درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

آتلیه مامان شماره 5

1393/4/10 21:04
نویسنده : مامان آرزو
737 بازدید
اشتراک گذاری

از بعد از آتلیه دوباره جو عکس و آتلیه گرفته من و چند روز یک بار بساط آتلیه راه میندازم و ازت عکس می گیرممحبت

هرچند کیفیت عکسهای دوربین به خوبی قبل نیست و شماهم طبق معمول اصلا باهام همکاری نمی کنی اما بازم عکسهای قشنگ و نازی توشون هست که میشه حتی چاپشونم کرد البته باید یه مقداری روشون کار کنم برای چاپ خجالت

عکسهای آتلیه ات تا یک هفته دیگه به دستمون میرسه و ایشالا که خوب میشنمحبت

تو دکورهای آتلیه سها یکی بود که چمدون قدیمی بودش و کلی لباس و کفش و گردنبندهای نی نی دور و برش ریخته شده بود که من وقتی تو آتلیه با سایز بزرگ دیدم خیلی خوشم اومد و متاسفانه لباس و کفش هات پیشمون نبود از اونجایی که مسیر آتلیه خیلی دور بود و احتمالا به این زودی ها اونجا نمیریم تصمیم گرفتم آتلیه مامان را راه بندازم و چون چمدونمونم قدیمی نبود من از صندوق استفاده کردم که عکسها خیلی خیلی خوشگل و نااااااز شدنمحبت

کلی قر اومدم تا نگام کردی

فدای نگاه کردنت بشم نانازی 

 

 

 

 

 

 

دستبندت را کشیدی تا بندازیش گردنت و پاره شد و شما داری توپاش را (به قول خودت)جمع می کنی

فدای قد و بالات خانوم خوشگلهمحبت

اینجا هم میخوای یکی از توپای دستبندت را ازم بگیری

 

و یه خنده قشنگ که متاسفانه تار شد

عشق من فدای خنده ات بشم بغل

بله تلت را دراوردی 

بهت گفتم بشینی و شما به زور راضی شدی

ناناسی

 

 

 

خوب بریم سراغ پشت صحنه آتلیه مامانخندونک

درسا خانوم درحال بازی با گردنبندهاش

ازت پرسیدم داری چیکار می کنی و شما اینطوری نگام کردیبغل

هرچی گردنبند بود به خودت آویزون کردی

 

فدای چشمای قشنگت بشم و لباسی که بی نهایت بهت میادمحبت

اینم نیم رخ عشق مامان که داره دستبنداش را دست مامانش می کنهبغل

 

و حسن ختام این پست

منتظر آتلیه های بعدی مامان باشیدخجالت

می ترسم تو پست های بعدی یادم بره پس همین جا می نویسم یه مدته همش میگی بیشیجا و انقدر تلفظ این کلمه ات قشنگه که ادم دلش میخواد درسته قورتت بده یعنی بشین اینجا

یا میگی باسی باسی و بابایی برات بازی میاره و تا بازی بیاد خودت میگی الا میاد یعنی الان میاد

یا میگی بوشو یعنی پاشو برو

بی جا : بیا اینجا

پسندها (1)

نظرات (6)

ابجی سجا
10 تیر 93 21:39
چای هایت را تلخ نخور یکبارنگاهم کن... تمام قند های دلم را برایت آب می کنم
معصومه بارویی
11 تیر 93 4:45
سلام خاله طلایی من ببخشید اینقدر مزاجم میشوم خاله طلایی راستی این عکس هایی که مامانت گرفته است خیلی زیبا است راستی خاله طلایی در یکی از این عکس هات احساس کردم قدت زود به زود داره بلند تر میشود البته حس کردم که 3یا4 سالت باید باشد قدت و که دیدم احساس کردم 3یا 4 سالت است درست میگویم خاله طلایی
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
11 تیر 93 13:11
سلام مامانی.خسته نباشی. کامنت قبلی که بی جواب تأئید شد.خیلی ممنووووونم. آتلیه ی مامان مثل همیشه قشنگ بود. زیبا یارم،تقدیم به تو
مامان آرزو
پاسخ
ببخشید عزیزم نمیدونستم جواب میخوای فک کردم فقط نظرت را گفتی و حواسم به سوالت نبود جو.ابت و دادم
ابجی سجا
12 تیر 93 15:14
ممنون خاله خيلي خوش اومدين
ابجی سجا
12 تیر 93 15:20
احساس خوبيه وقتي يه نفر دلتنگت باشه.....اما بهترين احساس اينكه بدوني يه نفر هيچوقت فراموشت نميكنه...
مامان پانیذ
13 تیر 93 19:54
آفرین به مامان هنرمند....چه عکس های قشنگی... چه دختر نازی ...آفرین که با مامانی همکاری کردی...