درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

33 ماهگی

1394/6/5 15:44
نویسنده : مامان آرزو
1,963 بازدید
اشتراک گذاری

درسای ناز مامان سلامبغل

عشقم یکسری از خاطرات این ماه رو که تو پست های قبل به صورت جداگانه گذاشتم ،این ماه هم ماه پربار و خوبی بود برامون و حسابی بهمون خوش گذشت عشقم راضی

یه مدل خواب بی نهایت زیبای دخترم بغل

بعضی وقتها که به وبلاگهای دوستانمون سر می زنم و می بینم که بچه های نازشون و به کارگاه مادر و کودک می برن واقعا ناراحت می شم از اینکه نزدیکمونه همچین کارگاهی نیست یا من از وجودش بی خبرم و مدتهاست دلم می خواد شما هم با همسن و سالهات از این بازی ها انجام بدی و خلاصه یه روز از بابایی خواستم تا برام کاغذ رنگی بخره و قبل از خواب چندتا نقاشی پرینت گرفتم و تا ساعت سه که شمالالا کرده بودی مشغول کشیدن طرح ها روی کااغذ رنگی و قیچی کردنشون بودم و صبح که بیدار شدی مشغول چسبوندن اونا و درست کردن کار دستی شدیم عشقممحبت

اولش از اینکار خیلی خوشت اومد اما آخراش بهانه می گرفتی و حاضر نبودی اونجوری که ازت می خوام اونا رو بچسبونی و هی مداد هات رو پرت می کردی و میگفتی می خوام خط خطی کنم و یکسری از نقاشی ها رو رنگ کردی و بعدم گیر دادی که من بلد نیستم چسب بزنم و چسب رو پرت کردی که واقعا از این کارهات ناراحت شدم و به خودم گفتم شب بیداریت و زحماتت همه الکی بود ،الکی برای چی باید به فکر درسا باشم و براش وقت بذار بی خیال بابا همینکه خودش بازی کنه کافیه چقدر براش وقت بذارم و آخر داد و گریه و جیغ و پرتاب وسایلش اصلا درسا لیاقت اینهمه توجه رو نداره دلشکستهخیلی ناراحت شدم و رفتم تو اتاق گریه کردم چون واقعا نتیجه اینهمه زحمت من این برخورد شما نبود جای اینکه بهمون خوش بگذره و شما از بازی لذت ببری هرجفتمون ناراحت بودیم و حتما یه جای کار من اشکال داشت گریهتو که دیدی مامان گریه می کنه و ناراحته اومدی بوسم کردی و گفتی دیگه دختر خوبی میشم و چیزی پرت نمی کنم بیا باهام بازی کن و من برای اینکه بیشتر ناراحت نشی اومدم و بقیه کاغذها رو چسبوندیم روی کاغذ ،ساعت پنج بعد از ظهر بود و ما از صبح مشغول بازی بودیم زنگ زدم برامون فیله مرغ آوردن و شما هی میگفتی مامان پس کی آقاهه میاد و بعدش که اومد من نصف ساندویچ رو دادم شما خوردی و برات فوت کرده بودم اما گفتی مامان سوختم داگه و باز بیشتر فوت کردم اما بازم همین و گفتی و فهمیدم منظورت تند هستش به خاطر فلفلی که روی قارچ ها بودش زیاد نبود اما شما خوشت نیومد عشقم و برات تخم مرغ درست کردم که خیلی دوست داشتی محبت

اینجا دوست نداشتی ازت عکس بگیرمغمگین

دخمل نازم مشغول چسب زدن به سیب کوچولوهابغل

اینم کاردستی های دختر هنرمندم و مامان آلوزوراضی

چشمهای شیر و مار و ماهی ها رو خود درسا با مداد کشیده ونارنجی های روی خورشید هم درسا چسبوندهمحبت

بعد از مدتها یه روز دل و به دریا زدم و از بابایی خواستم که ماشین و بهم بده خندونک و بابایی بعد از کلی دلیل و ول کن و با آژانس برو و چه کاریه با بچه خودت و اذیت کنی یه وقت این قاطی می کنه عصبیت می کنه خطرناکه و خلاصه کلی چیزهای دیگه که همیشه تکرارشون می کنه تا من رو از رانندگی کردن منصرف کنه موفق نشد و گفت باشه هرکاری صلاح می دونی انجام بده راضی

