درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

خاطرات دو سال و نیمگی و پوشک گیرون

1394/3/5 13:51
نویسنده : مامان آرزو
8,415 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم سلام بوس

از اونجایی که این روزها اتفاقات زیادی میفته و حافظه مامان یاری نمیکنه تا همشون رو ثبت کنه این ماه هم خیلی خیلی سرم شلوغ بود و کار داشتم تصمیم گرفتم چند شب یکبار یکسری از خاطراتت و بنویسم و پست موقت کنم تا چیزی رو جا نندازم عزیزم امیدوارم که اینجوری خاطراتت بدون هیچ کمی و کاستی ثبت بشه عشقمخجالتبوس

از چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت کم کم شروع کردم به از پوشک گرفتنت و هر یک ربع تا بیست دقیقه می بردمت دستشویی تا جیش کنی و ساعتها این کار و تکرار می کردم و آخر هم دقیقا بعد از برگشتن از دستشویی با اینکه زمان زیادی تو دستشویی بودیم اما بازم هم تو شورت آموزشیت جیش می کردی و با خنده می گفتی پی پی کردم شورتم بدبو

بالاخره ساعت یک و بیست دقیقه بعد از ده دقیقه که تو دستشویی بودیم برات یه بسته پاک کن خوشگل آوردم و بعدش شما خندیدی و گفتی دارم پی پی می کنم مامانیجشنو جیش کردی عشقمتشویق

اینم اولین جایزه جیش کردن تو دستشویی شما خسته

درسا خانوم مشغول خراب کردن پاک کن هاغمگین

خیلی ازشون خوشت اومده بود و کلی سرگرم شدی زیبا

بعد ازظهر هم دوبار تو شورتت جیش کردی و شورت کم آوردیم ،پوشکت کردم و گفتم حتما جیشت رو بگو شما بزرگ شدی و نباید پوشک بپوشی اما یکی دوباری جیش کردی و من برای اینکه از دستشویی رفتن خسته نشی اصلا به روت نیاوردم و بعدش باهمدیگه رفتیم بیرون و من یسری هدیه های کوچیک برای تشویق شما و یسری استیکر برای اینکه بیشتر بتونم تو دستشویی نگهت دارم خریدم و بعدش شما که به شدت خوابت میومد بهانه گرفتی که برات برف شادی بخرم و چون داشتیم نخریدم و شروع کردی گریه کردن و بعدشم که یه پیشی اومد سمتت و حسابی ذوق کردی اما پیشیه یهویی پشتش رو کرد و رفت و شما به شدت ناراحت شدی و گریه کردی وقتی هم برگشتیم خونه بغلت کردم و سعی کردم آرومت کنم نشد و برای اینکه عصبی نشم رفتم تو آشپزخونه و شروع کردم به شمردن و وقتی تا 5 شمردم شما رفتی بیرون درحالی که هنوز گریه می کردی و انقدر گریه کردی تا خوابت برددلشکستهبعدشم مامان اومد و روت پتو انداخت و کلی بوست کردعشقمبوس

شب که بابایی از سرکار اومد شما هنوز خواب بودی بابایی اومد و وقتی دید شما خوابی برگشت و من پرسیدم کجا میری و جواب داد چیکار داریتعجبو با یه کیسه برگشت و وقتی داخل کیسه رو نگاه کردم دیدم برام سه تا رمان خارجی خریدهمحبتیکی کتاب تس،نوشته توماس هاردی و اون یکی رومان آناکارنینا نوشته نویسنده معروف تولستوی راضیکه تا الان نصف جلد اولش رو خوندم و اکثرا شبها که شما و بابایی میخوابید من کتاب می خونم تا خوابم بگیره و بعد میخوابم و اینجوری تا صبح خواب راحت تری دارم عینک

ساعت نه شب بیدار شدی و سریع بردمت تو دستشویی چند تا استیکر آوردم وچسبوندیم و بعدشم جیش کردی و برات دست زدیم و اومدیم بیرون و شما گفتی جایزه جایزه و من رفتم برات یه کتاب رنگ آمیزی و مداد رنگی که خریده بودم رو آوردم و با ذوق نشستی کتابت رو رنگ کردی عشقمبغل

بعدشم چند بار دیگه هی بردمت دستشویی تا جیش کنی و جیش نمی کردی باز نیم ساعت یه بار رفتیم و پوشکت خشک بود اما جیش نکردی تا بالاخره ساعت ده جیشت رو کردی عشقم و باز برات دست زدیم و یه پاک کن خرچنگ جایزه گرفتی عزیز دلم بغلبوس

ساعت یازده بابایی داشت بهت شام میداد که ازت پرسیدم پی پی داری و شما با ذوق گفتی دارم و دوییدی سمت دستشویی و منم سریع استیکر آوردم برات و چسبوندی و بعدم پی پی کردی و باز دست زدیم برات و چون حواست پرت شد بهت جایزه ندادمخندونک

نمیخام برات عادت بشه عشقم فقط می خوام تشویق بشی که جیشت رو بگی محبتبوس

پنجشنبه به ماماني گفتم كه براي شام ميريم خونشون چون عيدي بابااحمد روز پدر نرفته بوديم از صبح كه بيدار شديم حال خوبي نداشتم و به شدت عصبي بودم انگار هورموناي بدنم باز بهم ريخته بود و اينجور وقتا واقعا از دست خودم كاري برنمياد و انگار شما هم بيشتر از قبل اذيتم مي كني خلاصه براي اينكه حالم بدتر ازين نشه و شما هم بيشتر غر نزني و رواعصابم بري تصميم گرفتم ببرمت پارك لباسهات رو عوض كردم و پوشكت كردم و با دوچرخه رفتيم بيرون و يكم سرراه خريد كردم و رفتيم پارك كه شما باز هم اذيتم كردي مي گفتي تاب سوارت كنم و وقتي سوار شدي گفتي محكم هل بدم و بعدش شروع كردي گريه كردن كه ميترسم و اومدي پايين و بعدشم رفتي سرسره و گير دادي كه من بايد تاب سوار بشم و تو هلم بدي و من واقعا خسته بودم و عصبي هوا هم به شدت گرم بود و تو حسابي گريه و زاري راه انداخته بودي بهت گفتم يا برو سرسره يا بيا بريم خونه و شما باز هم نرفتي و گفتي تو بايد بياي و مدام گريه كردي و منم سوار دوچرخه كردمت و تو تمام مسير برگشت رو گريه كردي و جاي اينكه اعصاب جفتمون آرومتر بشه حسابي بهم ريختيم با هزار بدبختي بهت ناهار دادم و خوابوندمت و بعد از اينكه بيدار شدي لباسهات رو عوض كردم و باباحميد اومد دنبالمون و رفتيم خونه ماماني اونجا هم كلا با پوشك بودي و شب برگشتيم خونه و خيلي زود خوابيديم خطاخسته

