درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

واکسن 12 ماهگی

1392/9/13 16:41
نویسنده : مامان آرزو
1,415 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی نازنین سلام....

روز چهارشنبه 6ام آذر رفتیم و واکسن یکسالگیت را زدیم....

وقتی رفتیم درمانگاه کلی استرس داشتم ...

تا خانوم پرستار واکسنت را حاضر می کرد منم لباسهات را درآوردم...

روی تخت نشسته بودی و می خندیدی ....

دکمه های لباست را باز کردم یقه ات را کشیدم کمی پایین تر و خانومه سوزن را فرو کرد تو دستت و تو مثل خانووووووم فقط نگاهش کردی و حتی دستتم نکشیدی!!!!!!!!!!!تعجب

خانوم پرستار کلی تعجب کرده بود و همه اش می گفت ماشالا ماشالاقلب

بله دیگه دخملکم خانومی شده برای خودش بغل

بعدش بابایی بردمون خونه مامانی و اونجا با دایی بازی کردی و خبری از بی قراری و تب و گریه نبود...

اما درست از دو روز پیش شیطنت هات و بهانه گیری هات شروع شد!!!!!!!

حالا عوارض واکسنه که الان خودش را نشون داده یا باز داری دندون درمیاری را نمی دونمنگران

نمیدونم چرا همه اش گازم می گیری حتی وقتی خوابی هم گاز می گیری!!!!!!!!!!

بعدشم که دیگه بهت می می نمیدم گریه می کنی و مِ مِ میخوای کلافه

یکی از می می ها که 10 باری فکر کنم گازش گرفتی به شدت زخم شده و وقتی شیرمیخوری من دارم از درد گریه می کنمگریه

دیروز انقدر اذیتم کردی که گریه می کردم بعدشم زنگ زدم بابایی زودی اومد تا تو نگهداریت بهم کمک کنه که خداراشکر بهتر شده بودی و گذاشتی به من و بابایی خوش بگذرهاز خود راضی

تازگیها انقدر ناز نانای می کنی که همه عاشقت نانای کردنت می شن ،من و بابایی که با ذوق نگاهت می کنیم و ازت میخوایم بیشتر برامون نانای کنیقلب

گوشی را میذاری در گوشت و میگی اَدور و مثلا به بابایی زنگ زدی و ازش میخوای گوشی را بردارهماچ

انقدر قشنگ این کلمه را ادا می کنی که مرتب ازت درخواست می کنیمنیشخند

هنوزم وقتی می خوای جلب توجه کنی موش میشی بعدشم فرار می کنی تا من و بابا بیایم دنبالت و بغلت کنیم و ببوسیمت و تو از ته دل می خندیقلب

چون خیلی شیطون شدی و همه اش من و بابا را کتک می زنی و جیغ می کشی چند روزیه تنبیه شدی و خونه مامانی نمیریم آخه اونجا هم مدام با دایی دعوا می کنید و تو دایی را میزنی و وقتی اونم می زنتت گریه می کنی و منتظری من یا مامانی دایی را دعوا کنیم و خیالت راحت بشه و به شدت حسود شدی و اصلا دوست نداری من و مامانی دایی را بغل کنیم و تا میاد پیشمون میای می زنیش متفکر

از اونجایی که کمتر خونه مامانی میریم هرروز گوشی را برمیداری و یه ده دقیقه ای تو خونه راه می ری و میگی دایی اَدور ..... دایی... اَدور...آخ

گاهی دلم برات می سوزه و می برمت خونه مامانی اما بی فایده است بازم اونجا باهمدیگه دعوا می کنید و تو عصبی میشی و هرچی بهت میدیم پرت می کنی دلم نمیخواد روت تاثیر بدی بذاره اینه که داریم خونه مامانی رفتن را ترک می کنیم و سعی می کنیم تا شما دوباره همون دختر آروم و حرف گوش کن مامان و بابا بشی ماچقلب

بریم سراغ عکسها و بقیه خاطراتت را باعکس می نویسماز خود راضی

دختر نازم با تیپ زمستونیقلب

این بوت های خوشگل را مامانی از شهرستان برات خریده که خیلی دوسشون داریقلب

عشق مامان منتظریم تا بابااحمد بیاد دنبالمون بریم خونه مامانیقلب

قبل از اینکه بریم واکسن بزنیم درسا داره با گلهای کف کفشش بازی می کنهقلب

اینجا همه اش باخودم می گفتم دخملک نمی دونی میخوایم ببریم اوخت کنیمگریه

اینجا هم بعد از واکسن زدنت داری با این اژدهای ترسناک بازی می کنی ودستت رو می کنی تو دهنش

