درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

مهمونی خونه عمه الهه...

1392/10/20 14:59
نویسنده : مامان آرزو
1,641 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملک شیطونم....ماچ

چند روز پیش خونه عمه الهه دعوت بودیم..قلب

وقتی رفتیم اونجا عمه جون بغلت کرد و بردت تو اتاق محمد سام و گفت هرچی میخوای بردار و شما کلی ذوق کرده بودی از دیدن اینهمه اسباب بازی...

اولش محمد سام زیاد دوست نداشت به وسایلش دست بذاری و من به شدت این حس را درک می کردم و اصلا دلم نمیخواست که مجبور به انجام این کار بشه ،از طرفی شما هم دلت میخواست به وسایلش دست بزنی و به هرچی دست میزدی محمد می گفت نه این ماشینمه باید اینجا باشه خرسه هم باید همین جا باشه نه نباید دست بزنی و شما که اصلا انگار نه انگار می رفتی سراغ بقیه اسباب بازیها و بیچاره نمی دونست چطور باید جلوت را بگیره و از اونجایی که خیلی خیلی مهربونه و بچه های کوچیک تر از خودش را نمیزنه چیزی هم بهت نمی گفت تا اینکه کم کم باهات دوست شد و هرچی اسباب بازی داشت برات میاورد تا باهاشون بازی کنی و همه اش باهات حرف میزد و می گفت چه اسباب بازی هایی داره شما هم با کنجکاوی به اسباب بازیهاش نگاه می کردی و کلی ذوق کرده بودیقلب

چیدنیهای محمد را برداشته بودی

همه اش حواست به اطراف بود و میخواستی همه جا را بهم بریزی

محمدسام اسباب بازیهاش را برات میاورد تا باهاشون بازی کنی...

اما شما ترجیح میدادی خودت تو اسباب بازیهاش سرک بکشی

و آخر سرم این را انتخاب کردی و فرار کردی تا محمد ازت نگیرهقهقهه

اینجا هم درحال فرارینیشخند

بعدشم اومدی پیش بابایی و مشغول بازی کردن شدی

بعدش اومدی تا ماشین پلیسهای محمد را برداری که محمد گفت فقط یکیش را بهت میدم و شما دوتا می خواستی اوه

بعدش به این اسکیت علاقه مند شدی

بعدش محمد هم هوس کرد با اسکیتش بازی کنه

وااااااای چقدر اسباب بازی

بعدشم عمه جون کتابهای محمد را داد تا بخونیشونقلب

شما هم مشغول تماشا کردن عکسهای کتاب شدیماچ

کجا را نگاه می کنی نازگلم

اینم یه عکس با انگری بردزهای خوشتل

نمیدونم چرا از این ریموت انقدر خوشت اومده بود!!!!متفکر

یه خنده زیباااااااااا

جونمییییییی

بله مداد پیدا کردن خانوم کوچولوی مانیشخند

از ماشین خیلی خوشت میادمتفکر

این ماشین را پرت کردی کف اتاق و محمد بهت گفت اسباب بازیهام را نشکنی و شما گفتی نــــهخجالت

این صحنه پرتاب ماشین بودش که بعدش با تعجب داری به اتفاقی که افتاده نگاه می کنیاوه

موش کوچولوی ناناز منبغل

بله پسر شیطون عمه الهه که میخواد از روی مبل بپرهاوه

شما هم ذوق کرده بودی و بالا پایین می پریدی و میگفتی ته.... یعنی سهقلب

فدات بشم من

این عکس خیلی جالب شده انگار شما روی مبل مشکی ایستادینیشخند

بله شیطونی های این گل پسر تمومی ندارهاز خود راضی

تو چه فکری هستی شیطونک؟!از خود راضی

وقتی تو شکمم بودی تو این فکر بودم دنیا که اومدی یه روز بذارمت روی این پادری خوشگل عمه و ازت عکس بگیرم که فراموش کردم ناراحتاون روزم عمه پیشنهاد داد که حالا که کوشولو بودی نشده الان ازت عسک بگیریم اما شما فسقله خانوم یه جا بند نبودی که مرتب این طرف و اون طرف می دویدیمژه

درسا خانوم درحال نانای کردن

عمه بهت اسباب بازی داد شاید بشینی و عکس بگیریم 

من نمیدونم چرا عاشق اسکیت شده بودی بعدش محمد با اسکیت دنبالت می کرد و شما میرفتی تو اشپزخونه و وقتی میومد اونجا باز فرار می کردی و باهمدیگه بازی می کردین به نظرم بزرگتر که بشی همبازی های خوبی بشین قلب

اینم دخملک ِ متفکر ِ من که داره فکر می کنه چه خرابکاری انجام بدهنگران

درسا خانوم توپ را برداشته و داره فرار می کنهبغل

این روزا از بس هرچی برداشتی ازت گرفتن تا یه چیزی را برمیداری سریع فرار می کنی که نتونن ازت بگیرن خوشگل مامان تو زندگیت از مشکلات فرار نکن باهاشون بجنگاز خود راضی

و محمد سام شیطون که سفره را انداخته روی سرشقهقهه

و حسن ختام این پست که هدیه هایی هستش که عمه الهه بهت دادقلب

عروسک خوشگل و شکلات های حیوونی که خیلی ازشون خوشت اومده بود و همه اش می گفتی جو جو و شکلات های توی شکمشون را با اشتها می خوردیاز خود راضی

با تشکر از عمه الهه که اون شب واقعا بهشون زحمت دادیم و من جز مراقبت از شما هیچ کاری کمکش نکردم و بی چاره دست تنها با یه پسر شیطون کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بود که به زحمت گذاشتی از همه شون بخورمنیشخندایشالا که زحماتشون را جبران کنیم .ماچ

دختر نازم قدر عمه هات را بدون که همه شون بی اندازه دوست دارن و عاشقتن و هرکاری برای خوشحال کردنت می کنن و اصلا طاقت دیدن ناراحتیت و گریه کردنت را ندارناز خود راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

جیران بخشنده
25 دی 92 11:33
فدات بشم دختر شیطوووون معلومه حسابی حال کردی کادو های خوشگلت هم مبارک مرسی عزیزم