درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

مسافرت کوتاه

1394/2/13 17:16
نویسنده : مامان آرزو
1,349 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز خوشگلم سلام بوس

عسلم خیلی وقت بود که دلم میخواست دوستان دوران دبیرستانم رو ببینم و فرصت نمیشد ،اکثرا هم وقتی میرفتم قم خونه اقوام بودیم و خیلی زود برمی گشتیم تا اینکه بابایی بهم گفت اگه بخوای یه روز می برمت قم و دو ،سه ساعتی اونجا باش برمی گردیم منم حسااااااااااااااابی ذوق کردم و با دوستام قرار گذاشتیم که جمعه یازدهم اردیبهشت ماه بعد از یازده سال همدیگه رو ببینیم و دیدار ها رو تازه کنیم محبت

از شب قبل یکسری کارها رو انجام دادم و فردا صبح که بیدار شدیم خونه رو مرتب کردم و یکسری کارهامون رو انجام دادم خداروشکر شما خیلی باهام همکاری کردی و خیلی راحت لباسهات رو پوشوندم و موهات رو خوشگل کردم و ساعت سه از تهران حرکت کردیم زیبا

قرارمون ساعت 5 بعدازظهر بوستان نرگس بود که دقیقا یازده سال پیش از طرف مدرسه رفتیم اونجا و کلی خوش گذروندیم محبت

ما زودتر از بقیه رسیدیم و من داشتم کفشات و پات می کردم و مرتب می کردم لباست رو که یکی از دوستام با بچه های نانازش از راه رسید و روبوسی کردیم و برای اولین بار پارسا و پریسا رو از نزدیک دیدیم و شما حسابی با پارسا دوست شده بودی و اونم خیلی مراقبت بود و یه بارم بردت و برات آبمیوه خرید و همه اش دستت رو محکم می گرفت و اگه دور میشدی صدات میزد اسکوترش رو هم با دست و دلبازی در اختیار شما گذاشته بود و خداروشکر اونجا هم اصلا درگیر شما نبودم و برای خودت بازی می کردی و کاری هم به من نداشتی قویجشن

یک بار هم شما رو به دوستام سپردم تا برم دستشویی و وقتی برگشتم سمیرا یکی از دوستام که مانتو آبی تنش بود با شما بازی کرده بود که بهانه نگیری و وقتی میخواستی برای بابا تعریف کنی میگفتی خاله آبیه بامن بازی کرد تا مامان بیاد غصه نخورم قه قهه

البته اون روز کارهای غیر بهداشتی خیلی انجام دادی و به قول لیلا دوستم همه اش مشغول خاکبرداری بودیهیس

 با خاله فریبا رفتیم تو پارک نشستیم تا بقیه دوستان بیانزیبا

دخترک خوشحال من محبت

اینم آقا پارسای گل که هفت سالشه و حساااابی مراقب دخترم بود مرسی عزیزمبوس

دخملی درحال بازی با اسکوتر پارسا

دخملی نمیخاد ازش عکس بگیرمخسته

اینجا هنوز نرفتی توی چاله خاکبرداری انجام بدی خندونک

دختر نازم  بابایی تمام مدتی که ما تو پارک بودیم تنها تو ماشین نشسته بود و حتی وقتی بهش گفتم یکم دیگه میام بهم گفت که سختش نیست و میتونم بیشتر بمونم و من هم با خیال راحت سه ساعتی رو با دوستام گذروندم و واقعا بهم خوش گذشت ممنونم همسر عزیزم که به خاطر خوشحالی من این سختی رو تحمل کردی و علاوه بر سه ساعت انتظار چهارساعت هم رانندگی کردی امیدوارم بتونم این لطف بزرگت رو جبران کنم بوس

موقع برگشت حسابی خسته شده بودی و بهانه می گرفتی متاسفانه فرصت نشد ببرمت سرسره سوار بشی و توهم ناراحت بودی عشقم زود رفتیم پیش بابایی و خیلی زود هم شما خوابت برد عشقم و بعد از اینکه بیدار شدی سرحال بودی و می خندیدی محبتساعت ده رسیدیم خونه و سریع شام رو حاضر کردم خوردیم و بابایی خوابید و من و شماهم باهمدیگه حرف می زدیم و مراقب بودم سراغ بابایی نری که واقعا خسته بودمحبت

 

پسندها (6)

نظرات (3)

زهرا
20 اردیبهشت 94 17:59
چهع خوب که بهتون خوش گذشت عکسا هم خیلی قشنگن لطفا زود به زود بروز کنین دلم واسه درساجون تنگ میشه
مامان آرزو
پاسخ
چشم عزیزم اگه درسا خانوم اجازه بده من به کارهای عقب افتادم برسم
مامان فرح
21 اردیبهشت 94 23:34
سلام عزیزم،من همیشه به وبلاگتون سر میزنم، دخملتون هم خیلی نازه (ماشالله) ،به ماهم سر بزنید خوشحال میشیم،درسا جون رو ببوسید
زهرا
25 اردیبهشت 94 14:57
سلام چقد خوبه دوستا دور هم دوباره جمع بشن خیلی کیف میده مخصوصا الان که بزرگ شدنو ازدواج کردن من مطالب درساجونو خیلی دنبال میکنم چون پست جدید نیست قبلیاشو دوباره میخونم خییییییییییلی درساجونو دوست دارم خداحفظش کنه زود به زود لطفا بروز کنین حتی اگه شده روزی یه عکس مرسی صدای درساجونو هم اگه میشه بذارین خیلی دوس دارم صداشو هم بشنوم
مامان آرزو
پاسخ
زهرا جون خیلی ممنونم که انقدر به من و دخترم لطف داری عزیزم چشم سعی می کنم تند تند آپ کنم صدای درسا رو مدتهاست میخوام بذارم فرصت نمی کنم تبیدل کنم و قبلشم باید مطالب مربوط به گذاشتن صدا و فیلم رو مرور کنم که از یادم رفته