ولی آخر شب هم یکم غر زد که هرکاری دوست داری انجام میدی و با ناراحتی خوابیدغمگین

وقتی من رانندگی می کنم باباحمید استرس می گیره و تمام مدتی که بیرون هستیم نگرانمونه برای همین نمی تونه به کارهای خودش برسه و اذیت میشه ،از طرفی هم من نمی تونم به خاطر نگرانی بابایی بی خیال رانندگی بشم چون پنج سال هست که از زندگی مشترکمون می گذره و خود بابایی هم از اینکه من مستقل نیستم و برای انجام بیشتر کارهام به بابا وابسته ام ناراحته و من دارم تلاش می کنم خیلی از کارهام رو خودم انجام بدم و به بابایی و خیلی های دیگه وابسته نباشم و خداروشکر که موفق هم بودم و باباحمید هم یه جورایی هم استقلال من رو میخواد هم رانندگی نکردنم رو که این ممکن نیست و امیدوارم بتونه با این مسئله کنار بیاد تا اذیت نشه سکوت

جونم برات بگه که برای اون روز برنامه فشرده ای داشتم و تنها نگرانیم این بود که نتونی بخوابی و نق بزنی و برنامه را خراب کنی عشقم خطا ساعت یازده بود که صبحانه خوردیم و باهمدیگه سوار ماشین شدیم اولش که ماشین خیلی گرم بود شما یکم اذیت کردین و ماشین هم موقع روشن شدن یکم اذیتمون کرد و اول رفتیم ته کوچه من یکم تمرین کردم و آینه ها رو درست کردم و بعد با اعتماد به نفس بیشتری رفتیم سمت خونه خاله و شما هم دخمل خوفی بودی عشقمبوسخونه خاله که رسیدیم یادم اومد که شیرینی نخریدم خجالت و بعد آنیسا خوشگله رو بغل کردم و با خاله روبوسی کردم شما هم رفتی با اسباب بازیهای آنیسا بازی کردی عشقم خاله هم مشغول درست کردن ناهار شد چند ساعت بعد خاله مهسا هم اومد و بعد از ناهار به پیشنهاد خاله هانی مشغول درست کردن دامن توتو برای آنیسا ناناسی شدیم و آنیسا هم شروع کرد غر زدن و خوابش میومد و شماهم یکم بداخلاق شده بودی و وقتی خاله هانی بهت گفت ساکت باشی تا آنیسا بیدار نشه ناراحت شدی و گفتی بریم خونمون و من هرکاری کردم شما به حرفم گوش نکردی و گفتی بایدبریم خونمون حتی هرچی خاله میداد تا ببریم قبول نمی کردی و میگفتی نباید اینا رو ببریم ،الهی فدای اون روحیه حساست بشم که خیلی زود از کسی ناراحت میشی و به این راحتی هم نمی بخشیش عشقمبدبو خاله برام یه چیزی خریده بودو وقت رفتن شما کلی گریه کردی که نباید ببریمش و مجبور شدم بگم میخوام بندازم آشغالی و گذاشتمش صندوق که چشمت بهش نخوره عشقمغمگین بالاخره ساعت سه و نیم زحمت رو کم کردیم و میخواستیم برگردیم خونه که چشمت به پارک نزدیک خونه خاله ای افتاد و گفتی میخام سرسره سوار بشم و خلاصه ماشین و پارک کردم و رفتیم یکم بازی کردی

