درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

500 روزگی درسای نازم

1393/1/17 0:23
نویسنده : مامان آرزو
1,400 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخمل نانازمماچ

دخترک 500 روزه من همین الآن لالا کرد و مامانشم داره از فرصت استفاده می کنه تا یکم از شیرین کاریها و شیرین زبونیهای دخملش را ثبت کنه377811_happy_birthday1.gif

شیرین عسلم امروز اولین روز کاری بابایی بعد از نوروز بودش و جای خالیش به شدت تو خونه احساس میشه،من که دیشب کلی گریه کردم و الانم دلم براش خیلی خیلی تنگ شدهگریه

صبح بابایی کلی بوت کرد و بعدش بوست کرد و رفت سرکار و من مطمئنم دلش برات تنگ میشهاز خود راضی

شما هم تا بیدار شدی به جای خالی بابایی و پتوش اشاره کردی و گفتی نیست،نیستش و هی تکرار می کردی دل شکستهگفتم بابایی رفته سر کار زودی میاد پیشمون باشه؟ و شما سرت را به نشانه تایید تکون دادیماچ

بعداز اینکه صبحونه ات را خوردی باهمدیگه بازی کردیم وتو رفتی تو اتاق و  چشمت به عکس بابایی افتاد و هی بابا ،بابا می کردینگرانالهی مامان فدای دل کوچولوت بشه که دلتنگ باباییت میشیقلب

عزیز دلم تو به همه اطرافیانت علاقه داری و دختر خونگرمی هستی اما من و بابا حمید و بابااحمد و دایی محمد را خیلی بیشتر از بقیه دوست داری و همه اش بهمون می چسبی و خودت را لوس می کنیماچ

خونه مامانی که میریم می پری تو بغل دایی و کلی وقت آروووم تو بغلش می شینیتعجب

دیشب با مامان ملک و باباعزیز رفتیم خونه مامانی عیدی،امیرحسین سرفه کرد و دایی گفت جون ،چی شد قربونت برم و شما حسودی کردی و سرفه کردی و دایی به شما هم همون جملات را گفت و با خنده و ذوق شروع کردی به بازی کردنقلبدایی بیچاره وسط شما دوتا فسقلی شیطون حسود گیر کرده و باید به هردوتاتون یه اندازه توجه کنه وگرنه ناراحت میشین تعجبخنده

تازه گاهی اوقات چون امیرحسین به دایی میگه داداش شما هم به تقلید از اون دایی را داداش صدا می زنی که دایی هیچ شکایتی که نداره ،راضی هم هستمژه

از همه اینا که بگذریم دخترک نازم امروز 500 روزه شده 532611_cake.gif

500 روز از روزهای قشنگ با شما بودن می گذره و من هرروز بیشتر از قبل عاشقت میشم و بیشتر یاد می گیرم باهات مهربون تر باشم70959_145fs19041.gif 

عزیز دلم مامانی شما یه آدم عصبیه که وقتی شما غذات را کامل نمیخوری عصبی ترم میشه و گاهی سرشما داد میزنه و حالا که داری بزرگتر و خانومتر میشی از ترس اینکه این رفتارش رو شما تاثیر بد نذاره تمام سعیش را می کنه که به راحتی عصبانی نشه و تا می تونه با دخترش خوب رفتار کنهخجالتامیدوارم که شما هم کمتر مامانی را اذیت کنی و خدا در برابر شیطونی های بی اندازه شما بهم صبر بیشتری بده که هروقت شما را دعوا می کنم شب از عذاب وجدان خوابم نمی بره و هزار بار خودم را لعنت می کنم و به خدا میگم خدایا کمکم کن درسا جون منه دلم نمیخواد هیچ ضرری بهش برسونمگریهدرسای نازم خیلی خیلی دوست دارم و هرروز کمتر از روز قبل دعوات می کنم شما هم این روزها بیشتر میای پیشم و بوسم می کنی حتی بعضی وقتا که ناراحتم و گریه می کنم دستای کوچولوت را میذاری روی لپام و سرم را میاری بالاو لبهام را می بوسی و بعدش دستات را می اندازی دور گردنم و می بوسیمبغلقلب

