درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

لباس عید

1392/12/11 18:29
نویسنده : مامان آرزو
1,177 بازدید
اشتراک گذاری

فندق کوچولوی مامان سلامماچ

شیرین زبونم ،خانومم،خوشگلم عاااااااااااشقتمقلب

گفته بودم که یه روز رفتیم بهار و برات لباس خوشتل گرفتیم یه روز لباسهات را تنت کردم تا چند تاعکس برای تقویمت بگیرم ،اولش می خواستم لباسهات را بذارم تا عید بعدش گفتم چه فرقی داره عکسها مال این ماهته حتما برای عید کلی عکس داریم پس بریم سراغ دخملی با لباسهای عیدشبغلماچ

این پیرهنت

اینم کفشات که عاشقشونمخجالت

اینم تو تن دخملکمبغل

چقدرم بهت میاد نانازیقلب

دوربین که به اندازه کافی اذیتمون می کرد توام یه جا واینمیستادی ازت عکس بگیرمگریه

آخرشم یه عکس مناسب تقویم ننداختم ازتکلافه

کفشاتم عمه اشرف برای جشن دندونیت گرفته بودکه الان اندازت شدهنیشخند

فداااااااااااااتم

ماهی شدی عشق مامان؟بغل

خوشگل نانازیماچ

هروقت میخوام موهات راببندم گلسرهات را میدم بازی کنی تا بی خیال مقاومت کردن بشینیشخند

خوب عکس با این لباست بسهاز خود راضی

کفش صورتی هات را خیلی دوست داری و نمیخواستی بپوشیشون و میخواستی باهاشون بازی کنی و اینجا هم داری گریه می کنی که چرا پات کردمنگران

الهی فدات بشم که انقدر نازک نارنجی شدی عشقمبغل

این گوی خوشگل را که آهنگ میزد دادم بهت تا بلکه همکاری کنی عکس بندازم ازت

خوب به دوربین نگاه کن دیگهنگران

چشمت به گوی هستشزبان

بذارمش روی میز

نه جاش خوب نبود 

بذار یکم برنامه کودک ببینم

چه عجب دوربین را هم نگاه کردیمتفکر

دست دست

دیگه جذابیتی ندارهابرو

و بعد از این عکس پرتش کردی زمین و شکست و هرچی آب توش بود ریخت روی فرش و شیشه هاشم همه جای خونه پخش شدن ،سریع بغلت کردم و دادمت به مامان ملک که تو حیاط بود و مشغول تمیز کردن خونه شدم،اینم عاقبت عکس گرفتن مااوه

از اونجایی که دوربینمون تو خونه خوب عکس نمی گیره و نویز داره شایدم به خاطر نور خونمونه!!! از بابایی خواهش کردیم ببرتمون پارک تا چند تا عکس خوشتل بگیریم و جمعه من و شما و بابا رفتیم بوستان آزادگان و شما کلی ذوق داشتی تا گذاشتیمت روی زمین شروع کردی دویدن و هرکاری کردیم دست من و بابا را نمی گرفتی و همه اش می خندیدی و این طرف و اون طرف می دویدی حتی پشت سرت را نگاه نمی کردی ببینی من و بابا میایم یا نه!!!!!!! از هیچ کس خجالت نمی کشیدی باهمه بای بای می کردی و می رفتی پیششون یا میخواستی بری تو چادر مردمکلافه

اینجا میخواستی بری تو چادرنگران

من میرفتم جلوی شما و عقب عقبی می رفتم و تند تند عکس می گرفتم

یکم بشین عکس بگیرماوه

انقدر دویدی که مجبورشدم بذارمت روی صندلی آخه از بلندی می ترسی و نمی پری پایین

همین یه عکس برای تقویم مناسب بود

نــــــــــــــه ترس از بلندی هم بی تاثیربود وایستاده بودی و میگفتی دوو تههه

یعنی تهدید می کردی اگه نگیریمت می پری پاییننگرانقهقهه

هروقت میریم تو حیاط بازی کنیم شما شلنگ را برمیداری و به گلها آب میدی اینجا میخواستی این شلنگ بزرگ را برداریسبز