صبح جمعه بيدار كه شديم پوشكت رو دراوردم و شورت پوشيدي و مرتب مي بردمت دستشويي ولي همه اش هم تو شورتت جيش مي كردي و كفرم و درمياوردي بعدشم عمه عصمت پيام داد كه شب بريم خونشون و هرچي من گفتم شام نميام عمه اصرار كرد و قرار شد شام بريم اونجا تا قبل از اينكه بريم خونه عمه شما شورت آموزشي پات بود و همچنان مثل قبل جيش مي كردي و به زور مي بردمت دستشويي شب رفتيم خونه عمه و پوشكت كردم و اصلا هم نپرسيدم پي پي داري يا نه نميخواستم كسي بدونه دارم از پوشك مي گيريمت اونجا كلي شيطوني كردي و يه بار هم ميخواستي بري دستشويي عمه جيش كني كه مجبور شدم برم برات پوشك بيارم و شما هم تو دستشويي به عمه مي گفتي كه تو مامان نيستي تو عمه اي و نبايد نازم و ببيني آفرين دختر خوشگلم بعدشم ماماني گفت كه كاش از پوشك بگيريش يعني تو اين مدت فقط خواجه حافظ شيرازي بهم نگفته چرا از پوشك نميگيريش هيچي منم گفتم كه باباحميد نميذاره و ميگه بذار كه هروقت دلش خواست جيشش رو بگه كه واقعيت هم داشت بابايي تو اين مدت جاي اينكه بامن همكاري كنه و خوشحال باشه كه من دارم از پوشك مي گيرمت تا راحت تر باشي و تو تابستون اذيت نشي مدام بهم غر ميزنه كه زوده و گناه داره و تو اذيتش مي كني و ذهنش رو درگير مي كني و اين چيزا و از طرف ديگه هم اطرافيان كه مدام ميگن چرا نمي گيريش اذيت ميشه عفونت مي گيره و خلاصه من اين وسط فقط غر مي شنوم اما كاري كه حس مي كنم به صلاحته دقيقا در زماني كه خودم دلم ميخواست رو دارم انجام ميدم و اميدوارم خدا بهم صبر بده تا با آرامش بهت ياد بدم كه تو دستشويي جيش كني عشقمغمناک

يكشنبه  با اتوبوس رفتيم خونه ماماني و بهش گفتم كه پوشكي ولي جيشت رو ميگي و ازت بپرسه ولي ماماني درگير دوختن لباس براي شما بود و اصلا ازت نپرسيده بود و شما تو پوشكت جيش كرده بودي دخترم وقتي برگشتيم خونه شورت پوشيدي و وقت خواب كه شد بهم گفتي پي پي دارم رفتيم دستشوويي و پي پي كردي و نيم ساعت بعد دوباره صدام كردي پي پي دارم و رفتيم و شما جيش كردي و من كلي تشويقت كردم و برات دست زدم دختر نازم و بهت قول دادم برات توپ خوشگل بخرم كه فردا صبحش رفتم و برات يه توپ واليبال خريدم كه خيلي دوستش داري زیبا

اینم تور توپ والیبال که رفتی توشخندونک

اینم دخمل طلام که حسابی ذوق کرده محبت

فسقلیای خوشگلم تو یه روز گرم بهاریمحبت

یه شیرین کاری از دخملیخندونک

دوشنبه شب تولد مهشيد بود و خونه عمه اشرف دعوت داشتيم و مجبور شديم استخر رو كه بهت قول داده بودم كنسل كنم از صبح ديگه شورت بهت پوشوندم حس مي كردم شورت آموزشي اصلا مناسب نيست من متوجه نميشدم كي توش جيش كردي و اصلا راحت نبود كه به پوشك ترجيحش بدي و بخواي تلاش كني كه ديگه پوشك نپوشي و اون روز يكي دوبار روي فرش جيش كردي و يكي دوبار هم خودت جيشت رو گفتيتشویق

برای جایزه یه بادکنک بزرگ رو که برای تولد دوسالگیت خریده بودم و نشدبادش کنیم رو برات از گاز پر کردم و شما کلی وقت باهاش بازی کردی و سرگرم بودیراضی

اینم دختر خوشگلم با بادکنکشمحبت

قبل از رفتن موهات رو اتو کشیدم و خوشگلت کردممحبت

تا باباحمید دکمه ها رو آورد و دوختم و لباسی که مامانی برات دوخته بود تنت کردم و ژله آبرنگی که از قبل آماده کرده بودم را برداشتم و پوشك پوشيدي و رفتيم خونه عمه و بازهم اونجا چيزي ازت نپرسيدم كه كسي متوجه نشه دارم از پوشك مي گيرمت وقتی رسیدیم محمد سام شما رو برد سریخچال تا کیک رو نشونت بده و شما چشمت به ژله افتاد و گفتی این شله ماست خندونکو بعدش رفتی دنبال بازیت هرچند محمد مدام اذیتت می کرد و هی تو بغل من و بابایی و عمه و مهشید قایم می شدی اما بازهم شیطنت هات رو می کردی و زمین نمی نشستی خجالت

وقتی بابایی می رقصید گیردادی که باید شما رو بغل کنه و باهمدیگه برقصید و وقتی خسته شد قهر کردی و رفتی تو اتاق و هرچی صدات کردیم نیومدی حتی مهشیدم اومد پیشت اما نیومدی و چون گریه نمی کردی ماهم بی خیالت شدیم تا اینکه محمد سام اومد تو اتاق و باز شروع کرد اذیت کردن شما عصبانیواقعا کلافم می کنه عمه الهه هم هرکاری می کنه باز هم شما رو اذیت می کنه و از دست هیچ کس کاری ساخته نیستسبزخلاصه کیک و آوردن و شمع رو  روشن کردن و شما تا چشمت به کیک افتاد دوییدی و فوت کردیخنده بعد محمد هی جلوی تو رو می گرفت و می گفت مهشید باید فوت کنه و خلاصه بعد از فوت کردن مهشید و پوریا و محمد باز نوبت به شما رسید و کلی وقت داشتی شمع فوت می کردی عشقم و آخرسر انقدر تف ریختی روی کیک که بابایی کمکت کرد و کلی خندیدیمخندهمدتهاست برات ماهگرد نگرفتم عزیز دلم و شما دلت برای تولد تنگ شده بهت قول دادم اگه جیشت رو بگی و دیگه پوشک نپوشی برات goodbye diaper بگیرمجشنزیبا

درسا خانوم با لباسی که مامان طاهره براش دوخته بغل باباحمیدش بعد از نانایزیبا

اینجا پوریا داشت باهات صحبت می کرد و سعی می کرد باهات ارتباط برقرار کنه محبت

درسا و دختر عمه اش مهشید که خیلی خیلی همدیگه رو دوست دارنمحبت

اینم شکار لحظه ها از فسقلی و دختر عمه اش راضی

باباحمید،مهشید،محمد سام،مامانی و درسا نانازی و پوریای فسقلیراضی

تا شمع ها رو روشن کردن شما میخواستی فوت کنی و محمد سام میگفت نه اول باید مهشید فوت کنه محمد که اندازه شما بود تولد هرکسی بود اول خودش فوت می کرد بعد اجازه میداد اونی که تولدشه فوت کنه وگااهی بازم اجازه نمیداد و با گریه و زاری از صحنه دورش می کردن و بعضی وقتا عمه الهه یکسری از تولدها رو نمیومد که محمد اذیت نکنه اما الان هفت سالش شده و عاقل تر شده و نمیذاره شما هم که کوچولویی این کارها رو انجام بدی و بهت قوانین رو یاد میداد که اول مهشید و بعد نوبتیه خندونکاما شما گوش ندادی و شمع رو فوت کردی عزیز دلمجشن