انیسای خوشگل خاله بوسو درسا که از عمد به دوربین نگاه نمی کردغمگین

اینجا هم به اصرار من نگاه کرد و به خاطر توجه من به آنیسا ناراحت بود غمگین

درسا تو سبد اسباب بازیهای انیساخندونک

 برگشتیم سمت خونه اماشما بهانه گرفتی که بریم دور بزنیم و منم رفتم درمانگاه کاری که داشتم و انجام دادم و دوتایی رفتیم خونه مامانی و اونجا بعد از کلی وقت شما امیرحسین رو دیدی و کلی خوشحال شدی و باهاش بازی می کردی و هرچی گفتم که روژینا منتظرته تا بریم شهربازی شما قبول نمی کردی و می گفتی میخوام با دایی خط خطی کنم(نقاشی کنم) و بعد مامانی یکم باهات صحبت کرد و لباسهات رو عوض کرد صورت خوشگلت و شصت و بردت دستشویی و موهات رو هم خودش شونه کرد و خداحافظی کردیم و رفتیم و خیلی ناراحت بودم که نمیشد دایی رو هم ببریم آخه مامانی مهمون داشت و منم تنها نمی تونستم جفتتون رو نگه دارم و رانندگی هم بکنمخطابه دایی قول دادم که یه روز برم و ببرمش شهربازی راضی اول رفتیم بانک و پول نقد کردیم و بعد هم رفتیم دنبال خاله نیلوفر و روژینا گلی  و وقتی روژینا سوار ماشین شد شما برخوردت باهاش خوب بود و روژینا هم شیرین زبونی می کرد برامون بهت می گفت چقدر موهات نازه درسا و یه بارم بهت گفت قربونت برم عزیزمتعجبمحبتبوساول من رفتم یکسری کارهام و چاپ کنم و زود برگشتم و رفتیم  شهربازی و اول زنبور سوار شدی که یکم ترسیدی و آخراش گریه کردی و نفهمیدم چرا آخه چیز خاصی نداشت که ترسناک باشه برات و بعدش رفتید سرسره بادی که دوست نداشتی و نمی تونستی بری بالا و برگشتی و رفتی استخر توپ و بعد هلکوپتر سوار شدین و بعدش رفتی قطار سوار شدی و بعد هم ترامبولین که اولش می ترسیدی و وقتی من دستت رو گرفتم دیگه می پریدی و یه وقتایی که روژینا می ترسید و دستت رو می گرفتی جیغ می کشیدی که چرا منو گرفتی دلخوربعدهم ماشین سواری کردی و دوباره سوار قطار شدی و خاله نیلوفر هم روژینا رو برد صورتش رو طراحی کنن ولی شما هرچی گفتم دوست نداشتی و چون خسته بودی منم اصراری نکردم و تا اونجا هم با این برنامه فشرده خیلی باهام راه اومده بودی محبت روژینا خیلی ناز شده بود اما اونم دوست نداشت رنگها روی صورتش باشه و می گفت که زشت شدم و ناراحت بود بعد به پیشنهاد شما براتون پیراشکی خریدم و بعد هم ررفتیم داخل فروشگاه تا ببرمت دستشویی و ازونجا هم آب معدنی و چندتا خوراکی خریدین که خاله نیلوفر زحمت کشید و حساب کرد و بعد رفتیم دنبال باباحمید و شما تو بغلم با چشمهای بسته پیراشکی می خوردی عشقم، خاله نیلوفر یه هدیه هم برات خریده بود و بهت دادش و بعد رسوندیمشون و وقت پیاده شدن روژینا نانازی گریه کرد که میخوام پیش درسا باشم و دوست نداشت ازت جدا بشه و بهش قول دادیم که باز همدیگه رو ببینیم و باهمدیگه بازی کنن اون هم قبول کرد و خداحافظی کردیم و ازشون جدا شدیم والان که این پست رو میذارم حال و هوای اون روز خوب رو دارم و دلم برای دوستای عزیز و مهربونمون تنگ شده خطاغمگین

این زنبوری که بعد از روشن شدنش شروع کردی گریه کردن عشقمغمگین

بالاتر از این نرفتی عشقم خطا

دخملای خوشگل سوار قطاربغل

عروسک قشنگمبوس

عشق مامان که فقط صورتش معلوم هستراضی

درسای متفکر

دوستای کوچولوبغلبوس

هدیه قشنگ خاله نیلوفر ممنون عزیزم بوس

وقتی برگشتیم خونه شما کلی بهانه گرفتی و گریه کردی و به خاطر اینکه دختر خیلی خوبی بودی و اذیتم نکرده بودی حسابی برات وقت گذاشتم و بغلت کردم و راه بردمت تایکم استراحت کردی و حالت بهتر شد عزیز دلم و شام خوردیم و خیلی زود خوابیدیم راضی

