شیرین زبونم
عشق کوچولوی من سلام..
عزیز دلم این روزها تعداد کلمات جدیدی که میگی انقدر زیاد شده که از ترس فراموش کردن یه خودکار و کاغذ جلوی دستمه و سریع می نویسم...
هروقت نونو بخوای میای پیشم و میگی نونو اوخوره و اگه تو آشپزخونه باشم دستم را می گیری و میاری بیرون اگه خوابت بیاد میری روی پتوت تا کنارت بخوابم و بهت شیربدم اگه خوابت نیاد می بریم سمت مبل تا درحالی که من دراز کشیدم شما هم تلویزیون تماشا کنی و نونو بخوری...
عاشق جارو کشیدنی و اگه جارو شارِژی را روشن کنیم که تا شارژش تموم بشه باید روشن باشه و شما تو خونه می چرخی و هرکاری که من انجام میدادم را انجام میدی و خونه را تمیز می کنی اگر جارو برقی را روشن کنیم که باید سریع یه چیزی بهت بدیم تا حواست پرت بشه وگرنه بیچارمون می کنی و نمیذاری خاموشش کنیم...
صبحها که میخوام تشک و پتوهامون را جمع کنم تا اولین پتو را تا می کنم شما هم دونه دونه بالشت ها را میاری برام و وقتی ازت تشکر می کنم کلی خوشحال میشی و برمی گردی که پتوهای سبک و پتو خودت را برام بیاری و میدونی که جای وسایل دیگه اونجا نیست و اونا را نمیاری برام ،آفرین دخترک باهوشم..
دیروز درکمال تعجب من و بابایی دیدیم که شما حلقه هات را به ترتیب می چینی و اگه یه دونه را بذاری و ببینی بینش خالیه برمیداری و یکی دیگه و اینقدر با آزمون و خطا پیش میری که همه حلقه ها سرجاشون قرار می گیرن و بعدش برای خودت دست میزنی ،حالا چرا من و بابایی تعجب کردیم چون اصلا باهات بازی نکرده بودیم تا یاد بگیری...
نانازی تو این مدت من خیلی کم باهات بازی کردم و همه وقتم را شیطونی هات می گرفت و اگه فرصت می کردم پای کامپیوتر می نشستم و وبلاگت را آپ می کردم و گاهی هم کارهای خونه را انجام میدادم
یکسری آموزش انگلیسی کارتونی با آهنگ هست به اسم Super Simple Learning که بابایی برات دانلودشون کرده و بعضی هاش را خیلی خیلی دوست داری و یکسری چیزها را ازش یاد گرفتی و انگار میفهمی که چی میگن :
یکی از شعرها از نی نی ها می پرسه چی دوست دارن و چی دوست ندارن و وقتی یه چیزی را دوست ندارن اخم می کنن و دندوناشون را روهم فشار میدن و سرشون را تکون میدن توهم اخم می کنی و لبات را یه شکلی که نشون میده از این خوشت نمیاد می کنی و سرت را به علامت نه تکون میدی مثل وقتایی که میخوام بهت به به بدم و نمی خوای ...
وقتی هم که نی نی ها میگن yes,I do شما میگی آی دو
یا یکی از اونا متضاد ها را نشون میده و تا به دست میرسه میگی دسته...
یکی هم صدای حیوونا را میگه و وقتی به ببعی میرسه میگی بَ بَ ...
و وقتی به گاو میرسه میگی مو مو
یکی میگه وقتی خوشحالی دست بزن و شما هم دست میزنی و میگی دست دست
یا میگه اگه می ترسی بگو او نو و شما لبات را جمع می کنی و میگی اوووو و کلی وقت قیافت اون شکلی مثل نی نی های تو تصویر...
دقیقا قیافت این شکلی میشه
و کلی چیزهای دیگه که حافظه ام یاریم نمی کنه...