اینجا ازت خواستم اجازه بدی اول مهشید شمع رو فوت کنه و بعد شما و تو هم گوش دادی دختر خوشگلمبوس

وقتی محمد و پوریا فوت کردن باز از عمه خواستم یکبار دیگه درسا هم فوت کنه و شمعها رو برات روشن کردنمحبت

درسای نازم درحال فوت کردن شمع تولد مهشیدبغل

جای فوت پووت می کردی و کلی از آب دهنت میریخت روی کیک سبزاینجا هم بابای محمد سام بهت میگه هرچی تف بود ریختی روی کیک و شما داری نگاهش می کنیعینک

بالاخره بابایی ومهشید به کمکت اومدن تا شمع رو فوت کنی عشقمقه قهه

اینجا هم همگی دارید به مهشید تو بریدن کیک کمک می کنیدخندونک

محمد سام یه کار اشتباهی انجام داد و شما داری میگی هییییییییییییییقه قهه

درسای نازم مشغول بازی با سوتی که عمه بهش هدیه داده زیبا

هدیه نقدی ما که تو این پاکت خیلی قشنگ خجالتگذاشتیم و دادیمش به مهشید که یه کوچولو شما بهانه گرفتی و هی می گفتی میخام مال منه بدبو

وقتی ما داشتیم کیک میخوردیم شما رفتی تو اتاق خواب و رو تخت پریده بودی و پوشکت باز شده بود و افتاده بود روی تخت اما روی پیرهنت نشسته بودی و تخت عمه نجس نشده بود اما انگار ترسیده بودی فک کنم نازت پیدا شده بود چون محمد سام داشت درباره اش صحبت می کردسبزولی مطمئنم خودت حسابی مراقب بودی چون حتی وقتی امیرحسین جلوت لخت میشه چشمات رو میبندی و جیغ می کشی و اصلا نگاهش نمی کنیتشویقو یه وقتایی از دستشویی میای میگی باباحمید نازم نبینی زشته بغلخلاصه که خیلی ناراحت شدم ازین بابت و هی خودم رو سرزنش کردم که چرا یادم رفته شورتت رو بپوشونم و این اتفاق افتاده غمگین

قبل از رفتن خونه عمه بهت بستنی داد و شما میخواستی روی مبل بشینی و بخوریراضی

هدیه مهشید به شما محبت

خیلی دوسشون داری دخترم و همه اش باهاشون بازی می کنی محبت

آخر شب یکم بهانه می گرفتی و هی گریه می کردی عزیز دلم و بالاخره با هزار زحمت راضیت کردیم بدون دردسر برگردیم خونه و سرراه تا یه جایی عمومحمد و خانومش (از اقوام خیلی دور بابایی) رسوندیم و بعدش برگشتیم سمت خونه که چون خلوت بود از بابایی خواستم که من رانندگی کنم و یکم چرخیدیم و برگشتیم خونه و شما رو سرجات خوابوندیم و ماهم خیلی زود خوابیدیم و خداروشکر دیگه مشکل خوابوندن شما رو نداشتیمخستهمحبت

هفته پیش که داشتم با تبلتت بازی می کردم یکدفعه صفحه اش سفید شد و هرکاری کردم دیگه درست نشد بابایی بردش گارانتی و تو هرروز صبح که بیدار میشدی میگفتی تبلتم کجاست و کلی بهانه اش رو می گرفتی با اینکه وقتی پیشت بود زیاد ازش استفاده نمی کردی،سه شنبه بابایی زنگ زد و گفت تبلت درست شده میخوام برم تحویلش بگیرم نزدیک نمایشگاه کتاب هستش اگه دوست داری سریع حاضر شو که بیام ببرمتون نمایشگاه و خلاصه من تند تند لباسهات رو عوض کردم و غذای شما رو گرم کردم و شما بالشتت رو برداشتی و رفتی تو ماشین و بعدشم بالشتت رو گذاشتی زیر سرت و دستت و گذاشتی روی چشمات که نور نخوره بهت و گرفتی خوابیدی و وقتی وایستادیم که بابا تبلت رو تحویل بگیره بیدار شدی و من غذات رو دادم خوردی و بعدشم رفتیم نمایشگاه کتاب و من و بابایی ناهار خوردیم و یه پازل بزرگ حیوانات برات خریدیم و چند تا کتاب کوچیک خوشگل که آموزشی بودن چندتایی استیکر و کتاب رنگ آمیزی و خیلی زود برگشتیم خونه اما ترافیک زیاد بود و باباحمید واقعا خسته شد از رانندگی خطاهمسر عزیزم ممنون که به خاطر دل من هرسال این همه ترافیک و خستگی رو تحمل می کنیبوس

درسا نانازی که خودش میدونست خوابش میاد و بالشتش و همراهش اورد و خوابیدراضیمحبت

کتابهای کوچولویی که جنبه آموزشی داشت رو برات خریدیمراضی

کتاب اعداد عکسهاش رو برای این میگذارم که احتمالا تا بزرگ بشی چیزی ازش نمیمونه و دوست دارم بعدها که اینجا رو می خونی ببینی که توش چه شکلی بوده و مثل من دلت برای کتاب داستانهای کودکیت تنگ نشه و تصویر مبهمی ازش در ذهنت نباشه خجالت

آموزش رنگها و دستهای کوچولوی شما که تو عکس گرفتن بهم کمک می کردی نازگلمبوس

حیوانات و باز هم دستهای قشنگ دخترکمبوس

اشکال

میوه ها 

پازل بزرگ فومی که حیوانات داخلش در میاد و شما باید درستشون کنی 

باز شده پازلها که شما روشون می پریدی و بازی می کردی خندونک

درسا خانوم درحال بازی با کتابهاش بغل

پنجشنبه به عمه اشرف گفتم خواستن برن استخر ماروهم باخودشون ببرن و صبح زودتر بيدار شديم و صبحانه خورديم و ساعت دوازده عمه اومد دنبالمون رفتيم دنبال مهشيد و عمه براي جفتتون ماكاروني اورده بود و شما هم يكم ماکارونی خوردی و وقتی عمه داشت مهشید رو میفرستاد برای تمرین من هم پوشکت رو باز کردم که خشک بود و جیش نکرده بودی عزیز دلم تشویقآخه اگه خانومه میدید تو پوشک میشی نمیذاشت ببریمت تو استخر و از طرفی من مطمئن بودم که شما تو آب جیش نمیکنی دخترم و اگه بخوای جیش کنی میای بیرون (این نکته رو برای اونایی گفتم که دنبال ایراد هستن )شما خیلی خوشحال بودی و ذوق کرده بودی وقتی رفتیم تو استخر حسااااابی ذوق کرده بودی اولش بازو بند برات نبستم اما وقتی افتادی تو آب سریع دستت کردم که یه وقت از آب نترسی و شما هم حسابی بازی کردی بعد عمه مربی مهشید رو صدا کرد که بیاد و ببینه برای آموزش آماده هستی یا نه و وقتی ایشون اومدن سمت شما رفتی و بغلش کردی عشقم محبتو اونم خیلی خوشش اومده بود که شما برای اولین بار که میدیدش انقدر خوب باهاش برخورد کردی و بعدشم دست شما و یه نی نی دیگه که چهارسالش بود و برای آموزش اومده بود رو گرفت و یکم بالا پایین پریدین و بعد هم سرشما رو گذاشت روی شونه اش و خوابوندت روی آب که ازین حرکت اصلا خوشت نیومد و مقاوت کردی خطابعد رفت و یکم شما بازی کردی و یک ربع بعد دوباره اومد پیشتون و شما و اون نی نی رو نشوند روی لبه استخر و بهتون گفت چطور پاهاتون رو تکون بدین و شما با دقت نگاه می کردی و مو به مو حرفهای خانوم مربی رو انجام میدادی عشقم و بعدش گفت شکمتون رو بذارید روی لبه استخر و از پشت پاهاتون رو تکون بدید و شما بازهم دقیقا عین خانوم مربی اونکار رو انجام دادی و من و عمه با ذوق نگاهت می کردیم محبت بازهم سعی کرد به پشت روی آب بخوابونتت که بازهم مقاومت کردی ناناسیدلخور

