درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

پروژه آتلیه

1393/4/9 12:52
نویسنده : مامان آرزو
696 بازدید
اشتراک گذاری

پروژه آتلیه از یک ماه پیش شروع شد و وقتی میگم پروژه یعنی واقعا برای خودش پروژه ای بودخسته

یک ماه پیش که رفته بودیم خرید برات دو دست لباس خوشگل خریدم که خیلی بهت میومد و تصمیم گرفتم ببرمت آتلیه زیبا

ناز گلکم از اونجایی که من خودم کار با فتوشاپ را بلدم و حتی بهتر از آتلیه های معمولی می تونم رو عکس کار کنم ،کار هر آتلیه ای نظرم را جلب نمی کنه و به نظرم خیلی معمولی و پیش پا افتاده میاد خندونک

سری قبل هم که هرچی گشتم آتلیه خوب نزدیکمون پیدا نکردم و آتلیه های نزدیکمونم همه کاراشون را با پک های آماده بازار انجام میدادن و روتوششونم اصلا خوب نبود و قیمت هاشونم الکی گرون بودش و اسم خودشونم گذاشته بودن آتلیه کودکعصبانیخلاصه رفتم پیش یکی که یکسال از شروع کارش می گذشت و قیمتاش نسبتا خوب بود اما متاسفانه امکانات آتلیه اش کم بود ،نورش کافی نبود و تو عکسها سایه می انداخت و کارش در حد خودم بودگریهتازه کاش حداقل روی عکسها کار می کرد بعد از یک ماه که بهش زنگ زدم تازه گوشی را برداشته که مشکل داشته و نمیدونم عروسی داداششه و سرش شلوغه و نمیتونه درست کنه و باکلی اصراااااار تونستم فایل یکسری از عکسات را ازش بخرم خسته

که همون طور که تو پست های قبلی هم گفتم انقدر اعصابم خورد بود و ناراحت بودم از کاری که انجام دادم و یه آتلیه درست و حسابی نبردمت که عکسهاتم موند روی دستم و چاپشون نکردم ،اصلا به نظرم اونجا اسمش آتلیه نبود و این اولین آتلیه ای هست که رفتیم در 19 ماهگیراضی

من و ببخش که تا 19 ماهگیت آتلیه نبردمت اما سعی کردم تو خونه هرچی هنر دارم بذارم و عکسهای زیاد و خوشگلی از آتلیه مامان داریخجالت

بعد از خرید لباست نوبت خرید کفش شد که یه روز با مامانی و فاطی و امیرحسین رفتیم خرید که داستان شیطونی هاتونم تو پست های قبلی نوشتمخندونک

به عمه هم سفارش دو دست لباس دادم و اونم زحمت کشید یه کلاه و شورت که خیلی نازه دوخت و یه دونه شورت کتون هم برات دوخت که تو تنت خیلی خوشگل بودش اما متاسفانه چون باهامون همکاری نکردی و آخرای کار دیگه شروع کرده بودی جیغ کشیدن و گریه کردن و بهانه می گرفتی نتونستم با اون ازت عکس بگیرم و کلی اعصابم خورد شددلشکستهعصبانی

بابایی قول داده بود تا آخرماه برات النگو بگیریم و یه روزم اومد دنبالمون و رفتیم برات سه تا النگوی خوشگل خریدیم محبت

عسلم وقتی آقای طلافروش میخواست النگوهات را دستت کنه خیلی آروم نشستی و حتی با دستت النگوها را هل دادی جلوتر و آقای طلافروش با خنده گفت ماشالا خودشم کمک می کنه و حالا هروقت ازت می پرسیم کی برات النگو خرید شما میگی عمو و منظورت اینه که عمو دستت کردهخنده

از اونجا رفتیم چند تا مغازه کفش فروشی که چیزی پسند نکردیم و قرار شد یه روز بریم افسریه تا کفشهای اونجا را ببینیم خندونک

سه شنبه هفته قبل با محمد رضا و دایی محمد و فاطی رفتیم افسریه و چند تا کفش فروشی که اونجا بودم دیدیم و از چیزی خوشمون نیومد دلشکسته

با کلی اصرار و خواهش بالاخره بابایی را راضی کردیم ببرتمون کوکا کولا تا مغازه های اونجا روهم ببینیم و شنبه عصر رفتیم اونجا با کلی بدبختی جای پارک پیدا کردیم و بازم هرچی گشتیم چهارتا مغازه کفش بچه داشت و بعدشم چیزی نپسندیدیمگریه