هفته پیش باهمدیگه رفتیم آرایشگاه و وقتی خانومه میخواست چتری هات را کوتاه کنی خیلی خانوووووم نشستی و اصلا گریه نکردی و بعدشم رفتی پیش مامان ملک تا من هم موهام را کوتاه کنم ،واااااای که خیلی وقت بود دلم میخواست موهام را کوتاه کنم و از بس وز وزی شده بود و کلی سرم سبک شد
نانازی قبل از کوتاهی مو
نانازی بعد از کوتاهی مو
مبارک باشه خوشگلم
بعد از آرایشگاه رفتیم تو پارکی که نزدیک آرایشگاه بود و منتظر شدیم تا عمه بیاد دنبالمون و شما سرسره سواری کردی و یابه قول خودت دو ته کردی و بعدشم تو بغل یه پسر تپلی که فکر کنم هفت یا هشت سالش بود نشستی و تاب بازی کردی و من به شوخی بهش می گفتم خان عمو و اونم کلی خوشش اومده بود و همه اش تاب سوارت می کرد...
عمو مرتضی اومد دنبالمون و بعدش رفتیم دنبال عمه عصمت و اونجا هم که یه نی نی بود که داشت توپ بازی می کرد و تا عمه بیاد ماهم از ماشین پیاده شدیم و شما کلی باهاش بازی کردی و آخرشم دیگه توپش را برمیداشتی و فرار می کردی با اومدن عمه ماهم برگشتیم خونمون و شما کلی شیطونی کردی و آخر ساعت 6 خوابیدی و منم مثل قحطی زده ها تند تند ناهارم را خوردم...
یه روزکه رفته بودیم خونه مامانی دایی امیرحسین گیرداد که بیاد خونمون و ما که همیشه بهانه می آوردیم این بار تصمیم گرفتم باخودم ببرمش و وقتی بابایی اومد دایی راهم باخودمون بردیم و سه تایی رفتیم عقب نشستیم ،دایی خیلی مودب کنار من نشست و شما همه اش پایین و بالا می پریدی و تا رسیدیم خونه دایی خوابش برد بابایی وسایلمون را برد تو خونه و بعدش برگشت شما را بغل کرد و من دایی را آوردم تو و خوابوندم تو تخت شما تا بیدارش نکنی و بدخواب بشه ،بابایی رفت برای شما شیرخشک بخره و شما هم نونو خوردی و لالا کردی و اینجوری خدا بهم کمک کرد که شما دوتا بیچارم نکنید یک ساعت و نیم خوابیدید و اول شما بیدار شدی و بعدشم دایی که سریع رفتم بغلش کردم که یه وقت غصه نخوره و اونم مثل همیشه یکم یخ داشت اولش براتون سرلاک درست کردم و دادم خوردین و بعدش اسباب بازی دادم تا بازی کنید که شما هرچی دایی برداشت ازش می گرفتی که ناراحت شد و گفت اصلا قهرم نمیخوام لونه تون باشم میخوام برم لونمون و من مجبور شدم شما را بگیرم که اذیتش نکنی بعدش سه تایی خاله بازی کردیم که دایی غذا درست می کرد و به من و شما به به میداد و شما همه اش قابلمه را از روی پیک نیک و گاز می انداختی و اونم جیغ می کشید که غذاهارو ریخت و دوباره من باید حواسش را پرت می کردم تا ساعت ده و نیم که بابایی اومد دنبال دایی جون همه چیز به خیر و خوشی گذشت و خداروشکر نه کتک کاری کردین نه دایی بهانه مامانش را گرفت
کاش یه روز برسه ساکت و آروم دوتایی باهم بازی کنید
بابایی می گفت چقدر انرژی می گیرن وقتی دوتاهستن و ما یک تجربه چند ساعته از داشتن دو تانی نی داشتیم که به نظرم خیلی خیلی سخت بود خدا به اونا که دوقلو یا نی نی های بافاصله کم دارن صبر بده
هرچی بخرن دوتا می گیرن براتون اما باز دعواتون میشه
