تولد محمدسام
سلام به دختر قشنگ خودم
نانازی این روزها هرجا که میرم و عکست و برای هرکسی که می فرستم میگه چقدر شما خانوم شدی ،چقدر بزرگ شدی و کلی تغییر کردی
خودم هم متوجه تغییراتت شدم قدت بلندتر شده و رفتارهات بزرگونه تر شده و بعضی وقتا خانومانه هم رفتار می کنی گفتم بعضی وقتا چون هنوز هم بهانه گیری های الکی و عصبانی شدن و داد کشیدن و پرت کردن وسایل توی رفتارت زیاد هست
ایشالا که به زودی اینها هم تموم میشه مدتی بود که مامان حال و روزش اصلا خوب نبود و شما هم بدتر شدی اما الان چند روزیه که اصلا دعوات نکردم و هروقت که کاراشتباهی می کنی فقط میگم کارت بد بود و مشغول کارم میشم و یکم بعد شما معذرت خواهی می کنی و بوسم می کنی و کارت رو انجام نمیدی و خلاصه رفتار شما خیلی به نوع رفتار و حال من وابسته است و امیدوارم هرروز بهتر بتونم با شما دختر خوبم کنار بیام تا رفتارت به خوبی شکل بگیره و خاطرات خوبی از این روزها تو ذهنت نقش ببنده
پنجشنبه هشتم مرداد ماه عمه برای محمد جشن تولد گرفت،البته با چند روز تاخیر چون تولد محمد اول مرداد هستش که شما تو تلگرام بهش تبریک گفتی و اونم ازت تشکر کرد عزیز دلم
عمه عصمت یه لباس خوشگل که مدلش رو خودم دادم برات دوخت و قبلش موهات رو اتو کشیدم و لباس پوشیدی و رفتیم خونه عمه و اونجا کلی بازی و شیطونی کردی و وقتی تولد محمد شد خیلی خوشحال شدی عشقم ،روز قبل برات یه اتوبوس کوچیک خریدم که باطری می خورد و کادوش کردم و همراه خودم آوردم که اگه گریه کردی بهت بدم و غصه نخوری یه وقتکه خداروشکر شما خیلی راحت قبول کردی که اون هدیه ها مال محمد هستش و بهانه ای هم نگرفتی عشقم محمد هم یه ماشین کوچولو و یه جوجه که روی کیک بودش را بهت داد و شما مشغول بازی باهاش شدی و بهانه نگرفتی فقط قبل از اومدن محمد یکم عصبی شده بود و سر به سر شما می گذاشت و وقتی اومدم تو اتاق که راضیت کنم بریم خونمون یهو دیدم شما تو بغل عمه اشرف نشستی و محمد هم حجوم آورد سمتت و بازوت رو فشار داد که خیلی ناراحت شدم و گفتم نکن دردش میاد محمد
و بعدش بهت گفتم بیا بریم خونه برای اینکه دختر خوبی بودی برات جایزه خریدم و شما وقتی کادو رو دیدی گفتی توش اوبوبوسه
(آخه داشتم کادو می کردم شما دیدی و حتی وقتی هدیه محمد باز شد و گفتیم از طرف درسا هستش گفتی پس اون که روش کیتی داشت کوش
) و زودی رفتی بغل بابایی و برگشتیم خونه و من تو ماشین هدیه ات رو دادم و شما هم بازش کردی خونه که رسیدیم برات روشنش کردم و کلی بازی کردی باهاش و البته یه کاری هم دستمون دادی دخترکم
ماشین و گذاشتی روی سرت و موهات پیچید دور چرخش و خداروشکر بابایی خونه بود وگرنه حتما موهات و قیچی می کردم ولی بابایی اول چرخ ماشین رو از ماشین جدا کرد بعد هم دونه دونه موهات رو دراورد و گره هایی که به موهات بود روهم باز کرد که یکساعتی زمان برد و این مدت همه اش مشغول سرگرم کردنت بودم که بذاری بابایی کارش رو انجام بده
اینم موهای دختری البته بعد از نیم ساعت تو این حالته و اینجا ازم خواست ازش عکس بگیرم که ببینه وگرنه تو اون حال و هوا کی جرات می کرد از بابایی بخواد عکس یادگاری بگیره
اینجا دخمل طلا منتظره تا بابایی آماده بشه و بریم خونه عمه
دخترررررر خوشگلملباست مبارک باشه عروسک
عاااااااشق این عکس شدماااااا
دختر خوشگلم که آروم نشسته و به حرفهای مامانش گوش میده
اولش دوست نداشتی که محمد بغلت کنه اما بعد راضی شدی
اینجا چراغها خاموشه من با فتوشاپ روشن کردم صورت ماهت پیدا باشه
عشق مامان داره دست می زنه و تبلدت مبارک مُمَد سام می خونه
من فدای دستای کوچولوت و هیجانت بشم عشقم
دخترم اینجا ازت خواستم اجازه بدی اول محمد سام شمع رو فوت کنه و شما هم قبول کردی
اینجا هم نوبت درسا هست که شمع رو فوت کنه الهههی فدات بشم
عزیزم یه مدته پوووت می کنی و نمی تونی شمع رو خاموش کنی و بابا داره کمکت می کنه
خخخخ شمع قصد خاموش شدن نداره
اینجا هم به یاد روزهایی که محمد کوچیک بود و نمیذاشت مهشید تو تولدش شمع رو خودش فوت کنه مهشید اومده تا شمع رو فوت کنه و از ترس اینکه شما ها فوت کنید سریع فوتش کرد و خودش خنده اش گرفته
عزیییییییییییییییز دلم فدای دست زدنت بشم
درسا خانوم با دختر عمه هاش که خیلی دوسش دارن و درسا هم خیلی دوسشون داره
مامانی و باباعزیز درسا خانوم ،پوریا و محمد سام هم که معرف حضور هستن
اینم آخر شب و هدیه درسای نازم به خاطر اینکه دختر خوبی بود و با رفتار خوبش باعث افتخار مامان شدممنونم دختر نازم که به حرفهای من گوش دادی وخاطرات خوبی برای هردومون به وجود آوردی ممنووووونم
محمد سام عزیزم تولد هشت سالگیت مبارک عزیزم