تاتا
فسقلی مامان سلام...
نانازی دیگه بدون کمک چند قدم برمیداری
و همزمان با قدمهای کوچولویی که برمیداری من دارم قربون صدقه ات میرم و برات تاتا تاتا می خونم و شما هم لبخند برلب میای پیش مامان و من کلی ذوووووووق می کنم
خوشگلم با اینکه می دونم اگه راه بیفتی شیطونی هات دو برابر میشه اما بی صبرانه منتظرم تا با پاهای کوچولوت قدم برداری و من بتونم دستت را بگیرم و ببرمت دَ دَ
امروز با دایی محمد رفتیم بیرون و شما برای اولین بار سوار موتور شدی و خیلی هم ذوق کرده بودی که همه جا را می تونستی ببینی و دَ دَ نَ نَ می خوندی
اما مامان همه اش استرس داشت اتفاقی نیفته،دایی هم سعی می کرد آروم بره تا من خیالم راحت باشه مرسی دایی جون
چند روز پیش اومدم و کلی برات نوشتم که شما انقدر اذیت کردی که نشد پستش کنم و آخرشم بی خیال شدم و کامپیوتر را خاموش کردم و خوابیدم،یه مدته گیر دادی بهم و نمیذاری پای کامپیوتر بشینم
مثل همین الان که داری گریه می کنی و مامان مامان راه انداختی انگار که چه اتفاق بدی افتاده
بیشتر وقتا میام بغلت می کنم و باهات بازی می کنم،یکم که می گذره میری دنبال بازیت اما تا برمی گردی و می بینی من نشستم روی صندلی و دارم با کامپیوتر کار می کنم شروع می کنی گریه کردن
و وقتی صبرم تموم بشه و ببینم داری بازی درمیاری بی خیال گریه هات به کارهام می رسم و شما بعد از کلی گریه و شیون بالاخره میری دنبال بازیت و انگار هیچ اتفاقی نیفتادهو تمام این مدت گرچه خودم را به بی خیالی زدم اما از گریه کردنات رنج می کشم و احساس بدی بهم دست میده اما می ترسم .....
می ترسم از روزی که با گریه به همه خواسته هات برسی و عادت کنی ...
واقعا روزهای سختیه بدون اینکه تجربه ای داشته باشی و بدونی کدوم کار درسته و کدوم کار غلط باید احساسی عمل کنی و معلوم نیست نتیجه اش چی میشه
سردرگم و خسته ام....
خسته ام از روزها و شبهایی که همه اش به من چسبیدی
نوشته های بالا را دو روز پیش نوشتم و از اونجایی که باز گریه و شیون راه انداختی نتونستم کاملش کنم و مجبور شدم ثبت موقتشون کنم الان میخوام کاملش کنم اما بازم بهم آویزونی و داری گریه می کنی
یک ساعت پیش هم همین کار را کردی اومدم بغلت کردم و بهت شیر دادم و شما هم خوابت برد و من خوشحال از اینکه می تونم راحت به کارهام برسم و عکسهایی که خیلی وقته می خوام بذارم تو وبلاگت را بالاخره امروز میذارم اما تو این یکساعت شما نگذاشتی ازت جدا بشم و همین طور شیر خوردی بعدشم بیدار شدی و مشغول بازی شدی و تا من نشستم پای کامپیوتر شروع کردی غر زدن و گریه کردن
من واقعا از شیطونی های تو خسته شدم....
هیچ کس نیست که تو کارهام کمکم کنه...
هرچی خونه را مرتب می کنم باز مثل قبل میشه..
حتی وقتایی که پای کامپیوتر می شینم دارم خاطرات شما را ثبت می کنم....
حتی یکساعت هم نمی تونم مال خودم باشم....
دیشب تا صبح بهانه می گرفتی و همه اش شیر می خواستی وقتی ام بهت شیرمیدادم و سیرمی شدی شروع می کردی به غلت زدن و انقدر تکون می خوردی که نمی تونستم بخوابم بعدشم ساعت شش صبح بیدار شدی،برات شیر درست کردم و خوردی و بعد از یکم غلت زدن خوابت برد...
ساعت نه باز بیدار شدی و بهت شیردادم و تا یازده خواب بودی و شیر می خوردی...
کمرم به شدت درد گرفته بود و نوک سینه هام می سوخت به زور از سینه جدات کردم و برات شیر درست کردم خوردی و رفتی دنبال شیطونی هات....
