درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

15 ماهگی طوطی کوچولو

1392/12/4 15:55
نویسنده : مامان آرزو
1,140 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک ِ نازم..

 ماهگیت مبارک عشق ِ کوچولوی من

عزیز دلم 457 روز از روزهای قشنگ باتو بودن گذشت636019_1237379fdqxrvb3f.gif

تو به سرعت بزرگ میشی و من حتی فرصت نمی کنم خاطراتت را ثبت کنم 

راستش یه مدت درگیر انتقال اطلاعات از لپ تاب به کامپیوتر بابایی بودم که کامپیوترهامون را برای مدتی باهمدیگه عوض کنیم آخه عملا من از لپ تاب استفاده چندانی نمی کردم و حتی باخودم بیرون نمی بردمش برای استفاده بهینه از وسایلمون این تصمیم گرفته شد

این ماه اتاق تکونی هم داشتیم،اونم باوجود دخترک شیطونی مثل شما که به همه چیز کار داری و تا کابینت ها را خالی می کردم یه چیزی برمیداشتی و فرار می کردی یا می رفتی توی کمد دیواری و بازی می کردی  اتاق تکونی مشکل تر ازسالهای قبل شده بود

بیشتر کارهای اتاق تکونی تموم شده و دیگه وقت خرید عیده538419_flirtysmile3.gif

کمک به مامان تو اتاق تکونیسبز

فدات بشم که با دیدن هرچیزی انقدر ذووووووووق می کنی دخترک باذوق منماچ

اونجا چیکار می کنی؟!!!!

دِ دِ دِ نپری هاااااا

دووو ته.. و پریدیتعجب

چند باری با دایی رفتیم بیرون تا برای شما خرید کنم اما هیچی نپسندیدم تا اینکه دیروز با بابایی رفتیم خیابون بهار که خیلی خیلی شلوغ بودش ،به زحمت جای پارک پیدا کردیم و بعد از اینکه معده کوچولوی شما را سیرکردیم رفتیم برای خرید اولش باهامون همکاری کردی اما یکساعتی که گذشت شروع کردی جیغ کشیدن و اذیت کردن تا اینکه بابایی رفت برات پاپ کرن خرید و ساکت شدی یه لباس پسندیدم و رفتیم تنت کنیم که اذیتهات به اوج خودش رسید و مغازه را گذاشتی روی سرت

بعد از پرو لباست من و شما رفتیم بیرون مغازه و شما گیردادی که راه بری و منم چیزی نگفتم و دستت را گرفته بودم وشما این طرف و اون طرف می رفتی اما به اینم راضی نبودی جیغ می کشیدی و میخواستی تو هرمغازه ای که میخوای بری و منم که از شلوغی می ترسم و دلم شور میزد که یه آن حواسم پرت بشه و خدایی نکرده گم بشی یا بدزدنت بغلت کردم و شماهم جیغ می کشیدی و سعی می کردی از بغلم بیای بیرون 

خلاصه با همه این اذیت ها رفتیم تا برات کفش بخریم که اونی که رنگ لباست بود به پات نخورد و یه کفش گلبهی ناناز برات خریدم که خودم عاشقشم و اگه سایز من داشت حتما می خریدم83172_(11).gif

و با عجله رفتیم سمت ماشین و تا نشستیم به شما نونو دادم خوردی و لالا کردی538419_flirtysmile3.gif

چند روز پیش هوا خیلی خوب بود فرصت را غنیمت شمردیم و دوتایی رفتیم بیرون برای دوربینمون باطری جدید خریدیم که کمتر اذیتمون کنه و با دل خوش بتونیم از دخملی عکس بگیریم 

تو مسیر برگشت هم رفتیم پارک و شما را سرسره سوار کردم و خیلی خوشت اومده بود تا اینکه یه پسری اومد و کالسکه ات را برداشت و این طرف و اون طرف برد منم از ترس اینکه دوربین و هرچی تو کالسکه است بشکنه نشوندمت تو کالسکه که برگردیم از اونجا تا خونه گریه کردی و سعی می کردی از کالسکه بیای بیرون و این درس عبرتی شد که دختر بی جنبه ای مثل شما راتنهایی پارک نبرم

فدات بشم که هرچی می پوشی بهت میادماچ

ازت خواستم اینجا بایستی تا ازت عکس بگیرم و شما مثل خانووووووم گوش دادیبغل

فدای خنده های نازتماچ

تا کالسکه را حاضر می کردم شما شیطونی می کردیقلب

دعواهای شما و دایی انقدر زیاد شده که از رفتن خونه مامانی هم لذت نمی برم ، شما همه اش همدیگه را می زنید و دایی هرچی دست شماست ازت می گیره و توام گریه می کنی

