درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

پیشرفت های 9 ماهگی

1392/6/25 18:50
نویسنده : مامان آرزو
3,576 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عخش مامان...

خیلی وقته که فرصت نکردم از پیشرفتهات بنویسم آخه تا من میام سراغ کامپیوتر هنوز ننشستم روی صندلی تو بلند میشی و تا تا می کنی و نق نق کنون میای پیشم و من مجبورم بی خیال نوشتن بشم و بیام به اوامر شما گوش بدم و باهاتون بازی کنم 

عزیز دلم توی راه رفتن به شدت پیشرفت کردی و می تونی اندازه دو متر بدون افتادن راه بری و تمام این مدت من دستام را به سمتت گرفتم تا تو بیای تو بغلم و برات ماشالا ماشالا می خونم شما هم با لبهای خندون و چشمهایی که از خوشحالی برق می زنه به سمتم میای و وقتی داری می افتی من بغلت می کنم و به خودم می چسبونمت و بوسه بارونت می کنم636019_1237379fdqxrvb3f.gif

شمار قدمهات به 10 قدم رسیده 538419_flirtysmile3.gif

دیگه بدون اینکه دستت را به جایی بگیری از جات بلند میشی تشویق

دستت را میذاری روی زمین و روی پاهات وایمیستی وای که عاشق این ایستادنتم من را یاد مامان بزرگم می اندازی اونم همیشه اینطوری از جاش بلند میشه 

بشین و پاشو را خیلی دوست داری و هی وایمیستی و روی زانوهات می شینی و باز وایمیستی 527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

زمان زیادی می تونی روی پاهات وایستی و گاهی اوقاتم اسباب بازیهات را از زمین برمیداری و در حالت ایستاده بدون کمک گرفتن از کسی یا چیزی بازی می کنی

حتی می تونی وقتی روی پاهای کوچولوت ایستادی نانای کنی و این دیگه آخرشـــــــــــــــــه و من و بابا با ذوق و شوق نگاهت می کنیم و شما هم می خندی و به نانای کردنت ادامه میدی و اینطوری دلبری می کنی نازگلم

توی نانای کردن هم به شدت پیشرفت کردی دستات را انقدر قشنگ تکون میدی که هرچی نگاه می کنم از تماشاش سیر نمیشم و همه اش دلم میخواد برام نانای کنی و تازه هربار هم انگار بار اوله که می بینم دستات را تکون میدی ذوق می کنم و همه اش بابا را صدا می کنم تا ببینتت 538419_flirtysmile3.gif

بابا هم از نانای کردنت به شدت لذت می بره و بهت میگه قرتی83172_(11).gif

به نظرم حق هم داره شما خیلی قرتی هستی527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

هر صدای آهنگی که بیاد شروع می کنی نانای کردن با آهنگ های TM که عاشقشونی ،تیتراژ سریالها (مخصوصا سریال حریم سلطان که تصویرشم دوست داری) تبلیغات تلویزیون(مخصوصا تبلیغ کانفی) شعرایی که برات می خونم،ماشالا ماشالا یی که وقت راه رفتن برات می خونم و صدای برف پاک کن ماشین باباتعجبقهقهه

همه اش سعی می کنی راه بری و تمرین کنی با اینکه میخوری زمین اما بازم تلاش می کنی هرچند وقتی چیزی را بخوای چهاردست و پا را ترجیح میدی تا زودتر بهش برسی 

یه کار دیگه هم یاد گرفتی،اینکه وقتی ایستادی دستات را میذاری زمین و سرت را هم میاری پایین و از بین پاهات ما را تماشا می کنی  و می خندی

عاشق مداد و خودکاری و تا می بینی من یا بابا مشغول نوشتن هستیم سریع خودت را به ما می رسونی و خودکار را ازم می گیری و به کاغذ می کوبی بعدم که می بینی نه انگار چیزی نوشته نمیشه شروع می کنی به خوردن خودکارنیشخند

برات مداد رنگی خریدم و گاهی وقتا میشینم کنارت تا باهم کاغذ ها را خط خطی کنیم و تو نقاشی کردن را یاد بگیری اما ماشالا انقدر شیطونی اصلا به دست من نگاه نمی کنی مشغول بازی کردن با مداد ها و خوردنشونی

