واکسن 12 ماهگی
کوچولوی نازنین سلام....
روز چهارشنبه 6ام آذر رفتیم و واکسن یکسالگیت را زدیم....
وقتی رفتیم درمانگاه کلی استرس داشتم ...
تا خانوم پرستار واکسنت را حاضر می کرد منم لباسهات را درآوردم...
روی تخت نشسته بودی و می خندیدی ....
دکمه های لباست را باز کردم یقه ات را کشیدم کمی پایین تر و خانومه سوزن را فرو کرد تو دستت و تو مثل خانووووووم فقط نگاهش کردی و حتی دستتم نکشیدی!!!!!!!!!!!
خانوم پرستار کلی تعجب کرده بود و همه اش می گفت ماشالا ماشالا
بله دیگه دخملکم خانومی شده برای خودش
بعدش بابایی بردمون خونه مامانی و اونجا با دایی بازی کردی و خبری از بی قراری و تب و گریه نبود...
اما درست از دو روز پیش شیطنت هات و بهانه گیری هات شروع شد!!!!!!!
حالا عوارض واکسنه که الان خودش را نشون داده یا باز داری دندون درمیاری را نمی دونم
نمیدونم چرا همه اش گازم می گیری حتی وقتی خوابی هم گاز می گیری!!!!!!!!!!
بعدشم که دیگه بهت می می نمیدم گریه می کنی و مِ مِ میخوای
یکی از می می ها که 10 باری فکر کنم گازش گرفتی به شدت زخم شده و وقتی شیرمیخوری من دارم از درد گریه می کنم
دیروز انقدر اذیتم کردی که گریه می کردم بعدشم زنگ زدم بابایی زودی اومد تا تو نگهداریت بهم کمک کنه که خداراشکر بهتر شده بودی و گذاشتی به من و بابایی خوش بگذره
تازگیها انقدر ناز نانای می کنی که همه عاشقت نانای کردنت می شن ،من و بابایی که با ذوق نگاهت می کنیم و ازت میخوایم بیشتر برامون نانای کنی
گوشی را میذاری در گوشت و میگی اَدور و مثلا به بابایی زنگ زدی و ازش میخوای گوشی را برداره
انقدر قشنگ این کلمه را ادا می کنی که مرتب ازت درخواست می کنیم
هنوزم وقتی می خوای جلب توجه کنی موش میشی بعدشم فرار می کنی تا من و بابا بیایم دنبالت و بغلت کنیم و ببوسیمت و تو از ته دل می خندی
چون خیلی شیطون شدی و همه اش من و بابا را کتک می زنی و جیغ می کشی چند روزیه تنبیه شدی و خونه مامانی نمیریم آخه اونجا هم مدام با دایی دعوا می کنید و تو دایی را میزنی و وقتی اونم می زنتت گریه می کنی و منتظری من یا مامانی دایی را دعوا کنیم و خیالت راحت بشه و به شدت حسود شدی و اصلا دوست نداری من و مامانی دایی را بغل کنیم و تا میاد پیشمون میای می زنیش
از اونجایی که کمتر خونه مامانی میریم هرروز گوشی را برمیداری و یه ده دقیقه ای تو خونه راه می ری و میگی دایی اَدور ..... دایی... اَدور...
گاهی دلم برات می سوزه و می برمت خونه مامانی اما بی فایده است بازم اونجا باهمدیگه دعوا می کنید و تو عصبی میشی و هرچی بهت میدیم پرت می کنی دلم نمیخواد روت تاثیر بدی بذاره اینه که داریم خونه مامانی رفتن را ترک می کنیم و سعی می کنیم تا شما دوباره همون دختر آروم و حرف گوش کن مامان و بابا بشی
بریم سراغ عکسها و بقیه خاطراتت را باعکس می نویسم
دختر نازم با تیپ زمستونی
این بوت های خوشگل را مامانی از شهرستان برات خریده که خیلی دوسشون داری
عشق مامان منتظریم تا بابااحمد بیاد دنبالمون بریم خونه مامانی
قبل از اینکه بریم واکسن بزنیم درسا داره با گلهای کف کفشش بازی می کنه
اینجا همه اش باخودم می گفتم دخملک نمی دونی میخوایم ببریم اوخت کنیم
اینجا هم بعد از واکسن زدنت داری با این اژدهای ترسناک بازی می کنی ودستت رو می کنی تو دهنش
بخاری خونه مامانی خراب شده بود و هوا یکم سرد بود شما هم لباسهای دایی را پوشیده بودی چقدرم بهت میاد خوشگل مامان بعدشم هرچی کاموا بود به هم گره زدی
اینم یکی از بازیهای خطرناک درسا خانوم
اصلا هم به ذهنش خطور نمی کنه ممکنه بیفته برعکس کوچولویی هاش اصلا محتاط نیست
خیلی ناز داری
عاشق نشستن توی اینی و دایی هم از شما یاد گرفته و سر این هم باهمدیگه دعوا می کنین
از اونجایی که به کاغذ علاقه داری برات چند تا کارت عکس دار خریدم
وای وای ماشالا چقدر خوشتیپین شما
ازبس به عینک بابا گیردادی اینو دادم تا بازی کنی
اونجا چیکار می کنی تو
یه روز صبح که بابایی فراموش کرد درکمد رو ببنده
همه اش تو خونه یه چیزی برمیداری بعد میخوابی باهاش بازی میکنی
من عاشق وقتیم که میخوای بخوابی آروم میخوابی و سرت را تا کمرت به زمین نرسیده بالا نگه میداری
این لباستم مامانی خریده که خیلی بهت میاد و ناز میشی
موهاتم خرگوشی بستم
فدات بشم من که تو بوگاتی نشستی و خودتو برام می گیری
خیلی بهت میاد دخترم وقتی می پوشیش با اون موهای ناز آدم فقط دلش میخواد گازگازت کنه
رفتیم خونه مامان ملک اونجا یکم بازی کردی و باعمه جون رفتی خونشون و عمه زحمت کشیده بود برات از مشهد یه نظر قربونی خریده بود که فعلا ازش عکسی نداریم .مرسی عمه جون.