فقط یه جا بود که تو راه برگشت من یه جفت کفش دیدم که خیلی خوشم اومد اما قیمتش گرون بود و از عید که برات کفش گرون گرفته بودم و هنوز دوماه نشده به پات تنگ شده به خودم قول دادم دیگه کفش گرون نگیرم و بی خیالش شدم و برگشتیم خونه نزدیک خونه از بابا خواستم زحمت بکشه چند تا مغازه محل خودمونم ببینیم و بالاخره تو یکی از همین مغازه ها از یه کفش خوشم اومد و چون قیمتش مناسبم بود خریدم که اگه تو آتلیه هم ازش استفاده نکردیم حداقل برای بیرون رفتن بپوشیشون و پاهات خنک باشه محبت

یکشنبه یکم تیرماه از راه رسید و ما ساعت هشت شب وقت آتلیه داشتیم خطااز صبح کلی باهات بازی کردم که بداخلاق نشی و اونجا پدرمون و دربیاری توهم انگار فهمیده بودی دارم بهت باج میدم سوءاستفاده می کردی و بیشتر اذیتم می کردیدلخورساعت سه بود که بهت شیر دادم و شما لالا کردی و منم آروم ناخونات را لاک قرمز زدم تا خوشگلتر بشنمحبت که هنوز خشک نشده بودن که چرخیدی و دستت را مالیدی به پتوت و شکلشون زشت شد مجبور شدم آروم آروم ناخونات را پاک کنم تا بیدار نشی و باز لاک بزنم و اینبار دستات را گرفتم توی دستم تا به جایی نمالیشون محبت

ساعت چهار و نیم بود که بیدار شدی و من میخواستم تا ساعت شش بخوابی که ساعت هشت دیگه خوابت نگیره و خلاصه سریع اومدم پیشت و بهت نونو دادم وشما هم خوابیدی بعد از نیم ساعت آروم نونو را ازدهنت بیرون کشیدم و رفتم که حاضر بشم آخه قرار بود ساعت شش و نیم بابایی بیاد دنبالمون و اگه شما شش بیدار میشدی باید تو نیم ساعت هم موهای شما را می بستم هم خودم آماده میشدم که امکان پذیر نبودزیبا

چند بار گل سرها و گردنبند ها و لباس و کفشایی که باید برمیداشتم را چک کردم و بعدم گذاشتمشون توی کیف و آب جوش و شیرخشک و بقیه وسایلا روهم جمع کردم و خودمم حاضر شدم تا اینکه شما بیدار شدی و برات شیر درست کردم و رفتی دنبال بازیت منم تند تند مانتوم را اتو کردم و بعدم شما را نشوندم روی صندلی کامپیوتر و کلی گل سر بهت دادم تا بذاری موهات را ببندمکچلبه معنای واقعی بیچاره،بیچارم کردی و پدرم و درآوردی تا گذاشتی موهات را صاف ببندم و اینبار بعد از کلی تمرین که تو این یک هفته اخیر داشتم تونستم فرق سرت را صاف باز کنم و موهات مرتب بشهخسته

بعدم نوبت بابایی بود که بهم حرص بده گریهساعت شش و نیم بود و بابایی هنوز نیومده بود زنگ زدم جواب داد و گفت که پمپ بنزینه و داره میاد،یک ربع گذشت و بابایی نیومد و باز زنگ زدم که گفت نزدیکه وسایل و برداشتیم رفتیم بیرون که بابا گفت تو خونه کار داره و یه ربع هم اونجا معطل کرد و بالاخره ساعت هفت حرکت کردیم خطاتوماشین متوجه شدم یکی از انگشتات لاکش خراب شده و عملیات پاک سازی و لاک مجدد را انجام دادم و هی دستات را فوت کردم که زودتر خشک بشه و به جایی نمالی مخصوصا لباسات که قرار بود باهاشون عکس بندازیسکوت