وقتی جارو برقی می کشم بازیت می گیره 

انگار جارو برقی دنبالت می کنه هی میای کنارش و می خندی فرار می کنی میری توی اتاقت و این بازی را انقدر ادامه میدی تا وقتی خاموش بشه بعد میای کنارش و هی می کوبی روی کلیدهاش و باهاش بازی می کنی این تنها کار توی خونه است که میشه با حضور شما انجام داد

وابستگیت بهم روز به روز بیشتر میشه و من نگران اون روزی هستم که باید ازشیر بگیرمت

شبها تا صبح داری شیر میخوری و صبح که میشه من از شدت پهلو درد و کمر درد نمی دونم باید چیکار بکنم،روزها هم تمام مدتی که دارم برات سوپ یا سرلاک درست می کنم توی آشپزخونه بهم چسبیدی و اشک میریزی و با التماس مامان مامان می کنی  واقعا نمیدونم باید چیکار کنم نه طاقت گریه ها و التماس هات را دارم نه می تونم بغلت کنم و برات سوپ درست کنم

دیروز مامانی و دایی جون ها اومدن خونمون و شما و دایی تا می تونستین شیطونی کردین با دیدن همدیگه کلی ذوق می کنید و دایی هی شما را بوس می کنه و شما هم میری سرت را می چسبونی بهش و مثلا داری بوسش می کنی

گاهی هم همدیگه را بغل می کنید و می افتی زمین و انقدر تو بغل همدیگه چرخ می خورید که من را یاد کارتون بسیار زیبای بچگی هام جک و جیل می اندازین

یه وقتایی دستت را می کنی تو چشم دایی و موهاش را می کشی و هی می خندی بعضی وقتا هم اون با دست میزنه تو صورتت یا لگد می زنه پشتت

یه وقتایی هم می شینین و دو تایی بازی می کنید و دایی به شدت احساس مسئولیت می کنه و تا کوچکترین چیزی را بخوای بخوری ازت می گیره و بهت میگه نه اه اههتعجب

دیروز که دایی با ماشینت بازی می کرد جیغ می کشیدی و اعتراض می کردی اونم انگار زبونت را می فهمید می گفت : ماشین... من... و در حالی که من چشمام از تعجب گرد شده بود تعجب

می گفتی:  نه من من538419_flirtysmile3.gif

کلمات جدید را که یاد گرفتی تو فرهنگ لغتت اضافه کردم...

صبح ها که از خواب بیدار میشی میگی : گوم گوم گوم گوم و این کار را بدون اینکه دهنت را باز کنی یا لبهات به هم بخوره میگی  و من عاشق شنیدنشم عشق کوچولی من538419_flirtysmile3.gif

وقتی باهمدیگه بازی می کردیم من وقتی میخواستم بوس بوسیت کنم و مثلا بخورمت می گفتم هَه شما هم یاد گرفتی و میگی هَه و خیلی ناز اینکار را می کنی عشقولی من

گاز گرفتن کم بود نیشگون گرفتن را هم یاد گرفتی و مدام درحال نیشگون گرفتن من بیچاره ای مخصوصا وقتایی که دارم بهت شیر میدم ،همزمان که می می میخوری بیچاره را نیشگون هم می گیری جای تشکر کردنته73182_(59).gif

این روزا همه اش هوس می می خوردن می کنی و میای پیشم و هی پیرهنم را می کشی و گریه می کنی وقتی می شینم و بغلت می کنم می می را نیشگون می گیری و منظورت اینه که درش بیارم تا بخوری و وقتی می می را میارم بیرون ذوق می کنی و می پری بالا پایین بعد مشغول خوردن میشی و همزمان نیشگون هم می گیری

بووووو بووووو می کنی و هرچی غذا توی دهنت هست را می ریزی بیرون 

به همه چی کار داری اگه چیزی زیر مبل باشه می خوابی و دستت را می بری اون زیر و میاریش بیرون تعجب

همچنان زور می زنی تا از مبل و میز بری بالا و هر روز یه چیزی برای بازی پیدا می کنی که خطرناکه و ما باید فکر کنیم چطور از اونجا دورت کنیممتفکر

