درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین خانه اسباب بازی

1392/9/16 17:28
نویسنده : مامان آرزو
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

نانازی خوشتلم سلامhttp://www.freesmile.ir/smiles/576419_ebpz9kd56gkrn9z9.gif

بالاخره دلیل بهانه گیریهات را پیدا کردیمقلب

دختر خوشگلم 8اُمین دندونت هم درومد و حسابی اذیتمون کرد...کلافه

مبارکت باشه خوشگله ایشالا همه دندونات زودتر دربیان که مامان دیگه حسابی خسته شده اوه

هر وقت میخوای دندون جدید دربیاری کلی گازم می گیری،گریه می کنی،بهانه های الکی می گیری،غذا نمیخوری،شیرخشک نمی خوری،اسهال می گیری !!!!

اینارم همین طور بود می می مامان را زخم کردی دل شکسته

قبل از تولدت با مامان روژینا صحبت کرده بودم و قرار بود شما را ببریم کارگاه آموزشی مادر و کودک و بعدشم درگیر کارهای تولد گذاشتن عکس تو وبلاگ شدیم و یادمون رفت خجالت چند روز پیش مامان روژینا یادآوردی کرد و وقتی سرچ کردیم دیدیم تنها جایی که چنین آموزشگاهی داره قلهک هستش که کلی از مادوره و رفت و آمدش خیلی برامون سخت میشه مخصوصا با دوتاوروجک مثل شما قلب

خلاصه کلی گشتم و بالاخره یه جایی را نزدیک خونه مون پیدا کردم که قبول کرد شما و روژینا را ببریم و خودمون هم پیشتون باشیماوه

صبح ساعت ده بیدار شدی و برات شیردرست کردم مثل خانووووم خوردی و لباسهات را عوض کردم و تو ماشینت نشستی و مشغول بازی شدی بعدشم از ترس اینکه تو خونه عرق کنی و بریم بیرون مریض بشی رفتیم تو راهرو بازی کردی تا روژِینا خانوم با بابا و مامانش اومدن دنبالمونخجالتو بابای روژینا لطف کرد رسوندمون خانه اسباب بازی که قرار بود بریم (دستشون درد نکنه حسابی زحمت دادیم بهشون)

بعدشم مامان روژینابا هدیه ای که برات گرفته بود حسابی شرمندمون کردقلب

اونجا که رفتیم مربی مهد خیلی خوشحال بود ازاینکه شما را بردیم تو کلاسش و هرچی اسباب بازی بود بهتون میداد و شما هم که همه اش شیطونی می کردی و این طرف و اون طرف می دویدی بغل

متاسفانه کلاس آموزشی برای شما نداشتن و تنها بچه های یکساله اونجا شما و روژینا بودین و بقیه ازتون بزرگتر بودن که با این وجود من احساس می کنم هفته ای یکبار رفتن به اونجا برات کافی باشه آخه شما با دیدن بچه ها هیجان زده میشی وبه شدت شیطونی می کنی و من و بابا برای اینکه بیشتر از این شیطون نشی رفتن پیش بچه های بزرگتر از خودت را خیلی خیلی کم کردیم و این روزا دایی را هم کمتر می بینیم چون شما تو مرحله یادگیری هستی و دلمون میخواد خودمون تربیتت کنیم نه نی نی های دیگهاز خود راضی

شایدم بهتر باشه هفته ای یکبار تو و روژِینا همدیگه را ببینین و بازیهایی که مناسب سنتون هست را از اینترنت یاد بگیریم و باهاتون کار کنیم اینطوری شاید بازده بیشتری داشته باشیم تا اینکه شما با بچه های بزرگتر باشیممتفکر

فردا که باز نیلوفر جون را دیدیم باهاش دراینباره صحبت می کنیم ببینیم نتیجه اش چی میشهمژه

اول شما را گذاشتم روی این ماهی و کلی خوشت اومده بود و هی خودت را تکون میدادیبغل

خوش می گذره خوشتلهقلب

بعدش مربی مهد برات حلقه آورد اما هیچکدوم نگاهشم نکردینمتفکر

بعدشم برات یه چیزی شبیه به گردنبند که جغجغه هم بود آورد و تو ازش خوشت اومده بودقلب

