درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

13 ماهگی ِ خوشگل ِ مامان

1392/10/1 13:08
نویسنده : مامان آرزو
939 بازدید
اشتراک گذاری

دخملک نازم سلام...

خوشگلم یه مدته خیلی خیلی به من وابسته شدی...

هرکاری میخوام انجام بدم مرتب گریه می کنی و میخوای بیای بغلم،حتی وقتی دستم را به سمتت دراز می کنم تا باهمدیگه بریم و کارم را انجام بدم دو تا دستات را به سمتم می گیری و میخوای بیای بغلم ...

گاهی وقتا باهمدیگه غذا درست می کنیم یا منتظر بابایی می مونیم تا بیاد و کمکمون کنه...

وقتی میخوام برات شیر درست کنم انقدر گریه می کنی که مجبور میشم بشونمت روی سینک ظرفشویی و شیشه ات را بشورم بعدشم بغلت می کنم و باهمدیگه شیر درست می کنیم...

امروزم انقدر گریه کردی که مجبور شدم بشونمت روی کابینت و پاهات را گذاشتم تو ظرفشویی تا یکم آب بازی کنی و بذاری من کارم را انجام بدم که خیلی خوشت اومده بود..

دخترک شیطون

فدای نگاه کردنت عشقمماچ

 

چند روز پیش دایی جون برات تخم کفتر آورده بود(خانواده ما اعتقاددارن اگه بچه بخوره زودتر به حرف میاد)

مامانی می گفت باید خام خام بدم بخوری اما من ترجیح دادم عسلی بهت بدم که به شدت خوشت اومد و بعد از تموم شدنش گریه می کردی و بازم میخواستی اون یکی را هم برات درست کردم و تا تهش را خوردی و آخرش باز گریه کردی و من با خنده می گفتم دخملکم دیگه نداریم....

دخملکم نمی دونم اثرات تخم کفترها بود یا هیچ ربطی نداشت و خرافاتهمتفکر

از اون روز به بعد خیلی از کلماتی را که ما میگیم را تکرار می کنی و بیشتر از گذشته ما را با تلفظ های قشنگ کلمات مختلف ذوق زده می کنی....

به هر موجود زنده ای جز آدم میگی جو جو و انقدر این کلمه را قشنگ تلفظ می کنی که میخوام بچلونمت و گاز گازت کنم ...

لبات را غنچه می کنی و هی میگی جو جو ... جوجو.. واقعا خوردنی میشی....

هرچیزی که ازت می پرسیم اگه نظرت موافق باشه سرت را به سمت پایین حرکت میدی و میگی آله خندههروقت هم مخالف باشی سرت را به راست و چپ تکون میدی و میگی نه قلب!!!!!

چند روز پیش که خونه مامانی بودیم یکی در زد و مامانی گفت کیه؟ و بعدش شما هی می گفتی تیه تیه تیه؟!!!

اولش متوجه نشدم شمایی فکر کردم دایی جونه اما بعد که درباز شد دیدم دایی پشت در بوده واقعا این شکلی شده بودمتعجب

دیشب هم سر سفره به به از بشقابت برمیداشتی و میذاشتی دهن مامان و میگفتی: بخور بخور..قلب

اشاره می کنی به وسایل مختلف و اگه بخوای که اون را بهت بدیم میگی اینو و اگه فقط بخوای نشونمون بدی میگی اونو و وقتی ام ندونی چیه با اشاره می پرستی چیه؟ چیه؟ و قیافه ات روهم متعجب نشون میدی و یه جورایی خوردنی میشی..

بریم سراغ عکسها482919_photosmile.gif

داری موزیک ویدئوی سوسن خانوم را تماشا می کنیبغل

کلا هر آهنگی که مورد علاقه ات باشه و پخش بشه اینطوری میری تو تلویزیونمتفکر

بعضی وقتا هم اینطوری وایمیستی و درحالی که داری تلویزیون تماشا می کنی پای سمت راستت را تاب میدی بغل