مثلا دیروز صبح که از خستگی نمی تونستم چشمام را باز کنم دیدم صدات در نمیاد و به زور پاشدم و نگاهی بهت انداختم که دیدم بــــــــــــــــــله یه جایی از سه راهی دو تیکه شده و بابایی اونجا را چسب زده نمی د ونم چطوری از پشت تلویزیون و دو تا بالشت تونستی پیداش کنی و داری چسبه را می کنینگران

وقتی چیزی می خوای که نمی تونی به مابفهمونی و یا یه چیزی عصبانیت می کنه دستات را مشت می کنی و به سمت پایین می بری و جیغ می کشی و انقدر جیغ می زنی که یکی بفهمه چی میخوای یا بیاد پیشت و هواست را پرت کنه،دقیقا مثل این شکلکه

متنفرم از وقتایی که بی خودی بهانه می گیری و گریه می کنی و آی مامان آی مامان راه می اندازی واقعا نمی دونم باید چیکار کنم گاهی دلم می خواد با سر برم توی دیوار از بس عصبانی میشم

مجبورم بی خیال گریه هات بشم و به کارم برسم تا بری دنبال بازیت و بی خیال من بشی ،سخته خیلی سخته اشکات را ببینم و بی خیال باشم کلافه

و عاشق وقتایی هستم که خودت را برام لوس می کنی و درحالی که با خنده نگاهم می کنی دستات را دراز می کنی تا بیام پیشت و من میام و بغلت می کنم و بوس بوسیت می کنم و تو کلی ذوق می کنی و خودت را بهم می چسبونی و دلبری می کنیقلب

خوب با یه عکس خوشگل از فرم لبهای نازت شروع می کنیم :

نانازی این فقط یکی از حالت های قشنگیه که به لبهات میدیقلب

بعضی وقتاهم لبهات را غنچه می کنی و دَ دَ نَ نَ می خونی که من از ذوقم درحال انجام هرکاری هستم بی خیالش میشم و می پرم بوس بوسیت می کنم 636019_1237379fdqxrvb3f.gif

نانازی دیروز با مامانی و دایی امیرحسین رفتی حمام و نمیدونم چرا تمام مدت که پیششون بودی گریه می کردی البته دایی هم گریه هات را تشدید می کرد و هی آب می ریخت روت تا جایی که مامانی شسته نشسته دادت بیرون تا بیشتر از این اذیت نشی نگران

بعشدم چند تا عکس گرفتیم و شما لالا کردیاز خود راضی

انقدر دوست دارم با حوله ات عکس بندازم ازت اما هرکاری می کنم تو کلاهش را می کشی

اینجا هم مشغول کشیدن کلاهشی

خوب دیگه دخملی شیطونی بسه بیا لباسهات را بپوش که سرما می خورینیشخند

بعد از کوچولویی هات که باید تکونت میدادم تا بخوابی از وقتی فقط و فقط با می می میخوابی دیگه نمیشد بخوابونمت توی تختت و این اولین باریه که تو این چند ماه تو تختت میخوابی مژه

تاحالا لباس این رنگی نپوشیده بودی چقدر بهت میاد نانازیقلب

وقتی از حمام میای تا شب فقط بوس بوسیت می کنم نمی دونی چه کیفی میده بدنت شیرین تر از وقتای دیگه است یه جورایی تازه می شی و خوردنی اوووووووووووم810619_droolsmiley.gif

پیراشکی مخصوصا قسمت شکلاتیش از خوراکی های مورد علاقه شماست وقتی هم تو دلم بودی همه اش هوس پیراشکی داغ می کردم و چون قندم بالا بود مجبور بودم قسمت هایی که شکلات نداره را بخورم و شکلاتی هاش را بابا میخورد سبز اما وقتایی که ازماشین پیاده میشد یواشکی میخوردمقهقهه

