درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

کلبه کوچک...

1392/6/21 14:18
نویسنده : مامان آرزو
567 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فسقلی ...

از بس شما شیطون شدی به شدت کمرنگ شدیم و کلی عکس مونده روی دستمونمتفکر

شایدم این ماه پیشرفت های زیاد و کارهای جالبی داشتی و من زیاد عکس گرفتماز خود راضی

قبلا وقتی می خوابیدی میومدم و از شیطونی هات می نوشتم اما این روزا وقتی می خوابی هم شیرمی خوری و دیگه در بست در اختیارتماوه

نتمونم که شارژش بسیار اندکه و یه مدته نمیشه از شکلک های خوشگل استفاده کرد و مجبوریم تا یک هفته دیگه به همین صورت بگذرونیم تا دوباره بابایی شارژش کنهقلب

وقتی می رفتیم خونه مامانی شما برای خونه دایی ذوق می کردی منم گفتم برای خودت را باز کنم تا بازی کنی شما هم ذوق کردی و مشغول بازی شدی بغلمنم مشغول عکاسینیشخند

بفرمایید تو منزل خودتونهخنده

فدات بشم من که انقدر ذوق کردی از پنجره باهات دالی بازی می کردمماچ

خوش می گذره عشقمقلب

فدای خنده هات همیشه بخند عشقم..

نمی دونی این هفته که مریض بودی و همه اش غر میزدی چه حالی داشتم کلافه

چقدر خونه ات را کثیف کردیتعجب

درسا: مامان بیا بریم خونه منقلب

سرت را چسبوندی به سر خروست و داری ابراز احساسات می کنیماچ

وقتی احساساتی میشی و میخوای به طرف مقابلت نشون بدی که دوسش داری سرت را می چسبونی به سرش و خودت را لوس می کنی من عااااااااشق این کارتم نانازیبغل

اینجا هم خروست را گاز می گیری از خیلی وقت پیش عاشق خروست بودی الانم خیلی دوسش داری

دارم بهت میگم: درسا جان خونه ات را تمیز کردم باز نریزی هااااامژه

داشتیم دالی بازی می کردیمبغل

دالی موش کوچولوماچ

وقتی دالی بازی می کنیم شما هم سرت را کج می کنی و میگی دا هورا

دالی خوشگله ..... فدای خنده هاتماچماچماچ

تنهایی ایستادن دخملی البته چند قدمی هم راه میره نانازمهورا

و دخمل نانازم جلوی در خونه اش ماشینشم پارک کرده فداش بشه مامانیماچ

بابایی همه اش می گفت خوب یکم برو خونه ات دیگه چقدر میای مهمونی قهقهه

می گفت مهمون مثل نفسه باید بیاد و برهنیشخند

یک هفته کلبه کوچک شما مهمون خونه مون بود و بعدش مجبور شدیم جمعش کنیم آخه شما هر وقت میرفتی توش فکر می کردی پارچه های کنار دیواره ودستت را می گرفتی تا وایستی و میخوردی زمین گاهی هم میشستی اون جلو و دستت را می گرفتی به پلاستیکی که پارچه را روش کشیدیم و بلند می کردی مثل هرکولگاوچران ماهم دیدیم خطرناکه و بی خیالش شدیم و جمعش کردیم تا روزی که بزرگتر بشی و بفهمی درسته اسمش خونه است اما دیوار که نداره نانازمنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فاطمه
21 شهریور 92 14:31
سلام اگه میخواید از عکسای فرشته های کوچولوتون یه کلیپ داشته باشید یا یک کتاب عکس به من سربزنید منتظرم
آفتاب
21 شهریور 92 14:54
سلام درسا جون.نمیدونم چطوری احساساتمو بهت بگم از وقتی که تو شکم مامانی بودی من پیشت بودم.خیلی دوست دارم.بخدا وقتی مامانی عکساتو میذاره میخندی.گریم میگیره.از شوقه.انگار داری به من میخندی چقد پیشرفت کردی فدات شم.ای جانم.دوست دارم زیاد زیاد


مرسی خاله جون
sahar mamane elena
22 شهریور 92 20:50
ماشینشم که شاسی بلنده