باز یه چیز دیگه میدم بهت اونم ازت می گیره و هربار گریه تو شدیدتر از قبل میشه

وقتی ام مامانی دعواش می کنه و بهت اسباب بازی میده دایی عصبانی میشه و کتکت میزنه و باز شدیدتر از قبل جیغ می کشی و گریه می کنی

به نظرم بهتره یه مدت خونه مامانی نریم ، چون به شدت پرخاشگر شدی و تا چیزی بهت میگیم ما را کتک می زنی و هرچی دستت میرسه پرت می کنی و با عصبانیت میگی اَه اَه 

به شدت شیرین زبون شدی و هرچی ما میگیم با لهجه بچه گانه و شیرینت تکرار می کنی 

وقتی یه کلمه را برای اولین بار از زبونت می شنوم به شدت ذوق می کنم

چند نمونه از کلمات ِ طوطی کوچولوی من:

یه بارکه خونه مامانی بودیم اومدی روی مبل نشستی و گفتی ایشینم..

بابا گفت بهت آب به بدم؟ شما گفتی آب به بدی؟

دایی به به می خورد گفتی: به به می خوری؟

خونه مامانی که بودیم دایی شیرخشک هات را ریخت من دعوات کردم شما گفتی: من نتردم..

می خواستی می می بخوری و گفتی: نو نو اوخو رَم

بازم می می می خواستی و گفتی : من نو نو دِ دِه 

می خوای به عروسکت نو نو بدم میگی: نی نی نو نو اوخوره

یا عروسکت را بغل می کنی و بهش شیرمیدی و میگی: نو نو اوخور اوخور

به لامپ اشاره می کنی میگی: این چیه؟ میگم: لامپه میگی: بامپ؟

پای کامپیوتر که می شینم دستم را می گیری و میگی: باشو باشو

وقتی میگم دخترم این کار زشته انجامش نده میگی : دَشم

وقتی میگم یکم بشین اینجا برم چایی بریزم و بیام میگی: باچه

وقتی بهت یه اسباب بازی یا به به میدم میگی :مشی

دستات را که کثیف می کنی میگی: تثیف تَ دَم 

به به میدم می ریزی روی زمین و میگی: ریخخ تَم

یخ گرفته بودی توی دستت ازت گرفتم و دیدم دستت قرمز شده ازت پرسیدم یخ کردی و شما بلافاصله گفتی : یخ خ تَردم

لباسهام را اتو می کردم دستت را گذاشتی روی لباسم یکم داغ بود گفتی : اوخ سوستم..

از خواب بیدار میشی و میگی :شَیام...

اسباب بازیهات را می ریزی روی زمین و دستات را از هم باز می کنی و میگی : کی ریخخ ته

می خوای دست بزنی به غذایی که داغه میگم داغه اوخ میشی میگی: داخ؟

غذا گرم میشه و ماکروفر بوق میزنه شما میگی: بوق بوق

یه چیزی را که پرت می کنی میگی: داخخ تم

می خوری زمین و میگی : اوخ اوتادم

میخوای یه کاری انجام بدی و نمیشه میگی : دِ دِ

عمه اشرف عکسای کتاب را نشونت میداد و گفت این دسته و شما گفتی: دسته؟

بعدشم یه گل نشونت داد و گفت اینم گله شما گفتی: دُل 

به بابا حمید میگی مامان و هرچی بهت میگیم بابا شما می خندی و میگی بابا و وقتی میگم آفرین با خنده میگی مااااماااان

بعدش گفتم بگو دَدی و شما گاهی مامان و گاهی وقتا هم دَدی صداش می کنی 

پات را نشون میدی و میگی : با

به به می خوری و میگی : مامان خول دَم

و یکسری کلمات و جملات کره ای که فعلا معنیشون را نمی دونیم.