پنجشنبه تصمیم گرفتم آشپزخونه را تمیز کنم آخه اون قسمت از خونه را هنوز نتکونده بودمساعت یازده شما را دادم مامان ملک و مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم و کشوها و کابینت ها را تمیز کردم که مامان ملک شما را آورد و گفت یه کاری پیش اومده تا نیم ساعت دیگه برمی گردم منم تو این فاصله بهت سرلاک دادم و بعدشم بردمت بالا مشغول تمیز کردن بودم که مامان ملک تلفن زد و گفت شما میگی که جیش کردم و منم پوشک به دست اومدم بالا و دیدم بــــله شما پی پی کردین و عوضت کردم و برگشتم پایین بعدشم عمه عصمت اومد دنبالت تا ببرتت خونشون و یکمم اون نگهت داره،ازش خواستم تا نرفته سرمیز را بگیره که بیاریم بیروت تا شما از خونه عمه بیای من کف آشپزخونه را بشورم که شما رفتی تو حیاط و بعدش عمه ازم پرسید اشکالی نداره تنها تو حیاط باشم و من با آرامش گفتم: نه ،درکه باز نیست؟ و بعدش عمه سریع به سمت حیاط دوید و من اولش فکر کردم شما دست به چیزی زدی و دویده سمت شما بعدش با خودم گفتم نکنه در باز بودهو دویدم تو حیاط که دیدم عمه شما را از وسط خیابون بغل کرد و آورد تو بیچاره خیلی ترسیده بود اما من با خنده شما را بغل کردم و حسی مثل اولین بار که بغلت کردم داشتم و خیلی خوشحال بودم انگار خدا دوباره تو رو به من بخشید و من هزاران بار خدا را شکر می کنم که این بلا را ازمون دور کرد و فرشته کوچولومون را دوباره بهمون داد و ازش عاجزانه خواهش می کنم همیشه محافظ و نگهدارت باشه و از بلا دور نگهت دارهآمین
عمه می گفت اون لحظه که من گفتم در باز نیست تازه یادش افتاده که دررا نبسته و بعد اومده دمپاییش را بپوشه که تو پاش نرفته و بی خیال دمپایی شده و سمت در دویده و درست وقتی یه ماشین از ته کوچه داشته میومده شما رابغل می کنه
عمه که شما را برد خونه شون همه اش فکرم به اتفاقی که افتاده بود اگه من به باز بودن در اشاره نمی کردم چی میشد؟ اگه عمه سعی می کرد دمپایی هاش را بپوشه و بعد بیاد دنبال شما چی میشد؟ اگه خدایی نکرده اتفاقی برات میفتاد من چیکار می کردم؟ اگه گم میشدی چی؟ اگه می دزدیدنت چی؟ و هزار تا اگه دیگه که بعد از هرکدومش چندین بار تکرار می کردم خدایا شکرت،خدایا ممنونم،خدایا مرسی که دخترم را دوباره بهم دادی و اشک می ریختمخدایااااااااااااااااا هزاران بار شکرت
ساعت دو شما اومدی پیشم و بهت شیردادم و بعدشم نونو خوردی و لالا کردی و منم بردمت بالا خوابوندمت تا سروصدا بیدارت نکنه و بتونم به کارهام برسم شما که رفتی عمه رفت تو اتاقت و اونجا را مرتب کرد بعدشم اومد تو آشپزخونه و به من کمک کردو وقتی شما بیدار شدی تقریبا کارهامون تموم شد و فقط جمع و جور کردن یکسری وسایل اضافه مونده بود که گذاشتم وقتی بابا اومد تمیز کنم که انقدر خسته بودم نتونستم ازجام تکون بخورم و شام را هم از بیرون سفارش دادیم و زود خوابیدیم