اکثرا میری تو آشپزخونه که وسایل زیادی اونجاست که خطرناکه و متاسفانه در هم نداره که بتونیم ببندیم و از فضولی های شما راحت بشیم
تا داری پنگول نگاه می کنی عکسهات را بذارم تو وبلاگت خوشگلم
درسای مامان با همه این خستگی ها عاشقتم
خوشگل مامان از خواب بیدار شد و میخواد تو نوشتن خاطراتش به مامان کمک کنه
فدات بشم من که انقدر ذوق زده شدی
بله و اینگونه شما همه نوشته های مامان را پاک می کنی
عاشق معصومیت نگاهتم و مظلومیتی که فقط و فقط تو این عکس دیده میشه
اگه با لپ تابم خوب برخورد می کردی همیشه میذاشتم بازی کنی اما یکم که می گذره هرچی پیدا کنی می کوبی روی کیبوردش و با سر میری تو لپ تاب
الانم داری همین کار را می کنی
ببینم کیبورد لپ تاب چه مزه ایه
درسا خانوم مشغول آب تنی.
دخمل نازم اصلا تو حموم گریه نمی کنی و همه اش مشغول بازی هستی و میذاری مامان راحت بشورتت بعدشم که شستنت تموم شد میذارمت توی لگن تا آب بازی کنی و وقتی خسته بشی میگم بابایی میاد می برتت بیرون و یکم بعدشم مامان میاد و می خورتت آخه بعد از حمام خیلی ناز تر و خوشمزه تر میشی و تا روز بعدش همه اش دارم بوست می کنم و کیف می کنم
عشق مامان عافیت باشه
این کفشهای ناز را مامانی برات سوغاتی آورده دستش درد نکنه
نانازی با کفشهای جدیدش
اینجا آینه آرایش من را پیدا کرده بودی و داشتی با نی نی تو آینه حرف می زدی
گاهی هم می بوسیدیش
دخترک نانازم در فکر...
راستی خانومی نگاهم به گوشات افتاد یاد یه موضوعی افتادم خیلی وقته که بابایی گیر داده بود که سوراخ گوش سمت راستت خیلی بالاست و جاش اصلا خوب نیست و می گفت بذاریم بسته بشه بعدا دوباره سوراخ کنیم بعدشم که من راضی نشدم گفت دربیاریم و نخ بکنیم گوشت با گوشواره اذیت میشی بعد که گوشواره هات را درآوردیم نه خبری از نخ شد و نه گوشواره و بابایی گفت بذاریم بسته بشه دو سالگیش گوشش را سوراخ کنیمو ما را در عمل انجام شده قرار داد هرچند من هراز گاهی گوشواره گوشت می کنم تا سوراخش بسته نشه اما دارم به تصمیمش فکر می کنم
اینجا هم داری عکس دایی را می بوسی
عاشق عکس دایی هستی و هر وقت بهت میدم کلی ذوق می کنی و چند دقیقه ای سرگرمی
فسقلی مامان شما به دایی یاد دادی از اونجا بره و از پشت میز بیاد بیرون
اینجا هم داری خودت پشت سرش میری
دایی برگشته و داره باهات دالی بازی می کنه
خانومی مشغول خوردن فلش بابااحمد
نانازی چند روز پیش همه لباسهات کثیف شد و شستمشون و مجبور شدم شلوار نوزادی هات را پات کنم و بعدش انقدر تو پات قشنگ بود که دلم نیومد ازت عکس نگیرم خوشبختانه کشش خراب شده بود و شل بود ولی دیگه شلوارک بود براتالهی فدات بشم که انقدر بزرگ شدی و قد کشیدی نانازم
دیروز که رفتیم خونه مامانی برای دایی کیف باب اسفنجی و مداد رنگی و دفتر باب اسفنجی و قمقمه باب اسفنجی گرفتیم کیفش راانداختم پشتت و شما همه اش می چرخیدی تا بتونی بگیریش
هفته خوبی نداشتیم دخملکم یه شب شما تا صبح ناله کردی ساعت چهار بود که متوجه شدم بدنت داغ و تب شدیدی داری سریع پاشویه ات کردم و تبت اومد پایین و آروم و راحت خوابیدی تا ساعت شش که دوباره ناله کردی بهت شیر دادم خوردی و همین طور ناله می کردی و میخوردی فرداش بردیمت دکتر و بهت دارو داد اینجا هم تب داری برات پد تب بر گذاشتم و از اونجایی که همه اش بهانه می گرفتی نشوندمت اینجا تا بتونی بازی کنی و بهت خوش بگذره شما هم خوشت اومده بود
کوچولوی مامان دو روز و دو شب تب داشتی و من تو این روزها همه اش دعا می کردم زودتر خوب بشی و شیطونی کنی و باز من بگم خسته شدم ولی نمی تونستم مریضیت را ببینم خوشگل مامان الان دیگه تب نداری اما همه اش سرفه می کنی و بینیت گرفته مثل مامان
ایشالا که زودتر خوب بشی عشقم..