خودت را به همه جا می مالیدی و چند بارم خوردی زمین و لباسهات پراز خاک شدوقت تمام

ببینید چقدر ذووووووووق کردهبغل

اینجا هم بازمن عقبی میرم و تند تند عکس میگیرم

فدای سایه کوچولوتقلب

اینجا هم داری حرکات یه پسر با دوچرخه را نگاه می کنیقلب

اینجا هم نی نی ها را نگاه می کنی

چه عجب یه جا وایستادی و دوربین را نگاه کردیمژه

بعدشم به زور بغلت کردم که کلی زدی تو صورتم و گریه کردی تا رفتیم تو ماشین خونه هم که رسیدیم کفشات را میدادی بهم و می گفتی دَ دَ و من انقدر خسته و عصبانی بودم از دستت که محلت نمیدادم تا اینکه باز کم آوردی و گیردادی نونو بخوری و خوشبختانه خوابت برد اما نیم ساعت نکشید که بیدارشدی و شروع کردی بهانه گرفتن و تا ساعت هفت شب مدام قرمیزدی منم حالم اصلا خوب نبود و خوابیده بودم و شماهم هی موهامو می کشیدی ،می پریدی روی کمرم تا اینکه ساعت هشت بی خیال مقاومت شدی و اومدی پیشم نونو خوردی و خوابیدی منم کنارشما خوابم برد و حسابی استراحت کردیم.نیشخند

دخترم ،شیطونی هات تو پارک ناراحتم نکرد که خوشحالم بودم انقدر از پارک خوشت اومده اما به شدت از اینکه تو کارهرکسی فضولی می کنی و به وسایل دیگران دست میزنی ناراحت شدم ازت،تو میری پیش مردم و میخوای کنجکاویت را ارضا کنی و مردم هم مثل من نیستن که با دیدن بچه باهاش حرف بزنن هرچی باهاشون حرف میزنی و دست تکون میدی انگار تورو نمی بینن و حتی یه لبخند کوچولو هم تحویلت نمیدن و من احساس می کنم مزاحمشون میشی و هرکاری می کنم نری پیششون باز میری ،به شدت از دستت عصبانی شدم و فعلا که هنوز عید نیومده بی خیال 13 به در شدیم.گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

سمانه (خاله ی فریما)
11 اسفند 92 19:00
به به چه لباس خوشگلی مبارکت باشه عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
خاله هانیه
12 اسفند 92 10:42
لباسای خوشمل عیدت مبارک باشه خانوم کوچولوی ناز
نیلوفر/ مامانه روژینا
13 اسفند 92 1:56
الهی فدات بشم که با این لباسها اینقدر عسل و خوردنی شدی. مبارکت باشه. لباسهات مثل خودت خوشگلن وای عزیزم کلی دلم برات تنگیده. حس میکنم هزار ماشالله بزرگتر شدی با این لباسها ملووووووووووووووووووووووس عزیزم شماهم که مثل روژینا به یه چیزی گیر میدی و تا ازت بگیرنش گریه میکنی. موهاتو هم مامان خیلی بامزه بسته کلی دلم ضعف رفت از دیدنت
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
13 اسفند 92 12:09
چه لباسای شیکی.دخترت خوش تیپه ها مامانی. عکسای تولدمو گذاشتم. خوشحال میشم بیای. زیبا یارم،تقدیم به تو
مامان آرزو
پاسخ
تولدت مبارک خانومی حتما میام
مامان محمدحسام
14 اسفند 92 13:09
عسيسم چه لباس نازززززي لباساي عيدت مبالك باشه خانومي
آرشیدا
15 اسفند 92 0:09
واااااااااااااای آرزو جون اینقدر سخت نگیر بابا بچه است مخصوصا اینکه تازه به دست و پا اومدن و اجساس میکنن خیلی بزرگن و تازه دارن از دنیایی که توش هستن یه چیزهایی میفهمن .راستی لباسای عیدت هم خیلی بهت میاد خاله مبارکه ولی من از تیپ دومیش خیلی بیشتر خوشم اومد ولی دتاش مبارکه خاله.راستی موهای درسا اینقدر بلند شده که میاد تو گیره مو؟آخه من تا الان دوبار موهای آرشیدارو مرتب کردم چون سریع بمحض بلند شدنشون فر میخورن
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم ممنون سلامت باشی آره موهاش بلندشدن و میشه بستشون موهای درسا هم فر میخوره اما دلم نیومده که مرتبشون کنم آخه باید نامرتب باشه تا بلند بشه دیگه
مامان پانیذ
16 اسفند 92 17:10
مبارک عزیزم خیلی خوشگلن وبهت میان...پانیذ هم عاشق بیرون اما بیرون انقدر شیطونی میکنه که من پشیمون میشم
مامان آرزو
پاسخ
درسا هم همیشه آدم را پشیمون می کنه
آفتاب
18 اسفند 92 17:03
نظرام بهت نمیرسه
آفتاب
18 اسفند 92 17:04
دلم میخواست باهات بحرفم ولی میدونستم درگیره درسا جون هستی وقت نداری نمیخواستم مزاحمت شم امروز ایمیلتو دید
مامان آرزو
پاسخ
ایمیل بزن بتونم جوابت را میدم
جیران بخشنده
28 اسفند 92 9:30
لباسات خیلی خوشگل بودن عزیزم مبارکت باشه و با دل خوش ازشون استفاده کنی