جمعه با بابایی رفتیم سپهسالار تا من کیف و کفش بخرم خیابونا به شدت شلوغ بود و همه اش تو ترافیک بودیم هوا هم خیلی خیلی خوب و بهاری بود و منم شیشه را کشیده بودم پایین تا شما اولین تجربه ات را از بیرون رفتن با ماشین و شیشه باز داشته باشی هرماشینی که میومد کنارمون براش دست تکون میدادی و میخندیدی و اگه یکی از اونها ازت خوشش میومد و باهات بای بای می کرد توام براش بوس می انداختی و ذوق می کردی یه خانوم و آقای جوون هم بودن که خیلی ازت خوششون اومده بود و کلی سفارش کردن برات اسپند دود کنم و یه مسیر طولانی باهامون میومدن و حتی وقتی جلوشون تو ترافیک باز میشد منتظر می موندن تا ماهم حرکت کنیم و خلاصه بعد از کلی وقت باهات بای بای کردن و براشون بوس انداختی و اونا هم رفتن و خیلی اتفاقی دوباره یه جای دیگه هم مسیر شدیم و تا دیدنت برات بوق زدن و دست تکون دادن بابایی هم برای تشکر براشون بوق زد و دیگه هم اونا را ندیدیم
اونجا هم که رسیدیم از شلوغی خسته شدی و شروع کردی جیغ کشیدن و اگه بغل بابایی بودی من کفشها را نگاه می کردم و اگه بغل من بودی بابایی کفش ها را انتخاب می کردو چیزی می پسندید بهم می گفت تا نگاه کنم خلاصه انقدر جیغ کشیدی که برات لواشک خریدم سرت گرم بشه و شما مشغول لواشک خوردن بودی و همه صورتت را کثیف کرده بودی و ماهم پشت ویترین مغازه ها کیف و کفش می دیدیم بعد از دو باری که کل سپهسالار را گشتیم دست از پادراز تر برگشتیم سمت ماشین و همه مون حسابی خسته بودیم تا وسطای راه شما شیطونی کردی و بای بای کردی و بوس انداختی بعدشم پیشی دیدی و بیچاره مون کردی ،همه اش سرم را به سمت شیشه می بردی ومنظورت این بود که پیشی را صدا کنم تا بیاد پیشت و نمیدونم چرا این موقع ها هرچی چشم می اندازم خبری از گربه نیست و قحطی گربه میاد تو تهرانبعدشم نو نو خوردی تا خونه لالاکردی و خوشبختانه خونه هم که رسیدیم چند ساعتی لالا کردی و گذاشتی من و بابایی هم استراحت کنیم
شنبه ظهر بابا احمد اومد دنبالمون و کالسکه ات را برداشتیم و رفتیم خونه مامانی بعد از ظهر هم با دایی فسقلی و دایی محمد و مامانی و فاطی رفتیم بیرون تا ببینم بالاخره کیف و کفش پیدا می کنیم یا نه که شما خوابت میومد و شروع کردی بهانه گرفتن ،برات پاپ کرن گرفتم و یه کم ساکت بودی بعدش گیردادی چرا دایی تو کالسکه نشسته دایی را بغل کردیم و شما تنهایی نشستی بعدش باز گریه کردی که بیای بغل من و بغلت کردم و یکم کمرت را ماساژ دادم تا اینکه خوابت برد بعدش دایی را بغل کردیم و شما را خوابوندیم تو کالسکه و با کمک دایی محمد از پله های پاساژ بردیمت پایین و بازم از چیزی خوشم نیومد و برگشتیم بالا و تا نزدیکای خونه شما خواب بودی که به پیشنهاد دایی محمد رفتیم پاساژی که نزدیک فروشگاه شهروند بود و اونجا شما بیدار شدی و دایی امیرحسین که لالا کرده بود را خوابوندیم تو کالسکه ،اونجا هم چیزی نپسندیدیم و برگشتیم خونه مامانی که وقتی رسیدیم بابا حمیدم اومد و وسایلمون را برداشتیم و اومدیم خونه و شما بعد از یکم بازی لالا کردی
با تفنگ دایی بازی می کردی
این را که می کشیدی بوق میزد
اینم عشقای کوچولوی من که مثل دوقلوها شدن با این لباساشون
کلاه شما را کشیدم بالا تو صورتت نباشه دایی هم داره همین کارو می کنه