من رفتم استخر بزرگترا و عمه اومد پیش شما و یکم بازی کردین باهم و بعد من اومدم که جام رو با عمه عوض کنم که خانوم مربی اومد و کمربند شنا رو دورکمرت بست و باخودش بردت تو استخر بزرگترا و شما یکم ترسیده بودیخندونکو هی به عمه میگفتی تُمت تُن منو تُمت تُن قه قههو خانوم مربی هم دستات رو گرفته بود و باخودش می بردت این طرف و اون طرف بعد هم شما رو داد به عمه و گفت یکم دیگه بازی کنه و خلاصه کلی وقت تو استخر بزرگترا که پات به زمین نمیرسید بازی کردی و با کمک من و عمه روی آب می خوابیدی و گاهی خسته میشدی و میومدی بغل عمه تا اینکه مهشید اومد و بردت تو استخر نی نی کوچولوها و اونجا یکم بازی کردی و بعد اومدی پیش ما و گفتی که مامان سردمه و دوباره بردیمت تو استخر نی نی ها که گرمتره اما گرمت نشده بود لبات از سرما سیاه شده بود و کلی مامان رو ترسوندی بعدم حاضر نبودی که بریم خونه تا اینکه به مهشید گفتی پی پی دارم و من سریع بغلت کردم و رفتیم دستشویی و شما جیشت رو کردی و رفتیم زیر دوش تا گرمت بشه باشامپو سرت رو شستم و لباست رو دراوردم تا مهشید حوله ات رو آورد و باعمه رفتی روی صندلی نشستی و من هم سریع اومدم و لباست رو پوشوندم و اومدیم تو ماشین یکم تو بغل مهشید نشستی و بعد هم خداحافظی کردیم و یکم گریه کردی اما زود ساکت شدی عشقم محبت

درسا خانوم قبل از رفتن به ایس تَسرمحبت

فدای ژست قشنگت بشم عزیز دلمبوس

کتابات رو کردی تو میله فرفره ات و میگی ماهی گرفتمقه قهه

ساعت چهار کلاس داشتم و تند تند کارهای خونه رو انجام دادم و لباست رو عوض کردم و رفتیم خونه مامانی شما رو گذاشتم و از اونجا رفتم کلاس و دوساعت بعد که برگشتم شما تو حیاط مشغول بازی بودی دخملکم،یکم تو حیاط نشستم و بعدش باهمدیگه رفتیم بالا تا ناهار بخورم و به شما هم غذا دادم گرسنه ات شده بود ناناسی و شب هم بابایی اومد دنبالمون و به زور راضی شدی که بیای بریم و با اینکه مدام با امیرحسین دعوا می کنید وقت رفتن نمیخواین از همدیگه جدا بشین و حسابی همدیگه رو دوست دارید محبت

خونه که رسیدیم پوشکت رو باز کردم و شورت پوشیدی عشقم و تا وقت خواب چند بار جیشت رو گفتی و رفتیم دستشویی جیش کردی و بعد پوشکت کردم تا بخوابیم (پوشک شب رو فک نمی کنم حالا حالا ها وقتش باشه شما اختلال خواب داری و شبها چند بار بیدار میشی و جات رو عوض می کنی و همون موقع جیش می کنی اگه ببرمت دستشویی فک نکنم بعدش بتونی بخوابی و همه مون رو اذیت می کنی دخترم ) صبح خیلی زود بیدار شدم آخه قرار بود با مامانی و خاله هام بریم پارک جنگلی چیتگر و دریاچه خلیج فارس و کلی خوش بگذرونیم زیبا

وسایل و لباسهای شما رو آماده کردم و خودم لباس پوشیدم و اومدم تا شما رو بیدار کنم که نااااز خوابیده بودی و هرچی صدات می کردم بیدار نمیشدی انقدر بوست کردم و نازت کردم تا چشمات رو باز کردی اما هنوزم خوابت میومد و میخواستی بخوابی که گفتم درسای من لباس می پوشی با بابااحمد بریم پارک؟ و شما سریع بلند شدی و من موهای خوشگلت رو شونه کردم و لباسات رو عوض کردم و رفتی پیش باباحمید و بوسش کردی و بابااحمد اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامانی و به اتفاق خاله هام و مامانی رفتیم به سمت چیتگر وقتی رسیدیم اونجا کلی چرخیدیم تا بالاخره یه جایی پیدا کردیم که بشه نشست و پستی بلندی نداشته باشه خستهشما به محض رسیدن شروع کردی شیطونی کردن و حسابی با سنگ ها و خاکها بازی کردی دخترم و منم اولش یکم بهت گفتم کثیفه و بعد بی خیال شدم و فقط حواسم بود دستت تو دهنت نکنی و شما هم حسابی کیف کرده بودی و بهت خوش می گذشت ناهارت رو هم خیلی خوب خوردی عشقم محبت

اینجا اسبهارو دیدی و ذوق کرده بودی و میگفتی مامانی اَسه ،بزرده محبت

الهی فدات بشم که با این لباس حسابی خوردنی میشیبوس

اینجا هم شلواری که مامانی برات خریده و مثل شلوارامیرحسین هستش پوشیدی تا پاهات کثیف نشهراضی

درسا خانوم درحال پرت کردن سنگتعجب

عاشقتونم که لباساتون باهم ست شده و مثل دوقلوها شدین و من با دیدنتون کلی ذوووووق می کردممحبت

فدای لبای خوشگلت ناز گلمبوس

فدای لبای شماهم بشم پسر خوشگلمحبت

اییییییییییی جون مامان ژستت و قربونبغل

عاشق جفتتونمبوس

داری به امیرحسین میگی که اسبها رو نگاه کنهراضی

مشغول خاک بازی ،چند بار دستت و چستم و آخر هم بی خیال شدم خسته

مشغول تماشای مورچه ها و البته بعدشم شروع کردی به کشتنشون که با امیرحسین دعوات شد چون می گفت نباید بکشیشون و گناه دارن با تو چیکار دارنتشویق ولی شما بازهم بیچاره ها رو می کشتیشاکی