بعضی شبها از خواب بیدار میشی سرت را میذاری کنار سر من و باز می خوابی 

چند شب پیش هم کنار بابایی خوابیده بودی بیدار شدی و رفتی کنارش و گفتی اوووومممه و بعدشم دستت را انداختی دور گردن بابایی و لالا کردیچقدر تو ناز داری دخملکم636019_1237379fdqxrvb3f.gif

میری روی دسته مبل وایمسیتی و چراغ را خاموش روشن می کنی و کلی ذوق می کنی

داری میری بالانگران

و وقتی دعوات می کنم سریع فرار می کنی

خیلی شیطونی نانازیماچ

دمپایی های من را می پوشی و باهاشون راه میری و از این کار لذت می بری 

فسقلیبغل

این دمپایی ها را خیلی دوست داریقلب

اینجا داری میگی کی ریخته به دستای کوچولوش توجه کنیدبغل

هروقت میخوای بگی کی ریخته دستات را این شکلی می کنی عشقمقلب

یاد گرفتی قر بدی و مثل این شکلک  

کمرت را تکون میدی طوری که آدم دلش میخواد قورتت بده

همون طور که تو پست قبلی گفتم دکتر برات آزمایش خون نوشته بود که گفته بودن باید 6ساعت ناشتا باشی و به سختی تونستم بهت شیر ندم و صبح زود از خواب بیدار شدی و میخواستی نونو بخوری که به زور حواست را پرت کردم ساعت 9 بود که رسیدیم آزمایشگاه و لباسهای شما را درآوردیم و خانوم پرستار دستت را نگاه کرد ببینه رگ داری یا نه من کلی استرس داشتم و همه اش می ترسیدم شما تکون بخوری و سوزن تو دستت بشکنه بعدش شما را خوابوندیم روی تخت و یه پرستار دیگه هم اومد و دستات را نگه داشت منم بدنت و پاهات را نگه داشتم اون یکی پرستارم ازت خون گرفت از قبل از اینکه سوزن بره تو دستت گریه کردی تا وقتی بلندت کردیم و من نفهمیدم دخترک ِکوچولوی ِمن چقدر درد کشیده

5 سی سی خون ازت گرفتن نانازی و تا دو روز هرچی اذیت می کردی بابایی می گفت دعواش نکن خون داده گناه داره و همه اش تقویتت می کرد

فدای خنده ات بشم که تبدیل به گریه شدگریه

بعد این عکس ازت خون گرفتندل شکسته

اینم جای سوزن که روی دستت مونده بود و وقتی بهش دست میزدم دستت را می کشیدی

دوماهی میشد که دکترت آزمایش ادرار برای چکاپ سالیانه ات نوشته بود که من وقت نکرده بودم برم آزمایشگاه و تا اونجا بودیم ظرف نمونه گیری هم گرفتم و اومدم خونه،اول که کلی دردسر داشتیم برای وصل این کیسه های ادرار و تا جیش می کردی کنده میشد!!!! بعدش که یاد گرفتم بازم جیش که می کردی یه کوچولو میرفت توی کیسه و بقیه اش میرفت توی پوشکت !!!هربارم می بردمت تو دستشویی و ظرف نمونه گیری را میذاشتم زیرت و میگفتم جیش کن جیش نمی کردی و تا ظرف را برمیداشتم جیش می کردی که یه بار سریع ظرف را آوردم و یکم ریخت تو ظرف بردیم آزمایشگاه و گفت خیلی کمه!!!

یه ظرف دیگه گرفتیم و بعد از سه روز تلاش موفق شدیم یه کوچولو ازت نمونه بگیریم و 45 دقیقه بعد یه کوچولو دیگه هردوتا کیسه را بردیم آزمایشگاه بعد از دوروز تماس گرفتن که نمونه آلوده بوده و باز رفتیم یه ظرف دیگه گرفتیم..کلافه

دیگه از کیسه های ادرار ناامید شده بودم و صبح که بیدار میشدی می بردم دستشویی و تا جیش کنی که بی فایده بود هرنیم ساعت امتحان می کردم و بازم شما بازی درمیاوردی و بعد کلی تلاش می دیدم که پوشکت خیسه و جیش کردیگریه

انقدر داد و بی داد کردم و انقدر شما تو دستشویی وایستادی تا خسته شده بودی منم به شدت خسته بودم دو هفته ای میشد که درگیر بودم و دیگه انقدر عصبی بودم که داشتم شما راهم اذیت می کردم ،بابایی برای انجام یه کاری اومد خونه و منم یه بار دیگه برای آخرین بار امتحان کردم وبالاخره موفق شدم ازت نمونه بگیرم که بازم کم بود اما به بابایی گفتم ببره آزمایشگاه و اگه بازم گفتن کمه آزمایش را کنسل کنه چون دیگه دلم نمی خواست شما را اذیت کنمخجالتاز خود راضی