اینجا هم داری میگی هَـــــــــــــــــــــــــــــــــــه

وایـــــــــــــــــــی نخوری منوخجالت

بلافاصله با ورود به تختت هر چی اونجاست را بهم می ریزی 

بابایی می گفت لباست مثل لباس تیم آث میلانهاز خود راضینکنه طرفدارشونی هااااانچشمک

بیچاره آویز تختت که دیگه موزیک نمیزنهنگران

ابراز احساسات به سبک درساماچ

ناخونای شصت پات همیشه می شکنه و خیلی بدجور بلند میشه من اکثرا برات می گیرمشون تا اذیت نشی اما بازم می شکنه وقتایی که نمیشه کندشون و به جایی گیر می کنن برات چسب می زنم تا اذیت نشی اما تو کنجکاوانه نگاهشون می کنی و سعی می کنی بخوریش و آخرم انقدر باهاش بازی می کنی و می خوریش که کنده میشه اوه

گویا کروم گیر داده به سایتی که باهاش اپلود می کردم و تا میرم صفحه اش را باز می کنم پیغام میده ونمیذاره ازش استفاده کنم حالا چرا نمیدونم527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

دیگه وبلاگ تو رو هم برام باز نمی کنه

به خاطر سایت آپلود عکسمون مرورگر کروم وبلاگ را باز نمیکنه برای خوندن پست های قدیمی ترتا اطلاع ثانوی وبلاگ را با اینترنت اکسپلور باز کنید .

باز میرم سراغ سایت قبلی که آپلود می کردم دوستان اگه تو بازشدن عکسها مشکلی بود ممنون میشم در جریانم بذارید تا یه سایت آپلود خوب برای عکسهام پیدا کنم

حتی نمیذاره فرهنگ لغتت را به روز کنم پس اینجا می نویسم:

دادا : داداش(دیروز که امیرحسین دایی را صدا می کرد شما هم یاد گرفتی)تشویق

دَس دَس: دست دست (وقتایی که میخوای برات دست بزنیم)

دَ دَ نَ نَ: یه جور آواز قشنگ که گاهی با گوم گوم هم همراههقهقهه

نه : همون نه خودمون..

مَن مَن: مال منه( وقتایی که چیزی میخوای یا یه وسیله ای مال توئه این را میگی)

می می : به به مورد علاقه ات

به به : به به خودمون

جک و جیل دو تا طوله خرس شیطون بودن که مادرشون کشته شده بود و یه پسر کوچولو ازشون مراقبت می کرد بازیها و شیطونی هاشون مثل شما دو تا بود گاهی هم به همدیگه صدمه میزدن..

قهوه ای جک بود و سفیده جیل

همه فامیلهامون هم بهتون جک و جیل میگن دیگه معروف شدی به جیل نانازیقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

آفتاب
26 شهریور 92 18:16
سلام عزیزانم.چه پیشرفتایی.میدونی چیه؟قبل اینکه بخونم که این رنگ لباسو نپوشیدی تا عکسو دیدم گفتم وای چه بهش میاد این رنگو تا حالا نپوشیده بود.من چون وبلاگ درسایی رو همش میخونم فهمیدمامگه نه؟عاشق ابراز احساساتت شدما.کلک خیلی شیطون شدی عروسکتو خوردیا
fati_k21
30 شهریور 92 10:16
با سفرنامه و عکس اپم.بدو بیا[بوسه]
خاله هانیه
31 شهریور 92 21:46
قربونت بشم خاله ایی که انقدر پیشرفت داشتی و بزرگ شدی کوچولوی ناز
neda
2 مهر 92 14:11
سلام عزیزم وبلاگ خیلی قشنگی داره والبته دختر کوچولوت واقعا ناناز و دوست داشتنیه. واقعا راست میگی آدم دلش میگیره وقتی میبینه زمان انقدر داره سریع میگذره سال پیش این موقعها هنوز تو شکممون بودن و با لگد زدناشون تا آسمونا میرفتیم. ای کاش زماان آروم تر بگذره و از شیرین کاری هاشون بیشتر لذت بریم خدا گل دخمل نازتو برات حفظ کنه عزیزم
بهار
6 مهر 92 22:03
سلام
طراحی اختصاصی قالب وبلاگ برای درسا جون .
http://ghalebe-weblog.blogfa.com



ممنون عزیزم اینکار ها را خودم براش انجام میدم.