بعضی وقتا هم لم میدی و تلویزیون نگاه می کنی

متوجه شدی دارم ازت عکس می گیرم و انقدر ناز به مامان زل زدیماچ

دخملک مشغول تماشای سنجد جون

اینجا هم داری سنجد را به من نشون میدی قلب

بعضی وقتا هم که خوابت میاد ده دقیقه ای تو این حالت جلوی تلویزیون دراز می کشیقلب

یه گل مصنوعی قرمز داشتیم دادم بهت تا باهاش بازی کنی و شما مشغول خوردنش شدی و وقتی متوجه شدم دیدم دستات و زبونت پراز رنگ شدهکلافه

با کلی زحمت هرچیز خطرناکی که داشتیم را گذاشتیم پشت مبلها از جمله میز پذیرایی که دو بار از روش افتادی اما شما هرروز راه جدیدی برای دستیابی به میز پیدا می کنی و اینجا هم رفتی روی مبل و بالشت مبل را خوابوندی بعدشم داری میری اونطرف که من فهمیدم و سریع اومدم گرفتنمتاوه

یه روز شما را نشوندم توی این لگن و تو خونه گردوندمت تا کمتر بهانه بگیری واز اون روز شما هرچیزی ببینی میخوای توش بشینی حتی یه قابلمه کوچولو!!!! یا مربع کوچیکی که با لگوهات ساخته شده و به زور یکی از پاهات وسطش جا میشه !!!!!!ماچ

این روزا سعی می کنم بیشتر باهات بازی کنم تا هم کمتر بهانه بگیری هم سرت گرم بشه و شاید چیزهای مفیدی یاد بگیری شما هم خیلی علاقه نشون میدی و به دقت بهم نگاه می کنی و بعدش درست همون طوری انجامشون میدی اینجا دارم بهت یاد میدم که توپات را بذاری توی لیوان بغل

یه روز که هوا خیلی سرد بود با اینکه بخاری را زیاد کردیم هنوزم پاهای فسقلیمون یخ بود و ما مجبور شدیم جوراب پات کنیم و من اینا را انتخاب کردم توهم خیلی ازشون خوشت اومده بود و هی راه می رفتی و میگفتی جو جو و عروسک های روی جورابت را می کشیدیقهقهه

یه روز که دخملک شیطون شده بود و نمیذاشت مامانش به کارهاش برسه متفکر

آشپزخونه را تمیز کردم و شما هم بیرون را کثیف کردیافسوس

این کار را خودت یاد گرفتی لگوهات را میذاری زیر گردنت و دستت را برمیداری و با سرت نگهشون میداری خیلی کارهای جالب انجام میدی که انقدر فرصت برای نوشتن کمه که خیلی هاش از یادم میره!!!

اینجا هم داشتم با کاموا یه چیزی می بافتم که شما از دستم کشیدی و پیچیدی دور گردنتمژه

یکی از شیرین کاری های دخملک

عاشق بازی کردن بین مبلها یا پشت مبلها هستی کلا جاهای تنگ و کوچیک را دوست داری..

شبها که چراغها را خاموش می کنیم شما میری بین مبلها قایم میشی و من میگم درسا کجایی؟ خانوم خوشگله کجا رفتی؟ و شما باذوق و درحالی که لبخند روی لبهاته وایمیستی و میگی آدیماچ

از بس شما میری پشت مبل و بازی می کنی کلبه ات را آوردم و برات درستش کردم که شما کلی شیطونی کردی و میخواستی از پنجره اش بیای بیرون!!!دیدم هنوز مناسب سنت نیست و باز جمعش کردم تا روزی که یاد بگیری چطور ازش استفاده کنی.

لبات را غنچه می کنی و آواز می خونی که خیلی خیلی کار جالبیهبغل

اینم یه نمونه از شیرین کاری های دخملکمهماچ

یکی از مدلهای خواب درسا خانومقلب

بعد از اینکه از خونه اسباب بازی برگشتیم حتی فرصت ندادی لباسهات را عوض کنم!!!!

اینم موبایل پاتریکی که برات خریدم که قبل از خواب پرتش کردی و حالا داری با تعجب بهش نگاه می کنی

خانوم خوشگله درحال شیرخشک خوردن...

خیلی خوشت اومده بود و بعد از تموم شدنش قوطی را دادی بهم تا دوباره برات شیر بریزممتفکر

یه مدته گیر دادی هرکسی میشینه پای کامپیوتر میخوای بشینی تو بغلش و کاش به همون نشستن قانع باشی شروع می کنی به هرچیزی دست زدن اینجا هم داری با لپ تاب من کار می کنی و جالب اینکه فقط نمی کوبی روی کلیدهاش بلکه درست کارهایی را انجام میدی که من انجام میدم آروم تایپ می کنی و موس را هم تو خیلی قشنگ تو دستت می گیری ماچ

فدای دستهای کوچولوت...