بابا نمونه را برد آزمایشگاه و گویا از نظر مقدار مشکلی نداشتن فعلا که برای گرفتن جواب مراجعه نکردیم اما جواب آزمایش خونت را گرفتیم که هنوز موفق نشدیم به دکتر نشون بدیم ولی بابایی گفت ویتامین دی لب مرز هستش و دوتا از چیزایی که به آهن ربط دارن پایین هستن که از اون روز سعی می کنم قطره آهنت را حتما حتما بدم و شما هم بی اندازه همکاری می کنی و همه را تف می کنیکلافه

یه روز گرم زمستونی باهمدیگه رفتیم تو حیاط و دوتایی راهرو و حیاط را شستیم و شما کلی توپ بازی کردی و منم ازت عکسهای خوشتل خوشتل انداختم

از وقتی موهات بلند شده و میاد توی صورتت وقتایی که خونه ایم موهات را اینطوری می بندم که جلوی چشمات نیاد و خرگوشی نمی بندم که کشیده نشه و شبیه شخصیت کارتونی مورد علاقه ام اگنس شدی که خیلی بانمکه مثل شماااااااااا

این دخمله که نشسته اگنسه که شبیه شماستقلب

داری توپ را می اندازی برای مامان

فدات بشم خوشتله

نانازیماچ

هروقت می ریم توی حیاط به پنجره خونه مامان ملک نگاه می کنی و بای بای می کنی حالا میخواد کسی پشت پنجره باشه یا نباشه ،اینجا هم بابا عزیز اومده پشت پنجره و باهات بای بای می کنه شما هم داری براش بوس می اندازی دستت را میذاری روی لبات و میگی اوووومممممهقلب

درحال شیطونی کردن

عاشق  ِ پوشیدن ِ دمپایی و کفش بزرگتراییمتفکر

در را بستم که کم کم بیارمت تو خونه و شما با تعجب و با زبون شیرین خودت داری ازم می پرسی که چرا در بسته شده و هی میگه اِ اِ اِبغل

بله بازم تسلیم خواسته شما شدم و در را باز کردم تا شما یکم دیگه هم بازی کنی

جوجوی بلا ماچ

و اینجادیگه رفتی سراغ زباله ها و باغچه و مجبور شدم به زور بیارمت تو خونه که گلی گریه کردی

این روزها کارم شده نونو دادن به شما و عروسکات اوه

یه وقتایی که خیلی نونو می خوری و دیگه نمیخوام بهت شیر بدم و خسته شدم عروسکت را میاری و بالحن قشنگی که دل آدم را حتی اون موقع که عصبانی هستم می بره میگی نی نی نونو اوخوره ؟ و سرت را تکون میدی و دستم را می گیری می بری سمت نونو یعنی که به نی نی نونو بدم و وقتی اینکار را انجام میدم می خندی و بعدش نی نی رابغل می کنی و خودت مشغول خوردن میشیتعجببغلماچ

دخترک ِ حقه باز  ِ من خیلی شیطونکی قلب

اینجا هم داری خودت به نی نی نونو میدی 

دو روز هم گیر داده بودی به بابا و همه اش می گفتی نو نو و اون بیچاره هم می گفت من که نونو ندارم مامان داره عزیزم و بعد از دوروز تازه کشفش کردیم که شما میخواستی به بابا نونو بدیقهقهه

یه روز گیر دادی لباس بابا را بپوشی و توخونه راه می رفتی ودست میزدینیشخند

بعضی وقتا که دارم ازت عکس می گیرم میای پیشم و میخوای عکسات را ببینی

اینم یه عکس مادر و دختری قلب

واییییییی کی اینا را ریخته؟کلافه

بله خانومی به روی خودش نمیاره و تلویزیون نگاه می کنه و دست میزنهماچ

فندق کوچولوی شیطون که میخواد از روی مبل بره اون طرف و با میوه ها و گلها بازی کنهتعجب

داری چیکار می کنی فندق؟

اونجا جای نشستنه؟ چرا انقدر کارهای خطرناک می کنی عزیزم؟نگران

شیطونک منی توبغل

اینجا داشتم با مامان روژینا گلی صحبت می کردم و شما از کنار کمدت این کالسکه را پیدا کردی و داری باهاش بازی می کنی و وقتی میخواستم کالسکه رابرات درست کنم فکر کردی میخوام بگیرمش و داری گریه می کنیابرونمیدونم چرا یه مدته گیردادی شلوارت را دربیاری !!!!همه اش می شینی و شلوارت را از پات درمیاری به خاطر همینم تو اکثر عکسها شلوار پات نیستمتفکر