و من بیشتر ترغیب میشم که تلاش کنم تاباهات مهربون تر از قبل باشم و موفق هم میشماز خود راضی

عروسک 500 روزه من نمیدونی وقتی با چشمهای زیبات خیره به چشمام نگاه می کنی و با لذت نونو می خوری چه عشقی را به من منتقل می کنی و من تو چشمای قشنگت نگاه می کنم و لبخند میزنم و قربون صدقت میرم و تو همون طور به چشمهای من نگاه می کنی و میخندی و من و سرشار از عشق خودت می کنی قلب

دیروز از بابایی خواستم برام شمع 500 بگیره و صبح هم برات کیک درست کردم ،پف کیک زیاد شد و با چاقو برشش دادم که قشنگ تر بشه و دوتایی تیکه برش خورده را خوردیم که شما خیلی خوشت اومده بود و باچنگال برمیداشتی و میاوردی سمت من و میگفتی آ آ ،و من دهنم را باز می کردم و شما کیک را میذاشتی تو دهن من و با خوشحالی سرت را تکون میدادیقلب

دختر نازم در 500 روزگی 82سانت قدشه و 11کیلو و 120 گرم هم وزنشهماچماشالابغل

کارهای قشنگی که این روزها یاد گرفته :

دستش را می بره تو پیرهنش و می می هاش را می کنه و میذاره دهن خودش و شروع می کنه ملچ و ملوچ کردن انگار که واقعا چیزی تو دهنشهبغلگاهی وقتا به من و بابایی هم میده و ماهم ادای جویدن را درمیاریم و هی میگیم به به و اون کلی وقت مشغول دادن نونو به من و باباشهماچ

وقتی فیلمهای آموزشیش را نشون میده و توش میگه open،shot them clap clap clap دختر نازم انگشهای کوچولوش را باز و بسته می کنه و بعدش دست میزنهقلبحتی وقتی من براش میخونم هم همین کار را می کنه تشویق

یکی از فیلمها آموزش ساعته که حیوونا از روی ساعت رد میشن و هرحیوونی میاد یه ساعت را اعلام می کنه که وقتی میگه cat شما میگی پی پی و وقتی فیل میاد چون بزرگه مثل شعر تو ویدئو میگی آخ آخ و لبات را به نشونه تعجب جمع می کنی و وقتی فیله روی ساعت وایمیسته میگی اوه اوه و وقتی ساعت میشکنه میگی آخ ششست تشویق

یکی از ویدئو ها هم میگه آها آها آ آ و سرش را تکون میده و شما تا اهنگش را میذاریم و هنوز شروع نکرده سرت را تکون میدی و میگی آ آ تشویق

صدای سه تا حیوون را بلدی: ببعی که میگی بَ بَ ،خروس که میگه : کاکل دودل دو و شما میگی دو بعضی اوقاتم میگم بگو قوقولی قوقو و شما میگی قو، گاو که میگه مو مو و شما میگی مممتشویق

هروقت من و بابا ایستادیم شما از بین پاهامون رد میشی و اینکار را خیلی دوست داری گاهی وقتا من پاهام را بازتر می کنم و شما ایستاده میخوای رد بشی و من یکی از پاهام را میارم بالا و از بالای سرت می برم یه سمت دیگه و شما کلی ذوق می کنی و باهمدیگه بازی می کنیمقلب

یا بعضی وقتا که میخوری زمین برای اینکه گریه نکنی میام سمتت و تو راه خودم را می اندازم زمین و شما شروع می کنی وسط گریه خندیدن و هی بلند میشی و آروم ادای زمین خوردن را درمیاری و باز من خودم را پرت می کنم زمین و شما می خندیماچفدای خنده هات بشم من که خندوندنت انقدر آسونهقلب