یک ربع به هشت رسیدیم آتلیه و ماشینمون را پارک کردیم و رفتیم داخل آتلیه اونجا خانومه بهم یه کاغذ داد تا دکورهایی که میخوام را براشون بنویسم و همین طور رنگ زمینه اش را و بعد کنترل دستگاه دی وی دی را بهم داد که کل عکسهای داخل سایتشون با کیفیت بالا اونجا داشتن و منم مشغول انتخابشون شدم شما هم پیش بابایی بودی و داشتی با مجله های روی میز بازی میکردی محبتیه نی نی هم اونجا بود که عکس کریر داشت (عکسهای ماهگرد)و شما یه بار میخواستی مجله بهش بدی که زدی تو صورتش و یه بارم مجله را زدی به لیوان چایی که جلوشون بود و ریختی روی لباسش و لباسش را کثیف کردیگریهو آبرومون و بردی و مجبور شدیم کلی ازشون معذرت خواهی کنیم اما چه فایده لباس نی نیشون تو عکس لکه چایی روش بوددلشکسته

البته تقصیر خودشونم بود که بعد از خوردن چایی لیوانش را تو سطل ننداخته بودنخندونک

خلاصه بعد از انتخاب دکورها رفتیم که عکس بگیریم و تند تند موهات را مرتب کردم و اولین دکور ،دکور آشپزخونه کوچولو و سبد خرید و درسا خانوم با کلاه آشپزی بودش که برای عکس میز شام تم تولدت میخواستمشخندونکخجالتشماهی میرفتی و یه چیزی برمیداشتی میاوردی برای خانومی که عکس می گرفت و اونم با همکارش و من کلی شکلک درمیاوردیم تا شما یکم به دوربین نگاه کنی و بعد که خانوم عکاس گفتن چندتا عکس خوب که نگاه کردی و خندیدی داریم رفتیم سراغ دکور بعدیخسته

دکور بعدی سبد گل بودش با چند تا توپک کوچولوی سرخابی که روی زمینه سفید گرفته میشد و میخواستم خیلی ساده باشه که احتمالا اون رو روی شاسی بزنم محبتبازم خانوم عکاس و همکارش کلی شکلک دراوردن و منم هی لباست را صاف کردم و تند تند عکس می گرفتیم و وقتی خانوم عکاس گفتن چند تا خوب داریم رفتیم سراغ دکور بعدی و منم لباسهات را عوض کردمراضی

لباسی که تو دوتا دکور قبلی باهاش عکس گرفتی عشقمبوس

دکور بعدی با زمینه سفیدبودش با یه فرغون که گل توش بودش و عروسک گربه و کیتی هم اونجا بودش عکس گرفتی یه بارم همه کیتی ها را برداشتی و دادیشون به بابایی و یه بارم هرچی تو فرغون بودش خالی کردی و کلا دکور را بهم زدیخنده

دکور بعدی زمینه سفید بودش با یه قفسه که توش عروسک بودش و یه جای خالی برای عروسک کوچولوی مامان ،لباسات را عوض کردم و تاپ کرم و دامن لی سرمه ایت راپوشیدی موهات را هم دم اسبی بستم و تل قرمز قشنگت را گذاشتی و مثل خانووووووووم نشستی سرجات و عکس گرفتی محبت

اینبار بدون دردسر عکسها گرفته شد و تا خانوما دکور را عوض کنن شما اومدی پیشم که گل سر کیتی را که خیلی وقت پیش خاله هانیه برام خریده بود و دلم نیومده بود خودم استفاده کنم را بستم به موهات که خیلی بهت میومد گردنبند کیتی هم گردنت کردم ودکوری که زمینه سبز داشت و باغچه گل هم کنارش بودش چیده شده بود و عروسک مامان رفت بین گلها وایستاد و باز با کلی شکلک و جیغ و کلک چند تا عکس انداخت و گلهای باغچه را هم کندخندونک

از اول که اصلا همکاری نکردی و کلی اذیتمون کردی دیگه آخراشم خسته شده بودی و هی بهانه می گرفتی بابایی برات شیر درست کرد و خوردی و بعدشم میخواستی بری توی انبار که وسایلهای دکورهاشون را نگه میداشتن و وقتی نذاشتم بری کلی جیغ کشیدی و گریه کردی کچلخانوم عکاسم که انگار عجله داشت بره خونه هی هول میزد ویادم رفت که جورابات را پات کنم و بدون جوراب عکس گرفتیگریهگیج

 خانوم عکاس دکور گل پرپر که انتخاب کرده بودم و از بالا عکس می گرفتن ازت را کنسل کرد و گفت واینمیستی و نمیذاری کارش را بکنه و کلی ناراحتم کرد دلشکسته