همون شب بعد از کلی گریه و بهانه گیری خسته

فرداش فیلم بچه گی هات رو که مونتاژ کرده بودم گذاشتم تو دستگاه تا تست کنم که شما خوشت اومد و می خواستی نگاه کنی و ساکت و آروم و با دقت تا آخرش تماشا کردی و خیلی هم خوشت اومده بود بغل

درسای نازم مشغول تماشای فیلم نوزادیش محبت

چقدر زود گذشت و چقدر خانوووووم شدی عشقمبوس

بعد از مدتها که خیلی خوب جیشت رو می گفتی و من حتی برای مسیرهای دورهم با خودم پوشک نمی بردم و همیشه خیالم راحت بود نمی دونم چی شد اون روز بدون اینکه جیشت رو بگی روی مبل که نشسته بودی جیش کردی و با کلی زحمت و کثیف کردن چند تا دستمال بردمت دستشویی و بعدش به شدت باهات برخورد کردم و گفتم باید همین الان بخوابی و شورتی که دوست نداشتی رو بهت پوشوندم و اینجوری خوابیدی ، البته تا یکی دو هفته همین وضع بود و یکبار هم روی فرشهای مامانی جیش کردی و کلی ناراحتم کردی تا اینکه برات یه جدول کارهای خوب درست کردم و بهت گفتم اگه جیشت رو بگی و دختر خوبی باشی بهت استیکر میدم و وقتی استیکرهات ده تا بشه آقای اسباب بازی فروش بهت یه جایزه خوب میده و شما هم به حرفم گوش کردی و خداروشکر این روزهای بد گذشت و الان بازهم با خیال راحت باهات میرم بیرون خسته

دختر قشنگم وقتی خوابت برد به خاطر سخت گیری که کردم خیلی ناراحت بودم اما فکر می کنم لازم بود آخه میخوام فرشها رو بشورم موکت ها رو عوض کنیم و اصلا دوست ندارم بعد از تمیز شدن و پاک شدن خونه شما باز خونه رو نجس کنی عشقم ،خیلی دوست دارم امیدوارم از مامان ناراحت نشده باشیبوس

اولین جدول کارهای خوب درسا که در 

دو سال و هشت ماه و چهار هفته و یک روزگیش کامل شدتشویق

این جدول خیلی طول کشید تا کامل بشه چون مرتب شما کار اشتباه می کردی و هی استیکر ها رو می کندیم و دوباره که کار خوب انجام میدادی می چسبوندیمشون و گاهی که کار بدی می کردی و میگفتم استیکرت رو می کنیم به شدت ناراحت می شدی و جیغ می کشیدی که نه مامان نه دُخَلِ خوبی میشم و بعدش کار بدت رو میذاشتی کنار و واقعا دختر خوبی میشدی و برای تشویقت یه استیکر دیگه بهت می دادم و تو هم خوشحال می شدی و به شدت روی استیکرهات حساس بودی و دوست نداشتی که کم بشن و منتظر بودی تا کامل بشه و جایزه ات رو بگیری و بعد از کامل شدنش چند بار به مغازه اسباب بازی فروشی رفتم تا هدیه مناسبی پیدا کنم که حتما حتما دوستش داشته باشی و انگیزه ات زیاد بشه و بالاخره با مشورت با بابایی برات یه ست دوازده تایی ماشین کوچیک خریدم که خداروشکر دوستش داشتی راضی

شب تولد حضرت معصومه که روز دختر هم بود برات هدیه خریدم و شما دوستش نداشتی و منم این تخت رو که دایی تولدت هدیه آورده بود رو پیدا کردم و دادم بهت که خیلی خیلی خوشحال شدی و کلی باهاش بازی کردی عشقم و خیال مامان راحت شد که تو این روز خاص شماخوشحال هستی بوس