وقتی کسی دستش را به سمتت دراز کنه باهاش دست میدیاز خود راضی

به عروسکات نونو و به به میدی و باهاشون بازی می کنیاز خود راضی

پات را میذاری روی کشوهای تختت و میری بالا و جیغ میزنی تا بیام بغلت کنم و بذارم تو تختت اونجا هم که میری سرت را میذاری رو بالشت و کلی بازی می کنی تا وقتی خسته بشی و باز دستات را دراز کنی که مامان بیاد بغلت کنه وقتی ام بغلت می کنم دستات را حلقه می کنی دور گردنم و محکم می چسبی به من ،منم محکم بغلت می کنم و هی میزنم پشتت و بوست میکنم عشقمقلب

حیوونایی که میشناسی : پیشی،میمون،فیل و ماهی و مارو ببعی هستشاز خود راضی

هروقت ببینی و بخوای نشونم بدی میگی : پی پی یه، می مونه، بیل بیل، مایی یه، مار مار،بَبَیی یهتشویق

دختر نازم این روزا هرچی ما برات تعریف می کنیم تو برای بقیه به زبون خودت تعریف می کنی که توی صحبت هات هیچ کلمه واضحی را نمیگی و به قول بابایی چینی صحبت می کنی اما من و بابا می فهمیم منظورت چیه و برای بقیه تعریف می کنیماز خود راضی

دیشبم روِژینا ومامان و باباش اومدن خونمون عیدی و شما عروسک فیلت را میدادی به نیلوفر جون و میگفتی بیل بیل بیل خنده

وقتی تیتراژ باب اسفنجی پخش میشه هربار که میگه باب اسفنجی شما هم میگی باب اِسَن تشویق

وقتی میخوای چیزی بخوری میگی بُخو نَم تشویقمثل آب بخونم، به به بخونمماچ

اما هنوزم وقتی میخوای نو نو بخوری میگی نونو اوخورممتفکر

بعضی وقتا که مطمئنم سیر هستی و فقط بهانه نونو را میگیری برای اینکه بیشتر بهش وابسته نشی تا میگی نونو با تعجب میگم نونو؟ و شما می خندی بعدش به بابایی نگاه می کنم و میگم بابا حمید نونو و اونم میگه نونو؟؟؟؟ و شما میخندی و حواست پرت میشه و دخملک شیطونم تازگیها بهش مثل بازی نگاه می کنی و گاهی وقتا برای بازی این را میگی و منم هربار که بگی نونو همین طوری جوابت را میدم و اگه دستت را ببری سمت یقه لباسم می فهمم که واقعیه و سریع بهت نونو میدم خجالت

یاد گرفتی اسم مریم و مهدی را صدا بزنی و وقتی میگم بگو مریم شما میگی : مَ مَ م ،وقتی میگم بگو مهدی شما میگی: مَه تشویق

وقتی چیزی را میخوای بهش اشاره می کنی و میگی ایدیش قلب

وقتی میای بغلمون و میخوای بلند شیم میگی باتوقلب

وقتی دستات کثیف میشه و میخوای برات بشورم کف دستات را نشونم میدی که ببینم کثیفه و میگی دَس شو یعنی که دستم و بشورقلب

توپ که می بینی برمیداری و میگی توپ توپ توپ تشویقهمیشه هم سه بار تکرار می کنیقلب

رو دسته مبل وایمیستی و وقتی بابایی روی صندلی کامپیوتر نشسته میگی یک دو ته و می پری تو بغلشبغلماچ

میگی نَم نَم نَم نَم ... نمیدونم منظورت چیهمتفکرانگار که داری آواز می خونیقلب

به کفشات اشاره می کنی دَ دور یعنی که درشون بیارمقلب

و بعد از اینکه کفشات را درمیارم باید جورابهات را دربیارم و بعدش پیرهنت روتعجبهمه اش میخوای که لخت باشی و اگه به دلت راه نیام خودت را به در و دیوار می کوبیابله

بعضی وقتا که میخوای بخندی اَ هَ ء اَ ء  اَ اَ اَءءء هَهههههه و ماهم هی می خندیم و میگیم این چه طرز خندیدنه آخه و اَدای شما را درمیاریم و شما انقدر ادامه میدی تا از ترس اینکه گلوت درد بگیره مجبور بشیم حواست را پرت کنیممژه