دایی خونه نبود از فرصت استفاده کردیم و لباسهای دایی جون راتنت کردیم عکس بگیریم

چقدرم بهت میاد خوشگلم

هرچی بپوشی بهت میاد عزیزمقلب

دلم میخواست مثل این لباس برات بخرم اما دخترونش را خریدم

خیلی نااااااااااااااازی

یه روز بابایی بردمون هایپرسان تا خرید کنیم شما هم نشستی توی سبد خرید و ماهرچی می خریدیم باهاش بازی می کردی و تا چشمت به پفک و پاپ کرن  و اسنک افتاد هی گفتی مامان مامان و وقتی چند تا برات خریدم ذوق کردی و بغلشون کردی و کلا دختر خیلی خیلی خوبی بودی واصلا مامان و بابا را اذیت نکردی ماهم تا از فروشگاه اومدیم بیرون اسنکت را باز کردیم و شما مشغول خوردن شدیقلب

 دخترم همیشه انقدر ناااااااز باش

با همکاری که شما داشتی اگه بازم بخوایم بریم فروشگاه بابا نه نمیگهاز خود راضی

30 بهمن یه اتفاق خوبی افتاد که به این زودیا منتظرش نبودیم..

من و شما خونه مامانی بودیم و منتظر بابایی تا بیاد دنبالمون ،بابا که اومد یه جعبه شیرینی دستش بود و گفت به مناسبت فارغ التحصیلیتعجبهمون روز آخرین امتحانش که معرفی به استاد گرفته بود را باید میداد و شک داشتیم تا شروع ترم جدید جواب نمراتش بیادتعجببله بابایی باهر سختی که بود تونست تو امتحاناتش موفق بشه و بالاخره آقای مهندش شدقلب

همسر عزیزم من شاهد شرایط سختی که داشتی بودم و میدونم خیلی خیلی تلاش کردی تا بتونی هرچه زودتر درست را به پایان برسونی فارغ التحصیلیت را تبریک میگم و ممنونم که انقدر برای خوشبختی من و دخترت تلاش می کنی قلبماچ

سرراه شیرینی گرفتیم تا شب بریم و این خبر خوب را به مامان ملک هم بدیم ،اول اسفند تولد عمه عصمت بود که گویا عمه الهه و عمه اشرف میخواستن غافل گیرش کنن و براش کیک خریده بودن ماهم رفتیم بالا و اون شب همه دور هم جمع بودن شیرینی راکه دادیم و خبر فارغ التحصیلی بابا را دادیم همه جیغ و سوت کشیدن و شما و عمه الهه نانای کردین و همه دست زدیم و مهندس مهندس خوندیمنیشخند

و از اونجا که بابایی اصلا ازاین کارها خوشش نمیاد خیلی زود همه بی خیال شدیم و رفتیم روی مبل نشستیم ،آخر شب هم کیک آوردیم و تولد عمه عصمت را جشن گرفتیم از خود راضی

اینم کیک تولد عمه عصمت ،عمه جون یه بار دیگه تولدت را تبریک میگیم و امیدواریم هزار سال شاد و خوشحال کنار همسرت و همه اونایی که دوسشون داری زندگی کنیماچقلب

 

اینم غنچه خوشگل ما تو بغل عمه اشرفش که اون شب از بغلش پایین نمیومداز خود راضی

شب ساعت یک بود که اومدیم خونمون و به شدت خسته بودیم ما که شام نخوردیم شما هم شام نخورده خوابیدی و تا صبح همه اش نو نو میخواستی و نمیذاشتی استراحت کنم شیرخشکم درست کردم برات نخوردی،خیلی خسته بودم صبح هم ساعت نه بیدار شدی و منم مجبور شدم بیدار بشم تا بهت صبحانه بدماز خود راضی

صبحانه را خیلی دوست داری و عاشق نون و پنیرهستی و همه اش میای پیشم و اشاره می کنی برات لقمه بگیرم و وقتی ام مشغول بازی هستی و من صدات می کنم که دخترم بیا برات لقمه گرفتم سریع میای و نون و پنیر را ازم میگیری و میذاری تو دهنت و میری به ادامه بازیت میرسیقلب

