آتلیه مامان شماره 5
از بعد از آتلیه دوباره جو عکس و آتلیه گرفته من و چند روز یک بار بساط آتلیه راه میندازم و ازت عکس می گیرم
هرچند کیفیت عکسهای دوربین به خوبی قبل نیست و شماهم طبق معمول اصلا باهام همکاری نمی کنی اما بازم عکسهای قشنگ و نازی توشون هست که میشه حتی چاپشونم کرد البته باید یه مقداری روشون کار کنم برای چاپ
عکسهای آتلیه ات تا یک هفته دیگه به دستمون میرسه و ایشالا که خوب میشن
تو دکورهای آتلیه سها یکی بود که چمدون قدیمی بودش و کلی لباس و کفش و گردنبندهای نی نی دور و برش ریخته شده بود که من وقتی تو آتلیه با سایز بزرگ دیدم خیلی خوشم اومد و متاسفانه لباس و کفش هات پیشمون نبود از اونجایی که مسیر آتلیه خیلی دور بود و احتمالا به این زودی ها اونجا نمیریم تصمیم گرفتم آتلیه مامان را راه بندازم و چون چمدونمونم قدیمی نبود من از صندوق استفاده کردم که عکسها خیلی خیلی خوشگل و نااااااز شدن
کلی قر اومدم تا نگام کردی
فدای نگاه کردنت بشم نانازی
دستبندت را کشیدی تا بندازیش گردنت و پاره شد و شما داری توپاش را (به قول خودت)جمع می کنی
فدای قد و بالات خانوم خوشگله
اینجا هم میخوای یکی از توپای دستبندت را ازم بگیری
و یه خنده قشنگ که متاسفانه تار شد
عشق من فدای خنده ات بشم
بله تلت را دراوردی
بهت گفتم بشینی و شما به زور راضی شدی
ناناسی
خوب بریم سراغ پشت صحنه آتلیه مامان
درسا خانوم درحال بازی با گردنبندهاش
ازت پرسیدم داری چیکار می کنی و شما اینطوری نگام کردی
هرچی گردنبند بود به خودت آویزون کردی
فدای چشمای قشنگت بشم و لباسی که بی نهایت بهت میاد
اینم نیم رخ عشق مامان که داره دستبنداش را دست مامانش می کنه
و حسن ختام این پست
منتظر آتلیه های بعدی مامان باشید
می ترسم تو پست های بعدی یادم بره پس همین جا می نویسم یه مدته همش میگی بیشیجا و انقدر تلفظ این کلمه ات قشنگه که ادم دلش میخواد درسته قورتت بده یعنی بشین اینجا
یا میگی باسی باسی و بابایی برات بازی میاره و تا بازی بیاد خودت میگی الا میاد یعنی الان میاد
یا میگی بوشو یعنی پاشو برو
بی جا : بیا اینجا