وقتی میخوری به وسیله ای یا از جایی می افتی و دردت میاد میگی زَد و من باید بزنم همون جایی که تو بهش خوردی و دعواش کنم تا شما ساکت بشیبغل

دیشبم که روژینا نانازی اینجا بود من و نیلوفر جون یه لحظه رفتیم سمت کامپیوتر تا یه چیزی را نشونش بدم و روژینا اومد شما را بغل کرد و شما هم خواستی بوسش کنی که هروقت میخوای اینکار را بکنی یکم خودت را می بری سمت طرف مقابل و هلش میدی البته ناخواستهاز خود راضیو اونم عقب عقب اومد و از پشت افتاد و سرش خورد به ماشینت و شما هم باهاش افتادی و دستت زیر روژینا موند و دستبندت تو دستت فرو رفت و دردت گرفت و فکر کنم خیلی دردت اومد چون نفست بالا نمیومد و سیاه شده بودی دل شکستههمیشه وقتی خیلی دردت می گیره اینطوری گریه می کنی من بغلت کردم ولی نفهمیدم چرا گریه می کنی اما میدونستم یه جاییت درد گرفته آخه تو اصلا بچه ای نیستی که با زمین خوردن کوچولو و درد کم گریه کنی ماشالا خیلی قوی هستی قلبوقتی میخواستم دستبندت را دربیارم جای فرو رفتنش را دیدم و کلی ناراحت شدمدل شکستهنگرانروژینا هم خیلی دردش گرفته بود اما وقتی دید شما داری گریه می کنی زود گریه اش بند اومد و شما را تماشا می کرد خداراشکر که به خیر گذشت و هیچ کدومتون صدمه جدی ندیدیدمژهبعدش شما را بردم سمت ماشینت و چند تا زدم به ماشینت و شما ساکت شدیقلب

بعضی وقتا هم که باباحمید هرکاری که میخوای انجام نمیدی گریه می کنی و دور خودت می چرخی و خودت را پرت می کنی زمین و من میام بغلت می کنم و باباحمید را دعوا می کنم و بعدش بهت نونو میدم شما هم ساکت میشی و یکم نونو میخوری و میری دنبال بازیتمژهالبته این کار را اصلا دوست ندارم اما اگه انجامش ندم تو هی گریه می کنی و خودت را پرت می کنی و به اینطرف و اون طرف میخوریساکت

خوابت بهتر شده و خداراشکر با کوچکترین صدایی بیدار نمیشی البته فقط یک ساعت اولاز خود راضی

پی پی که می کنی دستت را میذاری به پوشکت و بینیت را می گیری یعنی اینکه پی پی کرده اَه اَه بو میده (همیشه وقتی پی پی می کنی و میخوام عوضت کنم همین را میگم و شما هم یاد گرفتی)تشویق

دوروز پیش رفتیم افسریه خونه پسرخاله های بابام که من خیلی دوسشون دارم و دایی صداشون می کنم،اول رفتیم خونه دایی عباس و شما می رفتی سمتش و باهاش حرف میزدی و اما بغلش نرفتی ولی وقتی رفتیم خونه دایی محمود رفتی بغلش و اونم عاشق بچه ها ماچت کرد و قربون صدقه ات رفت و بعدش به مبل اشاره می کردی و میگفتی ایشین ولی بعدش خودت رفتی نشستیخندهو اون که رفت کنار بابا حمید نشست رفتی بغلش نشستی و سرت را گذاشتی تو سینت و خودت را براش لوس کردیتعجبقلب

اونجا هم که بودیم هی پریدی بالا و پایین روی مبل و پات لیز خورد و سرت خورد لبه چوبی مبل و کلی گریه کردی گریه

 یه صندلی هم داشتن ازینا که مثل گهواره می مونه و تکون میخوره و شما را نشوندم روی اون و هی تکونت میدادم که خیلی خوشت اومده بود و هی میخوندی تاب تاب تاب تاب ماچ

تو نانای کردن کلی پیشرفت کردی و انقدر ناز و حرفه ای می رقصی که کیف می کنم البته جلوی هیچکس قر نمیدی و فقط برای من و بابایی و خانوادم نانای می کنی از خود راضیقرمیدی و شونه هات را تکون میدی، دستات و سرت را هم تکون میدی ولی از همه اینا بیشتر عااااااشق تکون شونه هاتمقلب