بعد ازظهر خوابت برد تا تلویزیون راخاموش کردم بیدار شدی و دیگه نخوابیدیتعجبمنم به شدت خوابم میومد بالشت آوردم و خوابیدم و چشمامم بستم اما حواسم به شما بود ،توام یکم بازی کردی و بعد اومدی سرت را گذاشتی کنار سرمن ولی پاهات یه سمت دیگه بود یکم بادستم بازی کردی و وقتی دیدم دیگه دستت تکون نمیخوره نگاه کردم و دیدم بله فرشته کوچولوی من خوابیدهبغل

امروز صبح هم خیلی خسته بودم شما هم ساعت هشت صبح بیدارشدی،چقدر سحر خیزشدی

بله منم بیدار شدم و بهت شیردادم و پوشکت راعوض کردم و باز رفتم خوابیدم شما هم یکم بازی کردی و بعد عروسکت را بغل کردی و اومدی دستت را انداختی گردنم و بوسم کردی بعدشم درحالی که عروسکت را کنارت خوابونده بودی خوابت برد به همین راحتیتعجبنیشخند

خدا کنه همیشه انقدر آروم و راحت بخوابی،یعنی میشهنیشخند

یکی از کارهایی که بهش علاقه داری پوشیدن حوله ات هستش که حتی بعد از لباس پوشیدنم از سرت برنمیداری و بااون تو خونه راه میری ،چادر و روسری و پتو راهم روی سرت می اندازی و کلی باهاشون سرگرم میشی از خود راضی

عکس یکم تار شده بود اما حیفم اومد این ژست خوشگلت را نذارم اینجاقهقهه

فندق کوچولو عافیت باشه ماچدرسا خانوم ِ متعجبمژه

از وقتی چهاردست و پا رفتی و آشپزخونه را کشف کردی عاشق این قابلمه ها بودی که یه بارم نزدیک بود بیفته روی سرت که خدا رحم کرد همیشه صندلی را میذارم اینجا که نتونی بهشون دست بزنی حالا که بزرگتر شدی صندلی را هل میدی و خیلی آروم میری کنارشون و می کشیشوننگرانتعجب

انگاری یاد کوشولویی هات افتادی که همه اش پاهات تو را میخوردیمتفکر

اینم یکی از کتابهای منه که شما موش کوچولوی مامان اینطوری جویدیشتعجب

اینم یکی از بازیهای خطرناکیه که انجام میدی و همه اش باید حواسم بهت باشه مبادا نفست بگیره

از دست تو با این کارهای خطرناکتنگران

جیگر طلای منی شما با همه شیطونیهات عاشقانه می پرستمت عسلکمماچ

بالاخره خوابیدی و وقتشه پست را به پایان برسونم و منم کنارت یه استراحتی داشته باشم

از دیروز گیردادی یا ازما می پرسی یخ تردی؟ یا خودت میگی یخ تردم!!!!

ازبیرون رفتن بگم که همه اش میخوای این طرف و اون طرف بری ،دیشب با بابایی رفتیم خرید و از ماشین پیاده شدیم می دویدی این طرف  و تا میومدم پیشت می دویدی یه سمت دیگیه جیغغغغغغ می کشیدی و ذوق می کردی و پشت ویترین مغازه ها می ایستادی و به زبون کره ای یه چیزایی می گفتی

تا سوارماشین میشدیم باز جیغ می کشیدی،عادت کردی جلوی پام وایمیستی و نمیذاری بگیرمت و منم همه اش نگرانم بابایی ترمز بگیره و سرت بخوره به داشبورد

کلا وقتی بیرون میریم انقدر شیطونی می کنی که دیگه از بیرون رفتن هم لذت نمی بریم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
4 اسفند 92 17:23
سلام مامانی و درسا. 15 ماهگیت مبارک عسلک. خیلی کم پیدا شدین مامانی. فارق التحصیلیه همسر مهربونتونو تبریک میگم و انشالله سالهای سال شاد کنار هم باشین. درسات خیلی ناز و شیطون شده.تنش سلامت. زیبا یارم،تقدیم به تو
جیران بخشنده
7 اسفند 92 15:48
سلللللام ببخشید که این قدر دیر اومدم ولی درسای خوشگلم رفتم تمام پستات رو خوندم عزییییزم همیشه شاد باشی مرسی لطف کردی
آرشیدا
10 اسفند 92 0:36
وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووی چقدر مطلب اصلا نمیدونم واسه کدوم نظر بذارم ولی باحال بودماشاله به حرف زدن؟مثل طوطی که نه مامانی مثل بلبل شده دخملمون.راستی خدا بخواه آرشیدا دو هفته ای هست خانم با نازو کرشمه تصمیم گرفت راه بره واسمون