بخاری خونه مامانی خراب شده بود و هوا یکم سرد بود شما هم لباسهای دایی را پوشیده بودی چقدرم بهت میاد خوشگل مامان بعدشم هرچی کاموا بود به هم گره زدیابرو

اینم یکی از بازیهای خطرناک درسا خانومآخ

اصلا هم به ذهنش خطور نمی کنه ممکنه بیفته برعکس کوچولویی هاش اصلا محتاط نیستکلافه

خیلی ناز داری ماچ

عاشق نشستن توی اینی و دایی هم از شما یاد گرفته و سر این هم باهمدیگه دعوا می کنین

از اونجایی که به کاغذ علاقه داری برات چند تا کارت عکس دار خریدم خجالت

وای وای ماشالا چقدر خوشتیپین شماقلب

ازبس به عینک بابا گیردادی اینو دادم تا بازی کنیقلب

اونجا چیکار می کنی توتعجبقهقهه

یه روز صبح که بابایی فراموش کرد درکمد رو ببندهنیشخند

همه اش تو خونه یه چیزی برمیداری بعد میخوابی باهاش بازی میکنی قلب

من عاشق وقتیم که میخوای بخوابی آروم میخوابی و سرت را تا کمرت به زمین نرسیده بالا نگه میداریتشویق

این لباستم مامانی خریده که خیلی بهت میاد و ناز میشیماچ

موهاتم خرگوشی بستمنیشخندخجالت

فدات بشم من که تو بوگاتی نشستی و خودتو برام می گیریبغل

خیلی بهت میاد دخترم وقتی می پوشیش با اون موهای ناز آدم فقط دلش میخواد گازگازت کنهقلب

رفتیم خونه مامان ملک اونجا یکم بازی کردی و باعمه جون رفتی خونشون و عمه زحمت کشیده بود برات از مشهد یه نظر قربونی خریده بود که فعلا ازش عکسی نداریم .مرسی عمه جون.ماچ

خوشگله مشغول خوردن گردنبندشخجالت

اینطوری از مبل میای پایین گاهی وقتا هم رو دسته مبل سرمیخوری و میای پایینتعجبنگران

اینم بازی جدید درسا خانومه که سی دی های که خراب شده بود را بهش دادیم و اونم تو کل خونه پخش می کنه بعدش مشغول یه بازی دیگه میشه و وقتی ما جمعشون می کنیم سریع برش میداره و باز پخش می کنه و میره دنبال کارشمتفکر

بسه دیگه دخترم چرا هرچی می بینی می خوریش؟!

یه روزی که بابایی از سرکار اومد و به شدت خسته بودو می خواست یکم استراحت کنه شما را گذاشتیم تو تختت تا مثل همیشه نری نازش کنی و بوسش کنی و به زور بیدارش کنی گاهی هم میری روی کمرش وایمیستی و بالا و پایین می پری و اگه با بوس و ناز بیدار نشه موهاش را می کشیچشم

شما هم کلی ذوق کرده بودی و حسابی تختت را بهم ریختی و بعد رفتیم پیش بابااوه

شب ساعت 9 خوابت گرفته بود و ما داشتیم سعی می کردیم باهات بازی کنیم تا خواب از سرت بپره و دیرتر بخوابی که شب اذیتمون نکنی گذاشتمت توی ماشینت تا بازی کنیم که دیدم داری چرت می زنی و بعدشم خوابت برد ازت فیلم گرفتم خیلی خنده داره قهقهه

درسا با لباس خوشتلش که خیلی خیلی ناااااااز میشه

خوشگل مامان خیلی خوشتیپی بغل

دایی همه اش میومد از نونی که دست شما بود می خورد و شما هم جیغ می کشیدیاوه

مامانی خونشون کرسی گذاشته آدم را یاد قدیما می اندازه حالا وقتی همه خسته میرن تا استراحت کنن شما و دایی میرین بالای کرسی وازما میخواین وقتی می پرین بگیریمتون و جالب اینکه اگه کسی سمت کرسی نباشه اصلا نمی پری و میای پایین و دوباره میری بالا به دایی محمد هم علاقه زیادی داری و همه اش باهاش بازی می کنی و میری بغلش و اگه اون دور کرسی باشه فقط بغل دایی می پریقلب