دوشنبه ظهر با عمه عصمت و عمه اشرف و مامان ملک رفتیم عبدل آباد تا یه پارچه همرنگ کفشت پیدا کنیم که عمه برات بدوزه و مامان ملک گفت که کالسکه ات راببریم و من با اینکه میدونستم اونجا شلوغه و جای کالسکه نیست بازم قبول کردم اولش ساکت و آروم نشستی اما وقتی وارد شلوغی شدیم و همه اومدن جلوت و جایی را نمیدیدی شروع کردی گریه کردن و یکی کالسکه ات را آورد و یکی خودت رابعدشم که گیردادی همه اش بغل من باشی و هی بهانه می گرفتی و چون عمه هات همه اش بغلت می کردن و نازت را می کشیدن بیشتر خودت را لوس می کردیمن که انقدر از دستت عصبانی و خسته بودم که اصلا نمی تونستم به اطراف نگاه کنم و چیزی بخرم انگاری حوصله خرید کردن نداشتم و خدا خدا می کردم زودتر خرید عمه هات تموم بشه و برگردیم خونهبیچاره اونا هم کارشون کند شده بود و همه اش مجبور بودن به دلت راه بیان بعدشم که عمه اشرف برات توپ خرید و میرفتی تو مغازه ها پارچه ها را می کشیدی و مثلا داشتی مثل عمه هات جنسشون را میدیدی و بعد گیر دادی نونو بخوری که نشستیم یه گوشه و بهت نو نو دادیم و تو اون شرایط که یکی جلوی من وایستاده بود که پیدا نباشم و وسط شلوغی بودیم شما گیردادی که نه اینو نمیخوام اونو اوخورم!!!! و وقتی به زور همون و گذاشتم تو دهنت سینه ام را گاز گرفتی و بابدبختی اون یکی را دراوردم و شما هم خوردی و لالا کردی که من فکر کردم خوابت عمیق شده وبرای اینکه مزاحم عمه هات نباشم سینه را از دهنت کشیدم که بیدار شدی و شروع کردی جیغ کشیدن و بعدشم هرکاری کردم دیگه نونو نخوردی و بغلت کردیم و تو مسیر انقدر گریه کردی و اذیتمون کردی که واقعا کلافه شده بودمبیچاره عمه هات فکر کنم اونا هم کلافه بودن اما به خاطر رودروایستی چیزی نمی گفتناین تجربه شد برامون که این موقع از سال مزاحم کسی نشیم و خریدهای غیر واجبمون را بذاریم برای یه وقتی که خلوت تر باشه و درسا خانوم خوابش را کرده باشه
وقت برگشت خانومی رفت جلو و شیطونی می کرد ،عینک به چشمت بود خودت گذاشتی بالای سرت قرطی خانوووووووم
برگشتیم خونه و لباسهات را دراوردم و رفتم برات شیردرست کنم که شما کتاب بابایی را برداشتی و فرار کردی و وقتی اومدم کتاب را ازت گرفتم و خواستم بهت شیربدم هی به مبل اشاره کردی و گفتی پی پی و وقتی برگشتم به مبل نگاه کردن دیدم ای وااااااااااااااااااااااااااایو یه نگاه به شما کردم و دیدم پاهات پراز پی پی شده سریع بردمت دستشویی و شستمت و بعدشم با دستمال کثیفی های مبل را تمیز کردم و شما هم بعد از شیرخوردن نونو خوردی و لالا کردی منم به عمه اس ام اس زدم که درسا مبل را کثیف کرده چیکار کنم؟ و اونم سریع اومد خونمون و دوتایی مبل سه نفره را که خیلی خیلی سنگین هم بود بردیم تو حیاط و آب کشیدیم و بعدشم تند تند خشکش کردیم و آوردیم گذاشتیم سرجاشاکثر وقتا معده ات شل کار می کنه و اینبار که می برمت دکتر باید حواسم باشه تا ازش بپرسم چرا اینطوری میشی و یه وقتایی که بعضی غذاها را میخوری که باعث شل تر شدن معده ات میشه موقع دستشویی کردن از بغل پوشکت همه اش میریزه و اینجوری کار دستم میدی
هروقت میخوام لباسهات را عوض کنم و لخت میشی سریع فرار می کنی و نمیذاری لباس تنت کنمنمیدونم چرا از اینکه لباس تنت نباشه خوشت میاددختره بی حیا
سوپ خوردی و لباست کثیف شد درآوردم و شما سریع فرار کردی شکمتم به خاطر پر بودن این شکلی شده وااااای که چقدر به شکمت خندیدیم