خوشگله مشغول خوردن گردنبندش
اینطوری از مبل میای پایین گاهی وقتا هم رو دسته مبل سرمیخوری و میای پایین
اینم بازی جدید درسا خانومه که سی دی های که خراب شده بود را بهش دادیم و اونم تو کل خونه پخش می کنه بعدش مشغول یه بازی دیگه میشه و وقتی ما جمعشون می کنیم سریع برش میداره و باز پخش می کنه و میره دنبال کارش
بسه دیگه دخترم چرا هرچی می بینی می خوریش؟!
یه روزی که بابایی از سرکار اومد و به شدت خسته بودو می خواست یکم استراحت کنه شما را گذاشتیم تو تختت تا مثل همیشه نری نازش کنی و بوسش کنی و به زور بیدارش کنی گاهی هم میری روی کمرش وایمیستی و بالا و پایین می پری و اگه با بوس و ناز بیدار نشه موهاش را می کشی
شما هم کلی ذوق کرده بودی و حسابی تختت را بهم ریختی و بعد رفتیم پیش بابا
شب ساعت 9 خوابت گرفته بود و ما داشتیم سعی می کردیم باهات بازی کنیم تا خواب از سرت بپره و دیرتر بخوابی که شب اذیتمون نکنی گذاشتمت توی ماشینت تا بازی کنیم که دیدم داری چرت می زنی و بعدشم خوابت برد ازت فیلم گرفتم خیلی خنده داره
درسا با لباس خوشتلش که خیلی خیلی ناااااااز میشه
خوشگل مامان خیلی خوشتیپی
دایی همه اش میومد از نونی که دست شما بود می خورد و شما هم جیغ می کشیدی
مامانی خونشون کرسی گذاشته آدم را یاد قدیما می اندازه حالا وقتی همه خسته میرن تا استراحت کنن شما و دایی میرین بالای کرسی وازما میخواین وقتی می پرین بگیریمتون و جالب اینکه اگه کسی سمت کرسی نباشه اصلا نمی پری و میای پایین و دوباره میری بالا به دایی محمد هم علاقه زیادی داری و همه اش باهاش بازی می کنی و میری بغلش و اگه اون دور کرسی باشه فقط بغل دایی می پری
دختر نازم داره تو گردگیری به مامانش کمک می کنه
عزیز دلم شما ماشالا خیلی باهوشی و هرکاری من انجام میدم یاد می گیری وقتی داشتم گردگیری می کردم اومدی دستمال را گرفتی دستت را کردی توش و مشغول تمیز کردن شدی!!!!
یه روزم داشتم شیشه شیرت را می شستم تو رو هم نشونده بودم روی سینک تا گریه نکنی شما هم شیشه شور کوچیکه را برداشتی کردی تو سرشیشه ایت و بعد درش آوردی و می خواستی بذاری بالای ظرفشویی!!!!!!!درست همون کارهایی که من همیشه انجام میدم
اینجا خلوت شماست
میری اونجا ساکت می شینی و هیچ کاری هم به من نداری کاش زمانش طولانی تر بود
وقتی هم میایم پیشت مثل موش سرت را میاری جلو و می خندی
اینم مبلی که پشتش را گذاشتیم سمت شما و بالشتشم دوختیم به پایه مبل اما بازم شما تونستی بری بالاش و ما هم برگردوندیم و دیگه بالشت مبلها را برداشتیم و الان یک هفته است که میری روی مبل بازی می کنی و میای پایین گاهی هم مثل یه خانووووووووم می شینی روی مبل و تلویزیون نگاه می کنی و خداراشکر جز یه باری که خونه مامانی از مبل پرت شدی و سرت به شدت خورد روی زمین و کلی گریه کردی تاحالا خدا ازت مراقبت کرده و اتفاقی برات نیفتاده
پی نوشت: آفتاب عزیزم درگذشت مادربزرگت را بهت تسلیت می گم امیدوارم که غم آخرت باشه و هرچی خاک اونه بقای عمر خودت و خانواده ات باشه روحش شاد،دوستان با فاتحه ای روحش را شاد کنید.