بعد از ناهار وسایل و جمع کردیم که بریم سمت دریاچه و قایق سوار بشیمجشنوقتی امیرحسین نیومد تو ماشینمون شما شروع کردی به گریه کردن و بهانه می گرفتی تا اینکه رسیدیم و رفتی پیش مامانی ،دریاچه رو که دیدی کلی ذوق کردی و با مامانی رفتی تا ماهی ها رو ببینی و کلی ذوق کرده بودی اما وقتی رفتیم سمت قایق و تو صف وایستادیم خسته شدی و هی بهانه می گرفتی منم نمیخواستم بخوابی برای همین بغلت نمی کردم و شما مدااااام غر زدی تا اینکه سوار قایق شدیم اونجاهم هی می گفتی چرا نمیره چرا نمیره و وقتی هم حرکت کرد باد میومد و گفتی میخوام برم تو ماشینمون اوس ندارم بریم و گریه کردی تا خوابت برد خسته 

قایق سواری با قایق اتوبوسی که خیلی آروم کل دریاچه رو دور میزد خیلی خیلی کیف میداد و بدون ترس از افتادن توی آب ،روی آب حرکت می کردیم و کلی عکس گرفتیم خندیدیم دست زدیم عده ای رقصیدن و خلاصه کلی بهمون خوش گذشت فقط حیف که به خاطر بداخلاقی شما و بعدشم خوابیدنت نشد که عکس های قشنگ از هردومون بگیرم و موند برای دفعه بعد که ایشالا با باباحمید بریم متنظر

از قایق که اومدیم پایین بابااحمد برای همه بستنی خرید و شما خواب بودی و بستنی نخوردی نازگلکم غمگیندقیقا بعد از تموم شدن بستنی شما بیدار شدی و بابایی گفت برات بستنی بگیره که من گفتم تو حرکت نمیتونم بهش بدم و نمیخاد و رفتیم تا براتون پاپ کرن بخریم و شما سرحال شده بودی و غر نمیزدی خیلی زود برگشتیم خونه و وقتی خونه مامانی رسیدیم شما گریه کردی که بریم پیش امیرحسین و من قبول نکردم و رفتیم سمت خونه تو راه گریه می کردی و بعدشم گیر دادی سُسره سوار نشدم و بابااحمد نزدیک پارک وایستاد و خودش شما رو برد و ده دقیقه ای سرسره سواری کردی و بعدشم اومدی تو ماشین و گیر دادی که آب نخریدیم بازم بابااحمد رفت و برات آب خرید و گفت حداقل به محض رسیدن به خونه گریه زاری راه نندازی خطا

پسرخالم که شما دوتا رو باهم بغل کرد و از خیابون رد شدیم که یه وقت یکیتون ناراحت نشه ممنون محمد عزیزم که انقدر مهربونی و هوای بچه ها رو داری راضی

اینم وسط خیابون از محمد خواستم بچرخه تا عکس سه نفره بگیرم ازتونخندونک

اینم شما کنار مامان طاهره مشغول تماشای ماهی ها 

مامانی داره ماهی ها رو نشونت میده

یه عکس از دریاچه بزرگ اونجا 

اینم ماهی ها که تو دریاچه بودن خیلی بزرگ بودن محبت

اینم عکس دو نفره مادر و دختری محبت

اینم عکس دسته جمعی با خاله هام و مامانی تو قایق اتوبوسیمحبت

یه عکس دیگه قبل از حرکت کردن قایق محبت

فدات بشم که با بداخلاقی بازم ژست قشنگ گرفتی و باهام همکاری کردیراضی

پشت قایق 

اینم یه نمای دیگه از دریاچه 

فدای نیم رخ قشنگت محبت

خونه که رسیدیم خدا رو شکر شما آروم بودی من یکم استراحت کردم و بعدش با باباحمید رفتیم یکم ماشین سواری کردم که خیلی خیلی حااااااااال دادمحبتبعدشم برگشتیم خونه و شام درست کردم و خونه رو مرتب کردم و شب دیگه داشتم از هوش میرفتم و بلافاصله بعد از خوابیدن شما من هم خوابم بردخواب آلود

صبح شنبه بابایی لباسهاش رو عوض می کرد و بهم گفت که قراره با دوستاش بره بیرونگریهدلم خیلی گرفت آخه دوست داشتم پیشش باشم اما میدونستم دیروز میخواسته بره و قطعا به خاطر اینکه من ماشین و لازم داشته کنسلش کرده و اصلا نشون ندادم که ناراحتم تا بابایی داشت ماشینش را تمیز می کرد منم چایی ریختم تو فلاکس و یکسری وسایل مورد نیاز رو بهش دادم تا ببره و خداحافظی کردیم و بابایی رفت و منم خونه رو مرتب کردم و ظهر بابااحمد اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامانی و اینبار قبلش پوشکت نکردم ،اخه وقتی پوشک میشدی اونجا که میرسیدیم فرار می کردی و نمیذاشتی که پوشکت و دربیارم اونجا بهت گفتم که حتما جیشت رو بگی وگرنه مامانی طاهره دعوات می کنه و شما میگفتی مامان طایره من جیشم میگم بزرد شدممحبت و من هر یکساعت یک ساعت و نیم میومدم و میبردمت دستشویی و جیش می کردی و اصلا تو شورتت جیش نکردی و من و حساااابی خوشحال کردی و بهت قول دادم ببرمت شهربازی عینک 

عصر با خاله هام رفتیم پارک نزدیک خونه مامانی و شما حسابی اونجا بازی کردی و من نزدیک زمین بازی با چشم مراقبت بودم و به مهدی (نوه خاله زهرا)سفارش کرده بودم حواسش بهت باشه و اونم مراقب شما و امیرحسین بود اما می دیدم که چقدر بزرگ شدی و تنها از پله ها میری بالا و سر میخوری و نی نی ها که اذیتت می کنن دیگه گریه نمی کنی و خودت از پسشون برمیای و کمی خیالم راحت شد اما مدام چشمم به شما بود که خدایی نکرده کسی ندزدتتترسو

بعد با مامانی و خاله ها رفتیم پاساژ اون نزدیکی ها و یکم خرید کردیم و بعدش رفتیم سمت شهربازی و شما اول سوار ماهی شدی و بازی کردی و بعدشم با امیرحسین رفتیم ماشین سوار شدید و یکم تو سر قورباغه ها زدین و من و دایی تا شما ماشین سوار شدین یکم بسکتبال بازی کردیم و حسابی خوش گذروندیم و بعدشم یسری بازی تیراندازی به ماهی ها انجام دادیم و خواستیم برگردیم که شما و امیرحسین شروع کردین گریه کردن و تا خونه دوتایی گریه کردید و بعدشم زنگ زدم باباحمید ببینم کی میاد خونه که گفت هنوز تو پارکه و یکم دیگه میشینن ساعت نه و نیم شب بود و غذا هم روی گاز و میترسیدم بسوزه وسایلم رو برداشتم که برگردیم خونه شما شدیدا به گریه افتادی و التماس می کردی نریم خوممون و خونه مامانی بمونیم میخوام پیش اَمسِین باشم ولی من بغلت کردم و رفتیم تو ماشین دایی زحمت کشید ما رو رسوند و خونه که رسیدیم شما خواب بودی و بعد از یکساعت که تو این فاصله من چایی درست کردم و برنج دم کردم شما بیدار شدی و گریه می کردی و من کلی نازت رو کشیدم تا بالاخره حاضر شدی یکم غذا بخوری و آروم شدی ،باباحمید ساعت یازده و نیم شب بالاخره به خونه رسید و شما یکم سالاد خوردی و بعدش جا انداختیم و خیلی زود خوابیدیم غمناک

یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت برای اولین بار وقتی میخواستی ظهر بخوابی پوشکت نکردم و باشورت خوابیدی

باباحمید که از سرکار اومد زنگ زد و شما از خواب پریدی و من بلافاصله بغلت کردم و بردمت دستشویی و شما هنوز کامل بیدار نشده بودی برای همین یکم می لرزیدی و نمیتونستی روی پات بایستی عشقم و وقتی که بهت گفتم جیش کن همونطور ایستاده جیش کردی و ریخت به من سبزو بعدش شستمت و بردمت سرجات بخوابی تا برای بابایی چایی درست کنم که شروع کردی گریه کردن و گفتی من تورو میخوام ،من و تنها نذار ،من دوست دارم و منم اومدم و بغلت کردم و هرچی بابایی میخواست نازت کنه تو قاطی کرده بودی و میگفتی فقط مامان و دوست دارم و بهم دست نزن و من که نازت می کردم دستم و آروم با باباحمید عوض می کردم و شما متوجه نمیشدی خندونکیکم بعد به بابایی گفتم اگه برای درسا دنت بیاری میاد بغلت تا بوس بوسش کنی و شما هم پریدی تو بغل بابایی و حسابی نوازشت کرد و بعدش برات دنت آوردم و گفتی سرده و نخوردی وبعدشم رفتی دنبال بازی و شیطونی و من غذا درست کردم و با باباحمید رفتیم یکم قدم زدیم و بستنی خوردیم و شما هم هی میگفتی این مال منه و بستنی من و میخوردی و بعد می گفتی مال منه و بستنی باباحمید و می گرفتی خندونکو در حقیقت من و باباحمید نفری یه نصفه بستنی خوردیم و شما یه بستنی نوش جان کردین محبت

منتظری که باباحمید بستنی بخره و بیاد و داری به فواره ها نگاه می کنیراضی

چند روز پیش وزنت کردم و خیلی خوشحال از اینکه شدی 14800 اما وقتی برگشتیم خونه و با ترازوی بابااحمد که خیلی خیلی دقیقه وزنت کردم و لباسهات رو کم کردم 13105 بودی تعجب و وقتی وارد نمودار کردم با دیدن خطی که به سمت پایین مایل شده بود بی نهایت ناراحت شدم گریهواقعا نمیدونم باید چیکار کنم هرچی سعی می کنم و دنبالت راه میفتم و بهت غذا میدم باز هم شما غذات رو کامل نمیخوری و اذیتم می کنی و وزن گیریت اصلا خوب نیست باید نمودارت رو پرینت بگیرم و ببرم پیش دکترت تا ببینیم چه راهکاری برامون داره متنظر

دوشنبه 27اُم اردیبهشت بالاخره دل و زدم به دریا و نبردمت دستشویی و منتظر موندم تا خودت بگی که بعد از سه ساعت گفتی پی پی دارم و دست که زدم یه کوچولو تو شورتت جیش کرده بودی و بهت گفتم دخترم زودتر بگو نباید شورتت خیس بشه و شما هم گفتی باشه مامانی بزرگ شدم جیشمو میگم محبت

تاشب چند باری خودت جیشت رو گفتی و تو شورتت دستشویی نکردی و مامان کلی ذوووووق کرده بود عشقمجشنوقت خواب میخاستم پوشکت نکنم تا زودتر این رو هم تمرین کنیم و شما شب هم بدون پوشک بخوابی که بابایی گفت زوده و بچه استرس می گیره و گناه داره و منم بی خیالش شدم و پوشکت کردم صبح که از خواب بیدار شدی گفتی مامان پی پی دارم و منم بردمت دستشویی و وقتی خواستم پوشکت رو بندازم دور دیدم خیلی سبکه برعکس شبهای دیگه که حساااابی سنگین بود سبزو وقتی بو کردم دیدم اصلا بوی جیش نمیده و خشک خشک هستش جشنکلی ذوووووق کرده بودم عزیز دلم و اصلا باورم نمیشد که به این زودی دخترم بتونه جیشش رو بگه و حتی شب هم جیش نکنهجشنراضیدیگه با خیال راحت تری به کارهام می رسیدم و زیاد درگیر جیش شما نبودم گل نازم و شما هم بی نهایت دختر خوبی بودی و خودت جیشت رو می گفتی البته گاهی وقتا انقدر سرت به کارتون و بازی گرم میشد که تا میگفتی جیش دارم و میرسیدیم دستشویی اندازه یه قطره تو شورتت می کردی و کوچولو خیس میشد عشقم اما روی زمین جیش نکردی اصلا محبتجشن

چند باری برای باد شکمت هم من و کشوندی دستشویی و از اونجایی که دوست ندارم مثل یسری بچه های بی ادب جلوی همه اینکار رو انجام بدی مدام تشویقت کردم اما یه روز دل و زدی دریا و مدام تو خونه اینکار و انجام دادی تا آخرم تو شورتت پی پی کردی و برات درس عبرت شد و ازون به بعد دیگه اینکارو تو دستشویی انجام میدیراضی

سه شنبه 29اُم اردیبهشت بابااحمد اومد خونمون تا کارت بنزین باباحمید و بده که شما گیر دادی که میخوام برم پیش امیرحسین وقتی گفتم نمیشه بری شما نشستی یه گوشه و سرت و انداختی پایین و از اونجا که مامانت خیلی دلنازک شده و تحمل ناراحتی شما رو نداره خیلی زود راضی شدم خجالتزنگ زدم باباحمید تا ببینم سرراه میتونه شما رو بیاره و اونم گفت بله ورفتیم دستشویی جیش کردی و لباس پوشیدی و برای اولین بار بدون من و تنها رفتی خونه مامانیخطاخونه بدون تو خیلی سوت و کور بود اما از فرصت استفاده کردم و تند تند کارهامو انجام دادم شام درست کردم و وقتی شما با باباحمید اومدین خوابت برده بود و خوابوندمت سرجات اما آروم چشمات رو باز کرده بودی و بهم لبخند میزدی یکم پیش پیشت کردم اما نخوابیدی و بعد کلی بوست کردم و گفتم دلم برات تنگ شده محبت گویا خونه مامان طایره (به قول خودت) هم که بودی چند باررفتی دستشویی و جیش کردی و اصلا تو شلوارت جیش نکرده بودی و بازهم مامان را ذوق زده کردی عشقم بغل