داری به نی نی میگی نونو اوخور
پاهاشو 180 درجه باز کرده دختر ورزشکار من
خخخخخخخخخ اینم از یه زاویه دیگه
بعضی وقتا عروسکات را میذاریم بین کش شلوارت و تو خوشحال تو خونه قدم میزنی و بازی می کنی
شیطونک من
پاهات را میزنی بهم و میگی دست دست اینم مدل جدید دست زدنه
پاپ کرن و پفک و کرانچی و کلوچه و لواشک و اسنک از خوراکی های مورد علاقه شماست
خوب تا یادم نرفته از شیرین زبونیهات بنویسم:
وقتی کارهای بامزه می کنی و دلبری می کنی،من و بابایی میایم بغلت می کنیم و میگیم خداااااااو شما هم یاد گرفتی و میگی دُدا دُدا
خیلی وقت بود تلفن را برمیداشتی و میذاشتی درگوشت و میگفتی : اَبووو و تازگی میگی اَ اُ
باباحمید بغلت می کنه و میزنه پشتت و میگه خوب شد؟ شما هم میگی اوب شد
وقتی پوشکت را باز می کنم و پی پی کردی دماغم را میگیرم و میگم اَه اَه چیکار کردی
شماهم هروقت میریم تو دستشویی بشورمت دماغت را می گیری و میگی چیتار تَردی
یاد گرفتی دست و پات را نشون بدی و میگی دست ، با
و گوش را هم بعدش بهت یاد دادم که دست میزنی بهش و میگی دوش
یه روز که با بابایی رفتیم بیرون هی تکرار کردم پیشی را صدا کن بیاد پیشت و شما هم می گفتی پیچی پیچی و گاهی اوقاتم میگی پی پی
قبلا به آب می گفتی باب و تازگیها میگی آبب
وقتی تو تلویزیون هاپو می بینی میگی آ پو
یه روز که خیلی خانوووووووم بودی بهت می گفتم ناناز و شما هم تکرار کردی نانا
وقتی میخواستیم بریم دَ دَ گفتم درسا بدو زود حاضر بشیم بریم دَدَ و شما گفتی: دو دو
دستت را می کشی روی سرم و میگی ناسی
وقتی میخوای خودت را لوس کنی میگی مانی یا بایی منظورتم مامانی و بابایی هستش
قبلا به عمو می گفتی مَمو و حالا پیشرفت کردی و میگی اَمم
هروقت پوشکت را عوض می کنم دستت را می گیرم و موقعی که بلندت می کنم میگم یاعلی و شما تکرار می کنی اَییی
بهت میگم درسا ناناز منه آره و شما میگی آیه
تو ماشین نشسته بودیم بیرون را نشونت دادم و گفتم دیدی جو جو را و شما تکرار کردی دیدی
وقتی میخوای نو نو بخوری با ذوق دهنت را باز می کنی و میگی آآآآم
بهت گفتم درسا من برم ظرفها را بشورم میام پیشت و تو گفتی نَحنُ
پتو را از روی بابا می کشیدی بهت میگم مال بابائه میگی مَ نه
میای دستم را میگیری و میاری جلو کامپیوتر و میگی نانا بسا
میگم بگو عمه و شما میگی: مَمّه
عروسک پولیشی هایی که سگ هستن را برمیداری و میدوویی دنبالم و میگی باپ باپ
دستمون را می گیری می بری جلوی ویترین اسباب بازیهات و با ذوق نگاهشون می کنی و میگی اینو و انقدر این کار و کردی که یکسری اسباب بازیهات را خراب کردی و بازم همه اش جلوی ویترینی و کلی خسته مون کردی از بس دستمون رامی کشی و باخودت می بری اونجا و وقتی ام بهت میدیم یکم نگاهش می کنی و پرتش می کنی اون طرف و یکی دیگه !!! منم شالم را ازداخل انداختم و فعلا چیزی پیدا نیست که طلب کنی
میخواستی نونو بخوری و هی پیراهنم را می کشیدی بابااحمد هم اینجا بود گفتن نکن زشته و شما یاد گرفتی و میگی زِسشته (یه صدایی بین س و ش میده)
میری جلوی ویترین خودت را توی آینه می بینی و میگی دُدا دُدا
