درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

آتلیه مامان شماره4 و روز کودک....

1392/7/19 15:19
نویسنده : مامان آرزو
851 بازدید
اشتراک گذاری

گل خوشبوی مامان سلامhttp://www.freesmile.ir/smiles/770019_heartshape2.gif

الهی فدات بشم که انقدر زود بزرگ شدی

امروز روز کودک بود عزیز دلم..731916_bouquet2.gif

اولین روز کودک برشما دخمل گلم مبارک باشهhttp://www.freesmile.ir/smiles/678819_kissing.gif

ایشالا که دوران کودکی پر از شادی داشته باشی و مامان بتونه خاطرات خوشی از این روزهای زیبا برات به یادگار بذاره 636019_1237379fdqxrvb3f.gif 

روزها به سرعت می گذره و شما دختر نانازی مامان هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و انقدر این روند سریعه که فرصت نمی کنم از تمام کارهای شیرینی که انجام میدی لذت ببرم

تو این مدت خیلی خیلی پیشرفت کردی و دیگه خیلی از حرفهای مامان را می فهمی...

وقتی بهت میگم باباش کو ؟ سریع برمی گردی و به بابا نگاه می کنی

وقتی از خواب بیدار میشی میری سمت دستشویی و بابا را صدا میزنی وقتی صدایی نمیاد به در ورودی نگاه می کنی و میگی بابا بابا بابافدات بشم که دلت برای بابایی تنگ میشه عزیزم

دیشب تو بغلم نشسته بودی و بازی می کردی گذاشتمت زمین و رفتم تا برای بابایی چایی بریزم شما شروع کردی به گریه کردن و چند ثانیه ای هم نفست بالا نمیومد بابایی با خنده می گفت من حسودیم میشه تو انقدر مامانت را دوست داری آخه این همه وقت من ازت دورم اصلا گریه نمی کنی اما تا یک ثانیه ازمامانت جدا میشی اینطوری گریه و زاری راه می اندازیقهقهه

کنترل را برمیداری و می گیری سمت تلویزیون و کانالها را عوض می کنیتعجب

بعد با دقت به برنامه ای که از تلویزیون پخش میشه نگاه می کنی 636019_1237379fdqxrvb3f.gif

وقتی با تلفن صحبت می کنی مشغول خوردنش نمیشی و به حرفهای طرف مقابل گوش میدی و لبخند میزنی تشویق

هنوز راه رفتن را خوب خوب یاد نگرفته گاهی وقتا سعی می کنی بدوی که آخرشم هرچی تعادلت را حفظ می کنی  بازم می خوری زمین...

اون هدیه ای که دایی برات خریده بود که مثل عصا هست (اسمش را نمیدونم چیهنیشخند) برمیداری و تو خونه باهاش راه میری 636019_1237379fdqxrvb3f.gifالهی فدات بشم من که می فهمی باید راه ببریش تا صدا بدهماچ

منم وقتی کوچولو بودم یدونه ازینا داشتم که پروانه بود و راهش که می بردم بالهاش باز و بسته میشد یادش بخیر خیلی خیلی نااااااااز بود اون موقع ها با داییم باهمدیگه بازی می کردیم ،منم مثل شما وقتی کوشولوبودم یه دایی کوچولوداشتم که باهاش بازی می کردم

وقتی بهت میگم مامان را ناز کن شروع می کنی به ناز کردنم و درحالی که دستت را روی صورتم فشار میدی نوازشم می کنی عشقم...

چند شب پیش زود خوابیدی و ساعت 12 که ما میخواستیم بخوابیم شما بیدار شدی کلی راه بردیمت تا بخوابی اما بی فایده بود بعدشم دیگه تسلیم شدیم و گذاشتیمت زمین،بابایی که خسته بود و خوابش برد منم چرت می زدم و نگاهت می کردم ،شما هم خیلی ناااااز شکمت را به سمت جلو داده بودی و تو خونه قدم میزدی 527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

رفتی تو اتاقت و بازی کردی جالب اینکه انگار می فهمیدی  دیر وقته و نباید سروصدا کرد اصلا جیغ نکشیدی و حتی آواز هم نخوندیتعجب