یه چیزی که اصلا دوست ندارم اینه که وقتی میخوای کاری را برات انجام بدیم و ما متوجه نمیشیم سریع ناراحت میشی و خودت را به در و دیوار می کوبی و پرت می کنی زمین و گریه می کنیتعجبدل شکسته

با توسترت بازی می کنی و یاد گرفتی نون هاش را بذاری توش و کلیدش را بزنی تا بپره بیرونتشویق

درهای قابلمه را می چینی کنار هم و برای خودت دست میزنی و به ما نگاه می کنی تا برات دست بزنیماز خود راضیو کلا هرچیزی را که کنار همدیگه بچینی برای خودت دست میزنیخنده

بیشتر از قبل با اسباب بازیهات بازی می کنی و بیشتر یاد گرفتی چطور باید با قابلمه هات و گاز و پیک نیک بازی کنی و غذا درست کنی و به نی نی هات بدی مژه

 یه روژ لب پلاستیکی داری که میاریش سمت من و دهنت را باز می کنی که منم همین کار را بکنم و بعدش برام روژ میزنی قلبفدات بشم دخملک قرطی مامانماچ

برات لاک زدم و انگشتای کوچولوت را جمع کردی و همه اش را مالیدی به دستت و لباست و مجبور شدم پاکشون کنمنگران

آهنگ های خارجی را بیشتر از آهنگهای ایرانی دوست داری مخصوصا آهنگهای ریحانا رواز خود راضی

آهنگ ِ مورد علاقه ات،آهنگ دختر بندر TM هستش که تا پخش میشه می پری پای تلویزیون و میگی اِ و مشغول نانای کردن میشی یا وقتی تو ماشین هستیم و پخش میشه با تعجب میگی اِ و چیه و شروع می کنی به قر دادنقلب

وقتی یه چیزی می بینی و نمیدونی چیه بهش اشاره می کنی و میگی : این شیه ؟

از دسته مبل میری روی مبل می شینی تعجبو از دسته مبل میری اون طرف مبل و به وسایلی که مثلا پشت مبل قایم کردم تا شما بهشون دست نزنی را برمیداری دل شکسته

 بهت میگم درسا برات خیار پوست بکنم بخوری؟ شما میگی : من من بخونمماچ

 میاریم جلوی کامپیوتر و میگی بیلم بسا و منظورت اینه که فیلمهایی که از خودت گرفتم بذارمقلب

لباس خوشگل تنت کردم و موهات را بستم و کیکی که درست کرده بودم را با شمع 500 آوردم گذاشتم روی میز و شما شروع کردی دست زدنماچالهی مامان فدات بشه که می فهمی کیک که میارن تولده و باید دست بزنیقلببعدشم از دور فوت می کردی شمع ها را اما می ترسیدی نزدیکش بشی متفکر

من یا بابا جای شما شمع را فوت می کردیم و شما با اشاره می گفتی که باز روشن کنیم و من می گفتم برو روی مبل بشین تا روشنش کنم و شما دخملک باهوشم میرفتی روی مبل می نشستی و منم شمع ها را برات روشن می کردم و شما سریع میومدی پایین و از دور فوت می کردی 194711_blow_out_candles.gif

بهت گفتم درسا شمعه؟ و شما تکرار کردی :بَمهقهقهه

بعدشم چاقوی جشن تولدت را آوردم و از بابایی خواست یادت بده کیک را ببری که شما زودی یاد گرفتی و کیک تولد 500 روزگیت را بریدی633111_party4.gif212311_happy_birthday3.gif

و وقتی برات میخوندم تولد تولد تولدت مبارک قر میدادی و برام نانای می کردی و به شمع ها رو فوت کن که می رسیدیم فوت می کردی و دست میزدی194711_blow_out_candles.gif

عزیز دلم ایشالا که 500 ساله بشی و همه ثانیه های 500 سالت پر از شادی و خنده باشه و شاد زندگی کنی و از زندگیت راضی باشی و هیچ وقت غم تو دلت نشینه و اشک تو چشمات جمع نشه72689_cupidgirl.gif