دختر نازم داره تو گردگیری به مامانش کمک می کنهقلب

عزیز دلم شما ماشالا خیلی باهوشی و هرکاری من انجام میدم یاد می گیری وقتی داشتم گردگیری می کردم اومدی دستمال را گرفتی دستت را کردی توش و مشغول تمیز کردن شدی!!!!تعجب

یه روزم داشتم شیشه شیرت را می شستم تو رو هم نشونده بودم روی سینک تا گریه نکنی شما هم شیشه شور کوچیکه را برداشتی کردی تو سرشیشه ایت و بعد درش آوردی و می خواستی بذاری بالای ظرفشویی!!!!!!!تعجبدرست همون کارهایی که من همیشه انجام میدمقلب

اینجا خلوت شماست قهقهه

میری اونجا ساکت می شینی و هیچ کاری هم به من نداری کاش زمانش طولانی تر بودنیشخند

وقتی هم میایم پیشت مثل موش سرت را میاری جلو و می خندی قهقهه

اینم مبلی که پشتش را گذاشتیم سمت شما و بالشتشم دوختیم به پایه مبل اما بازم شما تونستی بری بالاش و ما هم برگردوندیم و دیگه بالشت مبلها را برداشتیم و الان یک هفته است که میری روی مبل بازی می کنی و میای پایین گاهی هم مثل یه خانووووووووم می شینی روی مبل و تلویزیون نگاه می کنی و خداراشکر جز یه باری که خونه مامانی از مبل پرت شدی و سرت به شدت خورد روی زمین و کلی گریه کردیدل شکسته تاحالا خدا ازت مراقبت کرده و اتفاقی برات نیفتادهاز خود راضی

پی نوشت: آفتاب عزیزم درگذشت مادربزرگت را بهت تسلیت می گم امیدوارم که غم آخرت باشه و هرچی خاک اونه بقای عمر خودت و خانواده ات باشه روحش شاد،دوستان با فاتحه ای روحش را شاد کنید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله هانیه
13 آذر 92 20:28
ای جونم قربونت بشم عسل طلا که انقدر جیگر شدی . عسل خاله چقدر موهات بلند شدهههههههه . دلم برات یه ذره شده فرشته کوچولو . دوست دارم
آفتاب
14 آذر 92 12:53
سلام داشتم همه مطالبتو به دقت میخوندم.به پی نوشت رسیدم گریم گرفت تو چقد ماهی دختر.مرسی فداتشم.درسا جونه خاله چقد شیطون شده به قول مامانی آدم دوست داره گاز گازیش کنه.وای از اون خوابش تو ماشین کاش فیلم میگرفتی واسه ماهم میذاشتی.سی دی هارو چرا پخش کردی.پس خونتونو هیچوقت نمیتونین تمیز نگه دارین با وجود شیطونی هاشایشالا که همیشه سالم باشه شیطونی کنه.مامانی میدونم 1روز شیطونی نکنه هم نگران میشی هم دلت تنگ میشی
آفتاب
14 آذر 92 14:51
عجب خانومی شده درسا که از واکسن نترسید من که دبیرستان بودم میخواستم واکسن بزنم کلی ترسیدمگریه هم کردم آخه درد داشتالانم هروقت بخوام آمپول بزنم گریه میکنم
آرشیدا
15 آذر 92 18:35
اووووووووووووه خانم خوشتیپ زمستونی ماشاله بهت راستی مامانی درسا چند وقته راه افتاد نگران آرشیدام اون هنوز راه نمیره زوده یا نه؟بیا تو وب خودم جوابمو بده تو نطرات سخته بیام جوابمو پیدا کنم میسی
جیران بخشنده
17 آذر 92 15:07
من فدات بشم دختر باهوش و خوشتییییپ هر چی میپوشی بهت میاد گل من آرزو جون حتما شما خیلی خوش سلیقه هستین که این همه لباسای خوشگل تن این دختر ناز میپوشین
مامان آرزو
پاسخ
نه عزیزم چشمای شما خوشگل می بینه