشه دو سالگیش گوشش را سوراخ کنیمتعجبو ما را در عمل انجام شده قرار داد هرچند من هراز گاهی گوشواره گوشت می کنم تا سوراخش بسته نشه اما دارم به تصمیمش فکر می کنمنگران

اینجا هم داری عکس دایی را می بوسیقلب

عاشق عکس دایی هستی و هر وقت بهت میدم کلی ذوق می کنی و چند دقیقه ای سرگرمیمژه

فسقلی مامان شما به دایی یاد دادی از اونجا بره و از پشت میز بیاد بیرونتعجب

اینجا هم داری خودت پشت سرش میریاز خود راضی

دایی برگشته و داره باهات دالی بازی می کنهقلب

خانومی مشغول خوردن فلش بابااحمدتعجب

نانازی چند روز پیش همه لباسهات کثیف شد و شستمشون و مجبور شدم شلوار نوزادی هات را پات کنم و بعدش انقدر تو پات قشنگ بود که دلم نیومد ازت عکس نگیرم خوشبختانه کشش خراب شده بود و شل بود ولی دیگه شلوارک بود براتزبانالهی فدات بشم که انقدر بزرگ شدی و قد کشیدی نانازمبغلقلب

دیروز که رفتیم خونه مامانی برای دایی کیف باب اسفنجی و مداد رنگی و دفتر باب اسفنجی و قمقمه باب اسفنجی گرفتیم کیفش راانداختم پشتت و شما همه اش می چرخیدی تا بتونی بگیریشقهقهه

هفته خوبی نداشتیم دخملکم یه شب شما تا صبح ناله کردی ساعت چهار بود که متوجه شدم بدنت داغ و تب شدیدی داری سریع پاشویه ات کردم و تبت اومد پایین و آروم و راحت خوابیدی تا ساعت شش که دوباره ناله کردی بهت شیر دادم خوردی و همین طور ناله می کردی و میخوردی گریهفرداش بردیمت دکتر و بهت دارو داد اینجا هم تب داری برات پد تب بر گذاشتم و از اونجایی که همه اش بهانه می گرفتی نشوندمت اینجا تا بتونی بازی کنی و بهت خوش بگذره شما هم خوشت اومده بودبغل

کوچولوی مامان دو روز و دو شب تب داشتی و من تو این روزها همه اش دعا می کردم زودتر خوب بشی و شیطونی کنی و باز من بگم خسته شدمنیشخند ولی نمی تونستم مریضیت را ببینم خوشگل مامان الان دیگه تب نداری اما همه اش سرفه می کنی و بینیت گرفته نگرانمثل مامانخجالت

ایشالا که زودتر خوب بشی عشقم..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

طلوع
13 شهریور 92 21:22
سلام مامان کوچولو.این متن رو واسه خودت مینویسم.من خیییییییلی درکت میکنم میدونم چقدر خسته ای میدونم چقدر دلت یه روز استرحت و سکوت میخواد میفهمم چقدر سخته کسی نباشه تو بزرگ کردن بچه کمکت کنه!!!من صدای یه مادر خسته رو از نوشته هات میشنوم که دخترش از اون دخترای شیطونی شده که امان مادرش رو بریده!
بهشت باید زیر پاهت باشه وقتی شبها تا صبح باید بیدار باشی تا نکنه درسا تب کنه، وقتی صبح زود وقتی خواب شیرین هنوز پشت پلکاته با صدای دخترت بیدار میشی و مجبوری پاشی ،وقتی نمیتونی یک ساعت به خودت برسی و افکارتو جم و جور کنی یا با دوستات و خانوادت خوش بگدرونی.............
صبور باش قران بخون به چیزای مثبت فکر کن و مطمین باش ایات قران به خودت و دخترت ارامش میده
من هم واسه ارامشتون دعا میکنم گوگولیا
به قول شاعر اهاااااااااااای فلانی شاید زندگی همین باشد

مرسی بابت دلگرمی هات واقعا به یه استراحت طولانی نیاز دارم ولی خدا کنه درسا سالم باشه شیطونی هاشم به جون میخرم.
آفتاب
14 شهریور 92 16:58
مامانی جون سلام.حدا بد نده فدات شم خاله. ماشالا درسا جونم قد کشیده ناناز.وای من عاشق بچه هایی هستم که تو حموم گریه نمیکنن.چون خودمم دوست دارم تو تشت بیشینم باهاشون بازی کنم.فکر کن من تو تشت.بهم میاد؟
آفتاب
14 شهریور 92 21:47
راستی عزیزم من برات آرزوی خوشبختی دارم.امیدوارم بازم بنویسی
آرشیدا
17 شهریور 92 0:05
سلام عزیزم مثل اینکه مامانی سرش شلوغ شده یادی از ما نمیکنه دیگه روز دختر مبارک بر تو عزیز خاله
نیلوفر/مامانه روژینا
17 شهریور 92 3:39
روزت مبارک عزیزم مامانی همه مامانا این خستگیهارو دارن مطمئن باش یه روزی میشه دلمون برای این روزا وشیطنتاشون تنگ میشه راستی عزیزم بنظر من نذار سوراخ گوش درسا جون بسته بشه.کناه داره و بنظر من وقتی 2 سالش بشه میترسه ونمیذاره که گوششو سوراخ کنن. من وقتی یکی از سوراخای گوش روژینا بسته شد خیلی ناراحت بودم وسریعا بردمش که مجددا گوشش رو سوراخ کنند. ببخشید که تو این موضوع دخالت کردم. باز هم هرچی که خودتون صلاح میدونید.