تنها دکور باقی مانده هم دکور ساحل بودش که با کلاه و شورتت انداختی و کلی جیغ کشیدی و بازم شیطنت کردی و باهزار زحمت چند تا عکس ازت انداخت و بعدشم تاپت را تنت کردم و چون خیلی اذیت کرده بودی و خسته شده بودم یکی زدم رو پات و بعدش رفتی بغل باباتدلشکسته

یک ماه رفت و آمد و خرید و کلی هزینه و مسیر طولانی آتلیه تو یک ساعت تموم شد و شما همه اش جیغ کشیده بودی و فکر نمی کنم عکسهات قشنگ شده باشه متنظر

دلم میخواست گریه کنم خیلی خسته بودم خیلی گریهیک ماه زحمت کشیده بودم و کلی هم به باباحمید زحمت داده بودم اون بیچاره هم به خاطر دل من تو این یک ماه حتی یکبارم شکایت نکردو هرکاری که خواستم انجام داد و هرجا که خواستم بردم و هرچقدرکه پول خواستم خرج کردم محبتمرسی همسر مهربونمبوس

به شدت عصبانی بودم و تو همچنان به لجبازیهات ادامه میدادی و تو خیابون که رسیدیم میخواستی دستت را از دست بابا بیرون بکشی و شیطنت کنیمتفکراما من برای این شیطونی هات نه وقت داشتم نه حوصله بغلت کردم و محکم زدم تو کمرتگریهدلشکستهتوهم شروع کردی به گریه کردن تا رسیدیم تو ماشین و بوست کردم و بهت نونو دادم و شماهم خیلی زود خوابت بردراضی

به محض اینکه به خونه رسیدیم بیدار شدی و لباسام و عوض کردم ورفتیم بالا خونه مامان ملک نیم ساعتی اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونمون شام خوردیم و جا انداختیم که بخوابیمخسته

هیچی از عصبانیتم کم نشده بود و اصلا حالم خوب نبود توهم بعد از کلی وقت که نونو خوردی چشمات را باز کردی و میخواستی بری بازی منم به زور خوابوندمت که گریه کردی وجیغ کشیدی و باباحمید بغلت کرد و منم عصبانی شدم و گفتم پس خودت نگهش دار من میخوابم و دعوامون شددلشکسته

بعدم شما گفتی نونو میخوام و من عصبانی بودم گفتم نمیدم و هرچی بابایی اصرار کرد بهت نونو ندادم اونم مجبور شد باتو سرو کله بزنه و بعدشم دید نمیتونه ساکتت کنه بردت تو کوچه و بعد از یک ربع برگشتید و تو اومدی پیشم و بوسم کردیبغلبوس و یکم آرومتر شدم و منم چند تایی بوست کردم و بهت نونو دادم و بعدش مثل فرشته ها خوابیدیمحبت

منم دندونم درد گرفت و تو تاریکی دنبال قرص می گشتم بعدشم انقدر از درد به خودم پیچیدم که نفهمیدم کی خوابم برد و کی صبح شد ساعت شش بیدار شدی و نونو خوردی و بعدش خوابیدی ،بابایی هم رفت سر و کار و بهم چیزی نگفتگریهفک کنم از دستم ناراحت شده بود و باهام قهر کرده بوددلشکسته

بیچاره حق داشت دیروز حتی یه چایی هم نخورد ،شام هم نخورد از سرکار اومد دنبالمون و همه اش داشت با شما سرو کله میزد و همه اش تو این فکر بود این پروژه آتلیه تموم بشه و بتونه یه نفس راحت بکشه و حالا من با کلی عصبانیت باشما دعوا می کردم و اونم که دید خبری از نفس راحت نیست کلی شاکی شدخجالت

صبح ساعت نه بیدار شدی و برات شیردرست کردم و بعدش برای بابا پیام دادم و ازش عذرخواهی کردم اونم برام استیکر بوس و قلب و گل فرستاد و باهم آشتی کردیمبوس

بعدشم زنگ زدم آتلیه که عکسها را اگه میشه برام بفرستن که تو خونه انتخاب کنم و تا اونجا نرم که دوباره تو پدرمون و دربیاری و اوناهم گفتن میریزن تو دی وی دی و باید یا بریم اونجا ازشون بگیریم یا صد و پنجاه تومن بیعانه به حسابشون واریز کنیم تا دی وی دی را با آژانس برامون بفرستن که من از بابایی خواستم خودش زحمت گرفتن دی وی دی را بکشه و بابایی گفت هزینه اش فرقی نمی کنه و بهتره با آژانس بفرستن و عکسهارا با آژانس برام فرستادن و من تازه یادم افتاد می تونستم ازشون بخوام ایمیل کنن و احتمالا همچین کاری می کردنبدبوعیب نداره تجربه شد برام عزیزممحبت