بعدشم رفتی سمت کامپیوتر که اومدم بغلت کردم و آوردم پیش خودم می می خوردی و لالا کردی و فردا صبح ساعت 9 زودتر از روزهای دیگه بیدار شدی

بعضی وقتا میذارمت پیش مامان ملک تا به کارهام برسم با اینکه بیشتر وقتا یک ساعت بیشتر ازت دور نیستم ولی کلی دلم برات تنگ میشه 527919_bujcdvf48m9w69wp.gif و تا آشپزخونه را تمیز می کنم سریع میام دنبالت و هرچی مامان ملک میگه خوب کارهات را تموم می کردی میگم نه بقیه را بادرسا انجام میدم فقط نمیذاره تو آشپزخونه باشم وگرنه دختر خیلی خوبیه و همه اش آویزون مامانش نمیشه636019_1237379fdqxrvb3f.gif

دیگه در مقابل کتکهایی که از دایی می خوری عکس العمل نشون میدی و توهم اون را می زنی و اگه از دستت فرار کنه دستات را می بری بالا و تکون میدی و وقتی بهش برسی میزنی تو صورتش 

گرچه این کتک زدنهای شما دو تا را اصلا دوست ندارم اما از اینکه می تونی از خودت دفاع کنی خیلی لذت می برمخجالت

چند روز پیش که بابایی اومد دنبالمون دایی را هم باخودش آورده بود تو راه شما همه اش اذیتش می کردی و موهاش را می کشیدی یا دستش را نیشگون می گرفتی اونم خیلی مودب نشسته بود و با آرامش کامل بهت می گفت: نه دایی نه، اذیت نه!!!!!!!!!!

یکم بعد دستش را گرفت جلوی صورت شما و هی من دستش را بردم کنار تا شما کلافه نشی و هی دایی آورد جلوی صورتت و وقتی بهش گفتم امیرحسین نکن عزیزم درسا اذیت میشه ..

با عصبانیت در جوابم گفت : آفتاب!!!!!!!!!!!!تعجب

بله دایی جون ِ مهربون ِ شما میخواست جلوی آفتاب را بگیره تا چشمت را اذیت نکنه636019_1237379fdqxrvb3f.gif

و این روزها با محبت های دایی کوچولو خیالم راحته که اگه قرار باشه برات داداش نیارمخجالت

وقتی بزرگ بشی تنها نیستی و یه مرد هست که کنارت باشه و تو سختی ها ازت محافظت کنه538419_flirtysmile3.gif

نانازی چند شب پیش با دایی جونا و مامانی و بابایی و شما رفتیم و بابا احمد زحمت کشید و هدیه تولدت را زودتر برات خرید

هدیه ات خیلی خیلی خوشگله و شما هم زیاااااااااااااد دوسش داری 

تو راه کلی دایی را اذیت می کردی و وقتی مامانی میخواست بهش شیربده شما همه اش می می را از دهنش می کشیدی و اونم گریه می کرد

بعدشم همه اش می زدیش و میخواستی بری بغل مامانی و وقتی میرفتی اونجا خیالت راحت میشد و یکم آروم میشستی ولی تا میدیدی دایی اومده پیش من دوباره همون برنامه بود خلاصه انقدر اینکار را کردی تا مجبور شدم دعوات کنم و اونموقع بود که ساکت نشستی و دیگه شیطونی نکردی

خوب بریم سراغ عکسهای آتلیه مامان

مجبور شدم بهت اینا را بدم تا یکم بشینی هزاااااااار بار گل سرت را درآوردیکلافه

می بینی چقدر همکاری می کنیآخ

فدای انگشتت بشم که اینروزا همه اش به یه جایی اشاره می کنی و مامان برات توضیح میده که چیه