درسا داری چیکار می کنی؟

دارم وبلاگم را آپ می کنم مامانیقهقهه

یکی از خرابکاری های دخملکمماچ

یکی از کارهای خطرناکی که یاد گرفتیاوه

هروقت لباسها را میشورم و میخوام بندازم روی رخت آویز شما میای و یکی یکی لباسها رامیدی دستم و من پهنشون می کنم اما طولی نمی کشه که هوس می کنی لباسها را جمع کنی و یکی یکی لباسها را برمیداری و از رخت آویز جای نردبوم استفاده می کنی و ازش میری بالا و باز لباسها را میندازی روی رخت آویز ...

از اون روز که شما حسابی شیطون شدی دیگه به روش سنتی عمل می کنیم و تو خونه طناب می بندیم که بعضی وقتا گیرمیدی تا لباسها را جمع کنی و وقتی لباسها کامل خشک شد شما را بغل می کنم و باهمدیگه لباسها را جمع می کنیم و جالب اینکه لباسها را نمی کشی و پرت کنی روی زمین با اون یکی دستت همه را روی شکمت نگه میداری تا بذارمت روی زمین و بعدش میریزشون زمین

دخملک شیطون من درحال جمع کردن لباسهاماچ

به دست چپش نگاه کنید چطوری چند تا لباس را تو دستش جا داده!!!!!!

دوباره داره لباسها را پهن می کنهبغل

داره از رخت آویز میره بالاتعجب

دختر تو چقدر شیطونی!!!قلب

فدای خنده هات بشم منماچ

همیشه شاد و خندون باشی عشقمماچ

جون منی بغل

یکی از چیزهایی که به شدت بهش علاقه داری پا هستش چه پاهای خودت باشه و چه پاهای دیگرانسبز و این علاقه و عادت بد را از خیلی خیلی وقت پیش داری که یادم رفته بود تو وبلاگت بنویسم اوه

اینجا هم داشتی به پاهام نگاه می کردی بعدش سریع رفتی تا بخوریشون که پام را کشیدم..خنده

این شکلک را دیدم و یاد یه چیزی افتادم حموم رفتن را خیلی خیلی دوست داری توپهای کوچولوت را ریختم توی لگن و وقتی میریم کلی باهاشون بازی می کنی و وقتی بابا را صدا می کنم بیادببرتت مقاومت می کنی و نمیخوای باهاش بری و گریه می کنی منم سریع میام بیرون تا لباسهات را تنت کنم سرما نخوری و از اونجایی که با کلاه مخالفی موهات را با سشوار خشک می کنم که تا روشنش می کنم و می گیرم سمت موهای شما فرار می کنی و وقتی دستت را می گیرم تا موهات را سشوار کنم هی دور خودت می چرخیقهقهه

تا یادم نرفته از مدل عطسه کردنت بگم که خیلی خیلی طولانی و قشنگه میگی هَ چی اَ اَ اَ و این اَ را کلی می کشی  چند روز پیش که بابایی عطسه کرد دیدم شبیه شما عطسه می کنه گفتم واااا چرا مثل دخترت عطسه می کنی؟! اونم گفت: درسا مثل من عطسه می کنه تعجبچرا تاحالا توجه نکرده بودمخجالت

فرهنگ لغات درسا به روز شد

پی نوشت: اشتباهی یکی از پست ها را حذف کردم حالا اون را میذارم باز اما نظراتتون پاک شدنگران

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پرنسس
1 دی 92 14:15
یه سلاااااام گرم تو این هوای سرد به درسا جونی و مامانی این پستت خیلی با مزه بود کلی خندم گرفت با خوندش ایشاله خدا از بلا حفظت کنه عزیزم بوس
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
1 دی 92 15:00
درسایی خیلی ناز و شیرینی. راستی تولد 13 ماهگیت مبارک. زیبا یارم،تقدیم به تو
خاله هانیه
1 دی 92 23:37
13 ماهگیت مبارک خاله اییییییی .