شما انگار تازه متوجه حضور روژینا شدی کلی ذوق کردی و میخواستی بغلش کنیقلب

روژینا هم مثل شما عاشق توپه و توپ های اونجا را برداشته بود و بازی می کردقلب

بعدشم شما تشریف بردین کلاس بغلی و با دیدن کتاب ها کلی ذوق کردی

روژینا هم دنبال شما اومد و میخواست کتابها را بردارهماچ

اینجا هم دارین به همدیگه نگاه می کنین شایدم دارید نقشه می کشیدقهقهه

دخترم خیلی دوست داشتی روی صندلی بشینی و مدادها را برداریماچ

داری به روژینا نگاه می کنی

اینم روژینا خانوم خوشتلماچ

بعدش مربی مهد بهتون کاغذ داد تا نقاشی بکشید و شما هم برای اولین بار روی کاغذ خط خطی کردی

و از دیدن اینهمه مداد جلوی دستت خیلی خوشحال بودی

روژینا داره به شما نگاه می کنه

این هم اولین اثر هنری دختر نازمبغل

بعدش گذاشتیمتون توی استخر توپ و شما متعجب فقط نگاه می کنیاز خود راضی

فدات بشم که همه اش نگاهت به بچه هاست

به لیوان نی نی خیره شدیقلب

فسقلی های خوشتلماچ

بعدشم یکم سرسره سواری کردیم که حس می کردم می ترسی آخه خودت را سفت می کردیمتفکر

روژینا خوشتلهبغل

روژینا داره شکایت می کنه که چرا مامانش بغلش نمی کنهقلب

ای جانم خاله ای دلم کلی برات تنگ شده از بس که نازی شماماچ

یه عکس دیگه تو استخر توپ

اینهمه مداد دخملکم رفته زیر میز دنبال مدادهابغل

بازهم نقاشی می کشی که انگارخیلی ازین کارخوشت میاد

فدای خنده ات بشم قلب

شما مشغول خط خطی کردنی و روژینا هم داره نگاهت می کنهماچ

خیلی دلم میخواست باهمدیگه نقاشی بکشید و مدادهارا به همدیگه بدین و ازهم کمک بگیرین یعنی میشه به همین زودی باهمدیگه دوست بشین و من و نیلوفر از بازی شما دوتا لذت ببریمچشم

بعدشم روی صندلی ایستادی تعجب

مامان روژینا زحمت کشیده بود برات لباس و ارگ هدیه گرفته بود و حسابی شرمندمون کردخجالت

اولش که اصلا نگاه نکردی و به شدت گرسنه ات بود و خوابت میومد شیرکه درست کردم خوردی وبعدشم یکم می می خوردی و بدون اینکه لباس راحتی بپوشی خوابیدی و من مجبور شدم بخاری را زیاد کنم تا خونه گرم باشه و سرما نخوری قلب

و به محض اینکه بیدار شدی مشغول بازی باهاش شدیماچ

اینم لباسهای خوشگلی که خاله نیلوفر برات خریده بود که هرکی میدیدت بهت می گفت پلنگ صورتیقلب

نیلوفر جون خیلی زحمت کشیدی عزیزم هدیه هات خیلی قشنگ بودماچ

درسا جونم عاشقتم و امیدوارم بتونم مادر خوبی برات باشم http://www.freesmile.ir/smiles/636019_1237379fdqxrvb3f.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله هانیه
16 آذر 92 20:43
ای جونم فسقل خانوم چه نقاشی ای کشیده . چقدر خوبه که از الان یه دوست خوب داری درسا ی خاله
مائده(ني ني بوس)
17 آذر 92 0:32
چقدر خانم شدي براي خودت درساي خوشگلماماني حالا نگران اون كارگاه كودك و مادره نباش.باز خوبه درسا جونو ميبري بچه هاي همسن و سال خودشو ميبينه و باهاشون بازي ميكنه خيلي خوبه
جیران بخشنده
17 آذر 92 15:22
عزیز دلم امیدوارم زودتر دندونات در بیاد راحت بشی هدیه های خوشگلت هم مبااااااارک عشق من
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
17 آذر 92 16:11
سلام مامانی. چقدر قشنگه که از این سن بچه ها با محیط بیرون آشنا بشن واجتماعی تر. نقاشیه درسا واقعأ زیبا بود و نشان از هوش بی نظیرشه.مطمئنم درسا آینده ی درخشانی پیش رو داره. هدیه هاشم زیبا بودنو دست روژینا کوچولو و مامانش درد نکنه. به شادی ازشون استفاده کنی درسا جونم. زیبا یارم،تقدیم به تو
مامان کیان کوچولو
19 آذر 92 17:15
بیا بغلم کوچولووووو
مامان و هلیا
21 آذر 92 16:08
چه نقاشی باحالی کشیدی خاله جون. بگو مامانی برات نگهش داره. ای جانم با اون دوگوشیهات