جوووووووووووون فدای خنده هات نانازی636019_1237379fdqxrvb3f.gif

خوشگله یکم مامان را نگاه کن

واااااااای چه دخمل مودب و آرومی

مرسی مامانی نمیخوام خوشگلهماچ

خووووب وقتشه که دیگه برم بسه هرچی با مامان همکاری کردمنیشخند

فداااااااای لبهاتماچ

جوووووووونمیبغل

نمیدونی چقدر بهت باج دادم تا این چند تا عکس را بگیرمنگران

جووووووووووونماچ

فدای نگاه های نازتماچ

یکم خسته شدی و گریه کردی تو عکس هم معلومه ماچ

فدای معصومیت تو چشمات بشم همیشه پاک و معصوم بمون عشقمماچ

بله گل بیچاره را پرپر کردی

وااااااای چه دخمل مودب و آرومی بخولمشماچ

اینم گلهای پر پر شده ای که داری میریزی زمینمتفکر

اِ اِ نخور نانازی کثیفهابرو

اون توپی که پشتته مال بچگی های منه که همون موقع گذاشتم کنار تا یه روز توباهاش بازی کنیخجالت

و تقدیم با عشق به همه دوستای گلی که به دخترم لطف دارنماچبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

آفتاب
19 مهر 92 19:09
سلااااااااااام صدتا سلام به درسای خودم.روز کودک مبارک باشه.شوهری که به منم میگه روزت مبارک آخه کوچولوی منیدست مامانی هنرمند درد نکنه با این عکسای خوشمل که دلمونو وا کرد.وای فکر کردم دایی اسممو صدا کرد گفت آفتااااااب.فکر کردم درباره ی من چیزی نوشتیکاش میشد باهات میتونستم حرف بزنمو دردودل کنم


شاید بشه عزیزم اگه بتونم با گوشیم بیام نت می تونم باهات حرف بزنم.
خاله هانیه
19 مهر 92 20:57
خاله ایی من روز کودک با تاخیر مبارک . الهی من فدات بشم عسل طلای من که انقدر تو بزرگ شدی و ناناز . خاله ایی خیلی دلم براتون تنگ شدههههههههههه دوستون دارم
آفتاب
19 مهر 92 22:49
خداکنه بهم خبر بدیا
آرشیدا
19 مهر 92 23:56
oooooooooooooooooooh my god خدای من چه عکسای زیبایی واقعا کارت عالیه مامانی خوش بحال درسا با این مامانش میبوسمت عزیزم البته خودت با خوشگلیت این عکسارو زیبا کردی فکر نکنی همش مامانت آفرین درسا هم آفرین
samaneh
20 مهر 92 10:20
وااااااییی چه دخملی عروسکی خیلی نازی گلم بخولمت خوووووشگله مامانی دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی این گلها تقدیم شما


مرسی عزیزم لطف داری.
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
20 مهر 92 17:21
خیلی قشنگ بودن عکسات درسا جون.
چون با مامان قهرم با شما حرف میزنم خاله.زود بزرگ شو و وبتو خودت اداره کن.مامانی که نه سر میزنه نه حتی جوابی برا کامنتا میده
زیبا یارم،
تقدیم به تو


شرمنده عزیزم خیلی خیلی سرم شلوغه همین زودیا بهت سر میزنم قووووووووووول
نیلوفر/مامانه روژینا
23 مهر 92 4:07
چه عکسهای خوشملی. دوتا گل. درسا گلی وگلی که رو سرشه
نگار
23 مهر 92 9:24
خیلی خوشگله عزیزم مامان درسا جون خیلی دیر به دیر عکس میزاری من دوست دارم همه شیرین کاریهای دختر ناز و خوشگلتو ببینم قبلاً فعال تر بودی لطفاً زود به زود بیا و مارو از احوالات درسا باخبر کن یه دنیا بوس برای درسا مامنش که هر دو خوشگلن


مرسی عزیزم خیلی لطف داری چشمای نازت قشنگ می بینن،خانومی منم خیلی دلم میخواد تند تند عکس بذارم اما دخملی بزرگ تر شده و نمیذاره زیادپای کامپیوتر بشینم تازه غذا درست کردن برای فسقلی هم هست و اینکه این روزها درگیر تدارکات تولدش قراره تولدش را زودتر بگیریمایشالا بعدش فعال تر میشم.
جیران بخشنده
23 مهر 92 14:45
واااای عزیزم دایی جونت چه قدر مهربونه عاشق عکساتم خیلی نازن


مرسی عزیزم لطف داری
آفتاب
24 مهر 92 18:32
عیدتون مبارک .عیده توام مبارک جیگر خاله.وای مامانی عکس بذار از درسا جووووووووونم