درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

خانه اسباب بازی2

1392/10/1 21:04
نویسنده : مامان آرزو
728 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملکم ...

مدتهاست میخوام بیام و خاطراتت را بنویسم اما شما یه مدته که به شدت بهم وابسته شدی و کافیه از کنارت تکون بخورم تا شروع کنی گریه کردن ....

وقتی پای کامپیوتر میشینم مدام پاهام را می کشی و وقتی بغلت کنم دیگه هرچی روی میز هستش در امان نیست..

اگرم نذارم هرچی میخوای برداری که پنج دقیقه ای گریه می کنی و جیغ می کشی!!!!

بعدشم که چندروزی نی نی وبلاگ بازی درآورد و نشد آپ کنم...

امروزم سایت آپلودمون قاطی کرده بود !!!!

الانم شما لالا کردی و من میخوام تند تند پستم را بذارم تا شما بیدار نشدی و باز لپ تاپ را داغون نکردیسبز

یکشنبه هفته پیش یه بار دیگه رفتیم خانه اسباب بازی .....

دفعه پیش که میخواستیم بریم خانه اسباب بازی هوا بارونی بود با اینحال زودتر لباسهات را تنت کردم و با چتر دوتایی رفتیم ته کوچه تا برای روژِینا خانوم هدیه بخریم و متاسفانه مغازه ته کوچه بسته بود و ما هم برگشتیم خونه و شما تو راهرو بازی کردی تا بابای روژِینا اومد دنبالمون و رفتیم خانه اسباب بازی....

دفعه بعدی تا مامانی دایی را برد ازمایش بده لباسهات را تنت کردم و من و شما دوتایی رفتیم و یه هدیه ناقابل برای روژینا خانوم خریدیم و برگشتیم خونه و بعدشم با دایی فسقلی رفتیم خانه اسباب بازی..

روژینا بهتر از سری قبل بود و کمتر بهانه می گرفت ...

دایی جون اولش یکم بی حال بود و بعدش دیگه کلی بازی کرد و بهش خوش می گذشت...

خودش از سرسره می رفت بالا میشست روی ماهی ها و تکون تکون می خورد و خلاصه کلی تنهایی بازی می کرد و من باخودم فکر می کردم چقدر خوب میشه تو هم اینا را یاد بگیری و بتونی تنهایی بازی کنیقلب

وقتی برگشتیم خونه با مامانی رفتیم ته کوچه و برای دایی فسقلی ماشین خریدیم آخه دایی جون نمیذاشت چسب دستش را که خانومه آزمایش گرفته بود بکنیم (الهی بمیرم براش می ترسیدخون بیاد) مامانی هم بهش گفت اگه بذاره بکنیمش براش ماشین میخره و رفتیم تا به قولش عمل کنه...

منم یه موبایل پاتریک دیدم و برات خریدمنیشخند

بعدشم اومدیم خونمون و برات شیردرست کردم و خوردی بعدشم می می دادم و خوابیدی ....

چقدر خوبه که هروقت از اونجا برمی گردیم خسته ای و میخوابی ....از خود راضی

درسا خانوم بعد از خرید هدیه جلوی خونه ماچ

دخملکم منتظره تا لباسهای گرمش را بپوشه و بریم دَدَ

 

فسقلی های خوشگلماچ

روژینا نانازی که اون روز کمتر بهانه می گرفت و بازی می کردقلب

داداشی ناز خودمبغل

دخملکم از سرسره خیلی خوشت اومده بود واگه من سوارت نمی کردم خودت میخواستی از جلوی سرسره بری بالا و سر بخوریقهقهه

خوشگلای نانازماچ

شما را خوابوندم توی توپا ولی انگار خوشت نیومده

وقتی چیزی نظر دخترم را جلب می کنه دستش را به سمتش می گیره و میگه چیه؟

عاشق نشستن روی صندلی هستی

درسا خانوم میخواد نقاشی بکشه

جالب اینکه تا قبل از اینکه بریم خانه بازی شما اصلا کاغذ را خط خطی نمی کردی و فقط مداد ها را می خوردی و هرچی ام سعی می کردم بهت یاد بدم بی فایده بود ولی اونجا همه اش مشغول خط خطی کردنی و چقدر قشنگ از مدادها استفاده می کنیقلب

داداش خوشگلم که اونم خوشش اومده بودقلب

وقتی بچه های بزرگتر مدادها را ازت گرفتن شما هم رفتی روی میز تا ازشون پس بگیری

اینجا هم داری باقی مونده مدادها را برمیداری

عخش منی تو

بدون شرحاوه

حضور مامانی خیلی بهمون کمک کرد و مراقب شما بودقلب

شیطونک من 

بازم اومدی پیش بچه های بزرگتر

اینم مدادهایی که دخملک ریخته روی زمین

روژینا و دایی دارن باهم آشنا میشنخنده

اینم خوشگلای من آخر وقت که میخوایم برگردیم خونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)