اون شب تا دیر وقت بیدار موندم تا چند تا آیتم برای جشن پوشک گیرونت طراحی کنم تا یکم جشنمون رو شلوغتر و قشنگ تر کنیم که شما حسابی تشویق بشی عزیزم راضیو چهارشنبه ظهر بعد از اینکه جیش کردی باهمدیگه رفتیم  نزدیک خونه مامانی تا چاپشون کنیم که یکساعتی اونجا بودیم و شما حسابی خسته شده بودی و بهانه می گرفتی و بعد سریع سوار ماشین شدیم و تو بغلم نشستی که یه وقت جیش کردی ماشین مردم کثیف نشه و چندبارم پرسیدم جیش داری که گفتی نه ،به خونه مامانی که رسیدیم اول شما رو پیاده کردم تا وسایلم رو بردارم که شما دوییدی و رفتی اون سمت خیابون و من بعد از دیدن شما که سالم رسیدی یه نفس راحت کشیدم و واقعا خدا رحم کرد که ماشین نمیومد بدبو ناهار خوردیم و شما و امیرحسین مشغول بازی شدین و خداروشکر باهمدیگه دعوا نکردین و منم مشغول برش زدن کارهام شدم وقتی بابایی اومد شما باز گریه کردی که نمیخوام بیام خونه و میخوام پیش اَم سِین باشم و به زور بردمت تو ماشین اونجاهم خوابت برد و خون که رسیدیم بیدار شدی و باز گریه و زاری راه انداختی که میخوام برم پیش اَم سِین دلشکستهبالاخره هرطوری بود شما رو آروم کردم و مشغول بازی شدی دختر گلم و زیاد مامان آلوزوت رو اذیت نکردی گل نازمبغل

پنجشنبه صبح که بیدار شدیم سریع صبحانه خوردیم و رفتیم بیرون تا روبان و پوشک بخریم و کیک پوشکی درست کنیم البته نه برای شما بلکه برای نی نی دوستم که ماه آینده به دنیا میادمحبتاولش شما گیر دادی که باید با اتوبوس بریم و سوار اتوبوس شدیم و ایستگاه بعد هم پیاده شدیمخندونکبعدشم رفتیم روبان خریدیم و رفتیم پارک شما تاب سوار شدی و بعدم رفتی سرسره که چون پیراهن تنت بود پات سوخت و دیگه نرفتی و راضی شدی برگردیم خونه ،تو راه برگشت رفتم تو مغازه لباس فروشی تا برات لباس بخرم و شما گفتی جیش دارم حالا چیکار کنیم و من پوشک پات کردم و گفتم دستشویی نزدیکمون نیست تو پوشکت جیش کن اما شما گفتی جیش نمی کنم و وقتی هم برگشتیم خونه پوشکت خوشبختانه خشک بودتشویق

دخمل طلا درحال تاب سواریبغل

تازگیها باید تاب رو خیلی آروم تکون بدم وگرنه شروع می کنی لرزیدن و دستم و میگیریتعجب

یکی از لباسهایی که برات خریدممحبت

اینم یکی دیگه اش که گیردادی بپوشیش و با کیک پوشکی یاسمین عکس گرفتیزیبا

فدات بشم که انقدر خوشحالی عزیز دلمبغل

روی دستت و بابا حمید برچسب آدامس زده مثل بچگی های ما یادش بخیر دستامون پراز عکسهای مختلف بود چقدر کثیف کاری می کردیم خندونک

فدای خنده قشنگت عزیز دلم خیلی دوستت دارم بوس

اینم مال همون شبه نمیدونم اینکارو از کجا یاد گرفته بودی اما بعد از انجامش کلی بهت خندیدیم و شما خوشت اومده بود و مدام انجامش میدادیخندونکیکی از شیرینکاری های دخملیقه قهه

برات دو دست لباس تو خونه ای خریدم عشقم ،مبارکت باشهبوسبعدشم شما گفتی که به به دایره می خوام (فلافل می خواستی) و منم برات چند تا خریدم و گفتی جوجِ می خوام(نوشابه) و بعدم نی می خواستی و بعد که اوامرتون به پایان رسید رفتیم نون خریدیم و بعدم دستمال کاغذی و پوشک خریدیم و اومدیم خونه شما رفتی دستشویی جیشت رو کردی و رفتیم بالا خونه مامانی یکساعتی اونجا بودی و وقتی گفتی جیش دارم مامانی فهمید که شما جیشت رو می گی و عمه هم کلی ذوق کرد و بهت گفت آفرین دختر خوب توهم با لبخند گفتی که عمه بزرگ شدم جیشم میگم محبتراضی

جمعه به بابا حمید گفتم ببرتمون دریاچه اما گفت خسته ام و بعدازظهر رفتیم یکم من ماشین سواری کردم محبتو بابا رفت آرایشگاه و قول داد وقتی برگرده ببرتت پارک که شما گفتی نمیخوام برم سُسره میخوام کارتون نگاه کنم و نرفتیم و شام خوردیم و زود خوابیدیممحبت

شنبه عصر شما گیردادی که بستنی لیوانی میخوای ازونا که بابا حمید تو پارک خریده و منم لباست و عوض کردم و بابایی که رسید رفتیم بستنی خریدیم و منم چند جا کار داشتم انجام دادم و نشستیم تو ماشین که بستنی بخوریم و شما گفتی پی پی دارمترسوخواستیم فوری بریم خونه که یه آقای بی شخصیتی ماشینش و گذاشته بود پشت ماشین ما وده دقیقه ای معطلمون کرد و بعد فوری برگشتیم سمت خونه و شما رو بردم دستشویی و پی پی کردی خسته خیلی خوب بود که وقتی گفتم دستشویی نیست صبر کن تا برسیم دستشویی شما خودت رو نگه داشتی اما همه اش می گفتی حالا چیتار تنیم خنده

این عکس مال همون شب هستش که بعد از برگشتن بهت خمیر بازی دادم و شما باهاش مار درست کردی 

اینم نمیدونم چیه ولی اومدی گفتی عکس بگیر یه چیزی درست کردم که متاسفانه فراموش کردمخجالت

اینم از خرابکاریهای شما خسته

این و یادم رفت بگم اونجا که بودی گفتی شکلات میخوام و من به بابا گفتم برات بخره و اونم یه کیلو خریدتعجبهرچی گفتم بابا زیاده چه خبره میخوایم چیکار چاق میشیمخندونکگوش نداد شمام داری باهاشون بازی می کنی ضمن اینکه یکسره شکلات می خوردی و اینجا هم ژستای ناز گرفتی و میگی بیا ازم عکس بگیربغل

جوووووووووووون عشقمبوس

آخه این ژستات و از کجا میاری شما؟!!!!بوس

یکشنبه دوتایی کیک پوشکی درست کردیم و کلی ذوق کرده بودی دختر قشنگم بغل

دوشنبه صبح که بیدار شدیم میخواستم آتلیه راه بندازم که دوستم گفت برای کیک پوشکیش روبان طراحی کنم و مشغول طراحی اون شدم و تا عصر طول کش ید بعدم بابااحمد اومد دنبالمون که بریم چاپ و وقتی برگشتم شما رو پای بابااحمد خوابت برده و بود و نزدیک خونه مامانی بیدار شدی عشقم و بعد هم شما رو گذاشتم خونه مامانی و تا با امیرحسین بازی کنی و شب باباحمید بیارتت خونه ،تا رسیدم مامانی زنگ زد که درسا گریه می کنه و میگه مامانم و میخوام زنگ زدم بابااحمد که زودتر برگرده خونه و شما رو بیاره که گویا وقتی رسیده شما گفتی آبمیوه میخوام و رفته برات آبمیوه خریده و شما ساکت شدی و دیگه هم بهونه نگرفتی تا بابا حمید اومد دنبالت و باهم اومدین خونه و گفتی پیتزا میخوام و زنگ زدم برات آوردن و شما مثل دختر خوب همه اش رو خوردی و بعدم جوجِ خوردی و رفتی دنبال بازیت راضی