500 روزگیت مبارک عشق کوچولوی مامان76311_happy_birthday2.gif

پشت سرت اسباب بازیهای خاله بازیمونهاز خود راضی

نخور اَخـــــــــــــــــهسبز

این استیکر ها را دادم بهت تا حواست پرت بشه و بتونم موهات را خوشگل کنماوه

شما هم می چسبونی به پاهای خودت و پاهای ماماناز خود راضی

اینم کیک 500 روزگی درسای نازم خجالت

روی کیک را با خامه کاکائویی پوشوندم که ظاهرش را بهتر کردزبان

اینم دخملک 500 روزه منبغل

خیلی وقت بود برات کیک نگرفته بودم و عکس العملت را نمی دونستممژه

به بابا گفتم دست بزنه و تولدت مبارک بخونه شما هم داری نگاش می کنیهورا

فدای دستای کوچولوتماچ

فدای نشستنت بشم من خوشگلمقلب

اینجا اومده بودی پایین و من گفتم برو روی مبل تا شمع ها رو روشن کنماز خود راضی

باز شمع ها روشن شد و شما داری میای پایین تا از دور فوت کنیمتفکر

اینجا از بابا خواستم تو فوت کردن شمع ها بهت کمک کنههورا

به لبهای دخملکم توجه کنید داره فوت می کنهبغل

سایه شمع ها افتاده بود روی کیک خیلی خوشم میومدنیشخند

تو تلویزیون نی نی دیدی و ذوق کردیقلب

هی شمع ها را فوت می کردیم و شما میخواستی تا روشنش کنیممژه

عخخش منیماچ

از بابا خواستم بهت یاد بده کیک تولدت را ببریاز خود راضی

و بعدش شما خیلی قشنگ کیکت را بریدی که ترجیح دادم ازت فیلم بگیرمخجالت

بله اینجا هم مشغول کندن عکست از روی چاقو بودی که ازت گرفتمش و شما گریه کردی و منم سریع بشقاب آوردم تا کیک بخوریم و شما هی با چنگالت کیک برمیداشتی و میذاشتی دهن باباییقلب

دختر نازم شما در تاریخ 1393/01/16 ،500 روزه شدی که چون شیطونی کردی و ساعت از دوازده شب گذشت نی نی وبلاگ تاریخ را 17اُم نشون میده اوهبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
17 فروردین 93 12:58
سلام مامانی. آخ جون 500 روزگی درسا مقارن بود با نهمین ماهگرد عقدمون. انشالله 100 ساله بشی درسا. زیبا یارم،تقدیم به تو
مامان آرزو
پاسخ
نهمین ماهگرد عقدتون و سال نوت مبارک عزیزم
نیلوفر/ مامانه روژینا
18 فروردین 93 2:47
500 روزه شدنت مبارکه خاله جونی. هزار تا بوووووووووووووووووووس برای درسای مهربون فدای شیرین زبونیات بشم که دلم برای صدات تنگ شده مخصوصا وقتی به روژینا میگی اشینه به به چه کیکه براقی. معلوم که خوشمزه اس. لباستم خیلی بهت میاد عروسک اینم اهنگ تی ام. دخت بندر نازه والا همگی بگین ماشالله. درسا جونه ما نانازه همگی بگین ماشالله قلب مهربونی داره ابروی کمونی داره ......
خاله هانیه
18 فروردین 93 14:47
500 روزگیت مبارک عسل طلای مننننننننننن.
مامان پانیذ
19 فروردین 93 0:21
500 روزگیت مبارک...آفرین به مامان هنرمند...به ما هم سری بزن خانمی
زهرا 10 ساله
8 اردیبهشت 94 0:42
درسا خانوم خوشگل نمیتونم بگم به عنوان خاله ولی به عنوان خواهر تبریکمو بپزیر راستی یادت نره برا منم ازین کیکا نگه دار 500 روزگیت مبارک
مامان آرزو
پاسخ
مرسی زهرا خانوم