داشتیم رازبقا نگاه می کردیم ببر را نشون داد و شما گفتی پی پی گفتم نه پیشی نیست ببره و شما تکرار کردی بَب
وقتی کسی از تو راهرو رد میشه بهت میگم هیس .. کیه ؟صدای چی بود و شما هم یاد گرفتی تا صدایی از تو راهرو میاد دستت را میذاری روی بینیت و میگی اووووووو و قیافت را اینجوری می کنی
انگشتت عکس را خراب کردااااااااا
امروز بابایی توپت را به سقف آویزون کرد و شما هلش میدادی و برمی گشت پیش خودت و از اینکار خوشت اومده بود و اینم شد لوستر خونموناز دست تو و بابات
وقتی بهت میگم شیرت را بخور می برمت دَ دَ سریع میای و شیرت را میخوری و بعدشم شال و کلاه می کنم و می برمت بیرون ،به خودم قول دادم بهت دروغ نگم تا اعتمادت را بهم از دست ندی و اگه بهت بگم می برمت بیرون حتما حتما اینکار را می کنم
امروزم بهت گفتم دخمل خوبی باش و بابا که میره سرکار گریه نکن خودم می برمت بیرون و شما به حرفم گوش کردی بعدشم شیرت را خوردی و لباسهات را پوشیدی و دوتایی رفتیم بیرون ،هوا یکم سرد بود کلاهت را گذاشتم روی سرت وهی برمیداشتی گفتم بذار کلاهت سرت باشه برات ماهی می خرم و شما هم به حرفم گوش کردی از بس که خانوووووومی البته بعضی وقتا
بعدشم با همدیگه رفتیم مقوا برای پایه تقویم رومیزی خریدیم و ماهی هم خریدیم و اومدیم خونمون
اینم درسا خانوم با اولین ماهی های زندگیش
براشون بوس می انداختی و هی بهشون اشاره می کردی
گاهی وقتا تو ماشین که هستیم گیرمیدی بری پیش بابایی و 99درصد اوقات نمیذاریم و شما گریه میکنی اما بعضی وقتا که نزدیک خونه ایم و سرعتمون هم کمه شما میری پیش بابایی فرمون را میگیری و نمیذاری بابا دست بزنه
اینجا هم داری بامن بای بای می کنی
اولین بار که این عروسکت را دادم و شما مدتی باهاش مشغول بودی و خیلی زود برات عادی شد
وقتی گیر دادی این کیفت را بندازی پشتت
اخم درسای نازم
عافیت باشه خانومیعاشق این شکل پوشیدن حولتم خانووووومم
نگااااااااااااااااش کنین خدااااااااااا
خونه مامانی که هنوز نیمه کاره است و بعد از عید میرن اونجا با لباسای دایی
دخترک ِ شکموی ِ من
هیییییییی کی ریخته؟
دونه دونه بخور عزیزم
درحال تماشای تلویزیون با قیافه متعجب!!!!
فددددددددااااااااتم
کشو را می کشی بیرون و توش بازی می کنی و وقتی میخوای بیای بیرون سعی می کنی بذاری سرجاش و وقتی به جایی گیرمی کنه هی می کشی عقب و دوباره امتحان می کنی تا موفق میشی آفرین دخملکم که انقدر باهوش و سخت کوشی
یه روز که دایی اومد خونمون تا شبکه کارتون را برات وصل کنه بعدشم نشستی تو بغلش و نیم ساعت از جات تکون نخوردی و دوتایی کارتون تماشا می کردین و وقتی کارهای مامان تموم شد با موتور داییبابا نفهمهرفتیم خونه مامانی و تا اونجا شما کلی تکون خوردی و شیطونی کردی و انگاری از اینکه آزادی نداشتی و همه اش گرفته بودمت خوشت نمیومد
هاپو را برمیداری و میگی باب باب
جوووووووووووووووووون
همه اسباب بازیهات را دوست داری و بوسشون می کنی
تو حیاط منتظر آژانس هستیم تا بریم خونه مامانی
شیطونکم
عاااشق این لباستم و انقدر ازش خوشم میومد که منتظر عید نشدیم و افتتحاش کردیم
و حسن ختام این پست
ممنون که با ما بودید