چند تا جمله قشنگ گفتی که از شنیدنش واقعا تعجب کردم 

به باباحمید گفتی بیا و بابایی گفت خسته ام و شما گفتی یه لحظه بیاتعجب

تو ماشین که نشستی روی پام بهم گفتی  وقتی میشینم روی پات بیرون و میبینم اما پایین باشم نمیتونم بیرون رو نگاه کنممحبت

اینکه شما از همچین کلماتی استفاده می کنی و مفهومشون رو درک می کنی برای من و باباحمید خیلی جالبهراضی

خب یکسری از عکسها بدون خاطره مونده و میذارمشون اینجا و یه توضیحات کوچیکی هم میدم خجالت

زیاد اتفاق میفته که شما یه چیزی رو بذاری زیر لباست و بگی تو شکمم نی نیه و بعد دربیاری و بگی دنیا اومد خندونکاینجا هم ملون گذاشتی تو لباست و میگی نی نی دارم و چون سنگین بود به زحمت نگهش داشتی و شبیه زن حامله شدیقه قههعزیز دلم یه بار هم فیلم دنیا اومدنت رو گذاشتیم که وقتی دیدی از شکمم آوردنت بیرون و گریه می کنی خیلی ناراحت شدی و غصه میخوردی که بردیمش جلوتر و یکم شاد تر شد بعدم دوتایی یکسری از فیلمهای کوچولویی هات رو مرور کردیم و کلی به هرجفتمون خوش گذشتمحبت

یه شب که خونه مامان ملک بودیم و این استیکرا رو بهت داد

فردای اون روزی که رفتیم خونه خاله نیلوفر به قولم عمل کردم و برات جوجو خریدمخجالت

یه روز که خیلی دختر خوبی بودی و بهت قول دادم ببرمت تو حیاطزیبا و شما که مدتهاست تو حیاط نرفته بودی هرچی اسباب بازی داشتی برداشتی و بردیم تو حیاط باهاشون بازی کنی حتی بیشترشون گوشه حیاط بلاستفاده بودن و کاریشون نداشتی اما بهشون دست میزدم میگفتی نبر تو بذار باشهخندونک

شانس ما خیلی زود بارون گرفت و مجبور شدیم بیایم تو راهرو و بعدشم بارون خیلی شدید شد و توی راهرو هم اومد و مجبور شدیم در و ببندیم و بعد از تماشای بارون خیلی زود اومدیم تو خونه غمگین

ادامه بازیت تو خونه ،یادش بخیر پوشک می پوشیدیزبان

کیفت و گذاشتی پشتت و داری با اسباب بازیهای مورد علاقه ات بازی می کنی

به لگوهات و حلقه هات و این عروسکهای پلاستیکی و حیوونات علاقه زیادی داری و گاهی به لطف اینا نیم ساعتی بی خیال ما میشی خسته

یه بار که درحال تماشای تلویزیون خوابت برد ،بازم عکس از دوران پوشکخندونک

خلاقیتت درحین بازی،خرسه رو سوار سگ کردیقه قهه

وقتی باباحمید داشت ماکروفر رو تعمیر می کرد شما مدام شیطونی می کردی و از ترس خرابتر نکردنش آخر فرستادیمت بالا که خیلی زود هم گفتی دلم برای مامان آلوزو تنگ شده مامان آلوزومو میخوام و اومدی پیشم و متاسفانه دستبندت هم پاره شده بود و یه تیکه از حلقه کوچیکش افتاده و فعلا گذاشتم کنار تا ببرمش تعمیرغمگین

وقتی دخملک هوس می کنه پوشکاش و کنارش بخوابونه خندونک

یکی از کارهایی که خیلی بهش علاقه داری خوابوندن وسایل کنارت هست اگه جدید باشن بیشتر به این کار علاقه نشون میدی یه روز کتابات،یه روز پازلات ،یه روز حیوونات و .........

در دستشویی در طی عملیات پوشک گیرونخندونک

البته بعدش دیگه جایی نبود که استیکر بچسبونی و هروقت می رفتی چندتا می کندی و میاوردی بیرون باهاشون بازی می کردیخندونک

یکی از هدیه هایی که به خاطر گفتن جیشت گرفتیراضی

یکی دیگه از جایزه هات

یه روز هرچی کانال تی وی و عوض کردم بازم این مینیونها وسطش بود و وقتی اومدم نزدیک دیدم دخملک استیکراش و چسبونده تو تی وی الان دیگه جایی نیست که ازینا نباشه و مدتهاست وقتی راه میریم چندتا استیکر می چسبه به پامونکچل

یکی دیگه از کارهای مورد علاقه دخمل طلای من اینه که بند لباسها رو بندازه زمین و بره تو قسمت بالاش و بالهای بند رو ببنده و بگه من میمون شدم و براش موز ببریم که اینجا چون موز نداشتیم و نمیخواستم گریه زاری راه بندازه از فرصت استفاده کردم و بهش غذا دادم تا بخورهخندونک

البته این میمون شدن دخملی دردسر شده برامون که گاهی لباسهای خیس رو میریزه روی زمین و میمون میشه و گاهی هم میاد بیرون و میگه گم شدم و ما باید بریم دستش و بگیریم و بکنیمش تو قفسشخستهخندونک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا
11 خرداد 94 15:12
سلام خداقوت چقد مادر بودن سخته خداروشکر که این مرحله از زندگی درساجون رد شد و بزرگتر شد یهو خیلی عکسا خوب بودن دلتنگیم برطرف شد
مامان آرزو
پاسخ
ممنون عزیزم آره واقعا سخته ایشالا به زودی تجربه اش می کنیاین ماه خیلی به خودم فشار اوردم چیزی رو جا نندازم ببخشید اگه پستم طولانی بود
زهرا
11 خرداد 94 19:43
سلام خداقوت مادر بودن چقد سخته ولی لذت بخشه من 20 سالمه اخیلی کوچولوهارو دوست دارم بخصوص درساجونو ممنون بروز کردین دلتنگیم رفع شد درساجون یه مرحله زندگیشو گذروند یهو بزرگ شد
سوگندکوچولو
12 خرداد 94 7:58
سلام آبجی آرزو گلم ماشالا درسا جان چقدر ناز و خوشکله خدا برای شما و بابای گلش حفظش کنه آبجی گلم من هم برای دخترم سوگند وبلاگی درست کردم خوشحال میشم به ماهم سری بزنید برای شما ابجی گلم و خانواده گلتون ارزوی سلامتی و سعادت دارم با ارزوی بهترینها روز خوش از طرفم دزسا جان را ببوسید منتظر حضور سبز شما هستم