درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

یه روز خوب خونه دوستای عزیزمون

1394/2/10 13:34
نویسنده : مامان آرزو
1,406 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه هشتم اردیبهشت ماه با خاله نیلوفر قرار گذاشته بودیم که مزاحمشون بشیم و خاله لطف کرد و برای ناهار مهمونمون کرد و خلاصه کلی بهش زحمت دادیم وبرای اولین بار ناهار رو تو خونه دوستت خوردی عشقم

صبح ساعت یازده بیدار شدی و بهت گفتم اگه دختر خوبی باشی و صبحانه ات رو زود بخوری با اتوبوس میریم خونه خاله نیلوفر و شما هم به عشق اتوبوس تند تند صبحانه خوردی مثل یه دختر خوب اومدی موهات رو بستم و لباس پوشیدیم و سوار اتوبوس شدیم 

خیلی ذوق داشتی عشقم و وقتی روی صندلی نشسته بودی هی با ذوق بیرون رو تماشا می کردی خروس رو که دیدی شروع کردی به قوقولی قو قو و میگفتی من خروسم و صداهای عجیب غریب دیگه که از ذوقت انجام میدادی عزیز دلم 

اینم دختر خوشتیپم تو اتوبوس 

طبق معمول شما از کسی خجالت نمی کشیدی و به محض ورودت به خونه خاله نیلوفر همه جا سرک کشیدی و رفتی تو اتاق خاله و روی تخت بپر بپر کردی و روژِینا هم با تعجب نگاهت می کرد و بعدشم شروع کرد مثل شما بالا و پایین پریدن و بعدم رفتی تو اتاق روژینا و شروع کردی به بهم ریختن اتاق 

چند دقیقه بیشتر نگذشته که رسیدیم دخترم 

فدای اون مدل نشستنت بشم عشق کوچولوی من 

کوچولوهای ناناسی 

این تل و پیدا کرده بودی و خاله زحمت کشید برات زد 

فدات بشم که انقدر ذوق کرده بودی ناناسی 

روژینا هم رفت و یه تل دیگه زد به سرش و اومد تا ازش عکس بگیرم 

اینم دوستای کوچولو

مشغول نواختن آهنگ 

اتاق روژینا که حسابی بهم ریختیش 

این هم دکور خالی 

قبل از ناهار من و خاله اتاق و مرتب کردیم و بعدش دوباره شما شروع کردی دخترم

فدای ژست قشنگت این ژستا رو از کجا یاد گرفتی آخه 

اینم دختر شیطونم که تخت رو به هم ریخته 

بعد از این عکس شما و روژینا یکم بحثتون شد و روژینا از اینکه اتاقش رو بهم ریختی ناراحت بود و به مامانش می گفت تو الان تمیز کردی چرا کثیفش کرده و شماهم همینطوری نگاهش میکردی و روژینا گفت اینجا اتاق منه نمیخام بیاد تو اتاقم و بعدش من و شما رفتیم بیرون تا یکم آروم بشه و شما با اردکش بازی می کردی و روژینا ازمامانش میخواست که ازت بگیره و شما مثل یه دختر خوووووب به حرف مامان گوش دادی و رفتی اردک رو دادی روژینا و اونم بعد این حرکت یکم آرومتر شد و باز باهمدیگه دوست شدین و بازی کردین درکل خیلی به هردوتاتون خوش گذشت روژینا دختر آروم و حرف گوش کن و منظمی هستش و شما خیلی خوب باهاش کنار میومدی و اونم سخاوتمندانه همه اسباب بازیهاش رو به شما میداد و واقعا دوستت داشت

این عکسم بعد از یه دلخوری کوچیک دوتا دوسته که خیلی زود باهم آشتی کردن و بازی کردن و بعد از یکم بپر بپر دیگه زحمت رو کم کردیم و خاله رو با اتاق و خونه کثیفش تنها گذاشتیم

نیلوفر جان ببخش که دخملی انقدر شیطونه و همه چیدمانت رو بهم ریخت ایشالا که یه روز شما تشریف بیارید خونمون و حسااااابی از خجالتتون در بیایم عزیزم ممنون بابت پذیرایی بی نظیرت 

 

پسندها (3)

نظرات (2)

معصومه بارویی
18 اردیبهشت 94 16:43
سلام خاله آرزو امید وارم به همتون خوش گذشته باشه و امید وارم روژینا جون و درسا جون در تمام مراحل زندگیشون دوستان خوبی برای همدیگر باشند .انشاالله.
مامان آرزو
پاسخ
ممنون معصومه جان به شما هم همین طور عزیزم وبلاگی که برای درسا ساخته بودی رو حذف کردی؟بابای درسا شدیدا پیگیر شده آخه
نیلوفر مامانه روژینا
27 اردیبهشت 94 12:52
سلام ارزو جون. حیلی ممنون از لظفت.اون روز خیلی به ما خوش گذشت در کنار شما. امیدوارم که باز هم تکرار بشه و بازم تشریف بیارین منزل ما.
مامان آرزو
پاسخ
من ممنونم از روز قشنگی که برای من و دخترم ساختید ایشالا باز هم مزاحمتون میشیم