امروزم چند تا ملافه سفید داشتم که اتو کردم و خودم یه آتلیه خونگی راه انداختم،اما بازم شما همکاری نکردی و تا خواستم عکس بگیرم شروع کردی بهانه گرفتن و گریه کردن تعجبنمیدونم چرا اینجوری شدی توگریه

دوربینمونم باهام همکاری نکرد نمیدونم چش شده خیلی نویز میندازه روی عکس و اصلا کیفیتش مثل قبل نیست با اینهمه خرجی هم که رودست بابایی گذاشتم روم نمیشه ازش یه دوربین جدید بخوامخجالت

بعدم کلی گریه کردی الکی که عصبانی شدم و رفتم تو اتاق و منم گریه می کردم و محلت نمیدادم خیلی ناراحتم کردی دخترم ،خیلی گریه

این اولین آتلیه ای بود که رفتیم کار آتلیه اش خوب بود و یکی از آتلیه های معروف تهران هستش عزیزم و من بعد از کلی تحقیق انتخابش کردم و کلی هم تجربه کسب کردم اول اینکه هول نکنم و نذارم تند تند ازت عکس بگیرن که خسته بشی و باهات مدارا کنیم و با خواسته شما پیش بریمزیبا و دوم اینکه اگه خانوم عکاس خواست دکور انتخابیم را کنسل کنه به شدت باهاش برخورد کنم خندهو سوم اینکه یه آتلیه نزدیک انتخاب کنم تا مسیرش طولانی نباشه که هم شما خسته بشی هم رفت و آمدش برای من و بابایی سخت باشه راضیو چهارم اینکه وقتی زمینه عکسها را انتخاب می کنم هواسم را بیشتر جمع کنم فقط رنگ سفید و مشکی که زمینه نیست میتونستم طوسی هم انتخاب کنم یا وقتی دکور انتخابیم حذف شد میشد رنگ مشکی بیشتر کار بشه اما فک کنم همه عکسهات با زمینه سفید شدگریه

عکسها به دستم رسید و در کمال ناباوری خیلی خیلی خوب شده بودنجشنکلی به خودم فشار آوردم که عکسهای کمتری انتخاب کنم که هزینه اش زیاد درنیاد اما با اینحال بازم خیلی شد گریههیچی دیگه روم نمیشد به بابایی بگم وقتی هم گفتم اون گفت اصلا نگران نباشم و دیروز زنگ زدم آتلیه و عکسها را سفارش دادم و اوناهم فاکتور را برام ارسال کردن که شد 200تومن و امروز باید 50تومن مابقی را به حسابشون بریزم تا یک هفته دیگه پیک عکسها را به دستم برسونهراضی

پسندها (1)

نظرات (2)

معصومه بارویی
10 تیر 93 12:40
چه النگو های خوشتلی هم داره درسایی خاله ایش خیلی النگو هات قشنگ هست خاله طلایی من
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
10 تیر 93 14:57
سلام مامانی. یعنی شمام عصبانی میشی؟مامانی بهت نمیاد با درسا دعوا کنی و با آقایی قهر. من مامان نیستم اما احساسات و خستگی و اینکه آدم برا چیزی که از روزها قبل برنامه ریزی کنه و اونی نشه که میخواست،رو درک میکنم. پروژه ی آتلیه ی درسا منو یاد روز عقدم انداخت که از 2 ماه و نیم قبل کلی طرح و برنامه داشتیم و آخرش یه عکسم برامون نموند. این پستت ناراحتم کرد. اما انشالله عکسای قشنگ درسا خستگیه این یک ماهو از تنت بدر میکنه. زیبا یارم،تقدیم به تو
مامان آرزو
پاسخ
بله عزیزم منم مثل هر مادر دیگه ای از شیطونی های بچه م خسته میشم و عصبانی و گاهی دعواش می کنم و بعضی وقتا هم مجبور میشم کتکش بزنم البته نه خیلی سفت ولی خوب نوازششم نمی کنمبا آقایی هم بیشتر سر مسائل بچه و خستگی های من بحثمون میشه