اینم ژست دخمل طلای من ،مجددا روزت مبارک دخترم بوس

اینجا شما ازمن و بابایی خواستی تا بچه ات رو تکون بدیم که بخوابه و ازمون می خواستی آروم صحبت کنیم و صدای تلویزیون رو کم کنیم و همه اش می گفتی هیس بچه ام خوابه و من و بردی به آینده و روزهای قشنگی که بچه ات رو می خوابونم و براش لالایی می خونم متنظربوسمحبتبغل

یه کارتونی تو شبکه پویا پخش میشه که تیتراژش ،تیتراژ برنامه تیمی تایم هست که تو خیلی دوستش داری و من چون تا به حال تماشا نکرده بودم نمی دونستم که فقط تیتراژ این رو نشون میده و هرروز سرهمون ساعت میزدم شبکه پویا که شما کارتون مورد علاقه ات رو تماشا کنی و بعد می دیدم که گریه می کنی و میگفتی کولو کولو دوس ندارم و میری تو اتاق و تازه از دستت ناراحت میشدم یه روز که نشسته بودم کنارت و نگاه می کردم دیدم ای وای اینکه اصلا کارتون مورد علاقه شما نیست و بعد از گریه کردنت اومدم تو نت سرچ کردم و اسمش و پیدا کردم و باباحمید زحمت کشید لینکای دانلودش رو پیدا کرد و برات دانلود کردیم و تو تبلتت هم ریختیم و شما هرروز میگی میخوام ببعی شان دِشیپ کوچولو ببینم خندونکاینجا هم مشغول تماشای کارتون مورد علاقه ات تیمی تایم هستی که هرچی تکراری می بینی بازهم دوست داری و تماشا می کنی عشقم بغل

مایوی قشنگی که عمه عصمت زحمت دوختش رو کشید و هنوز هم استخر نرفتیم تا شما بپوشیش اما چون حس می کردم برات کوچیکه تو خونه تنت کردم که بی نهایت بهت میومد و خوردنی شده بودی بغلمحبتبوس

اینم تن خور مایوی جدید درسای نازم قویداره خودشو تو آینه نگاه می کنه بوسمحبت

یکی از چیزهایی که درسا درست کرده و اورده تا ازش عکس بگیرمراضی

این هم مثلا غذا هست که درسا مامان شده و برای من که نی نی هستم پخته بغل

این هم یکی از خرابکاریهای درسا هست که به شدت ناراحتم کرد چون با مداد محکم تی وی رو نقاشی کرده بود مداد ها پاک شد اما خطش باقی مونده و وقت فیلم دیدن خیلی اذیتمون می کنه عصبانیدلشکسته

همون روز دستگاه دیجیتالمونم خراب شد و هی قطع و وصل میشد و درسا فکر کرد که به خاطر خط خطیها اینطوری میشه و چون کارتون محبوبش تام و جری هم پخش میشد خیلی ناراحت شد و دیگه اینکار رو تکرار نکرد خطاخسته

پی نوشت: به دلیل گرفتن سی دی بلاگ وبلاگ رمز دار شدن مطالب به تعویق افتاده دوستای گلم هر زمان تصمیم بگیرم که رمز دار کنم حتما رمز رو برای همه می فرستم دوستون دارم و ممنونم که مارو همراهی می کنیدبوس

 

 

پسندها (3)

نظرات (15)

معصومه بارویی
15 شهریور 94 19:55
سلام خاله آرزو خوبین ؟خوشین؟ سالمید؟سلامت هستید؟ انشاالله همیشه و در همه خوب و خوش و سلامت و شاداب باشید راستی تا یادم نرفته 33ماهگی درسا جونم را تبریم بگویم و همچنین روز دختر را به درسا جون تبریک بگویم البته با تاخیر راستی درسا جون را از طرف من ببوسیدش واز طرف من بهش بگویید که خیلی خیلی دوستش دارم درسا جون راستی اون نقاشی هایت هم که مامان گلت در این پست عکسهایش را گذاشته بود هم خیلی خیلی زیبا هستند و به نظر من نقاشی هایت خیلی خیلی خوشگل و ززیبا هستند و خواهنذد بود
مامان آرزو
پاسخ
عزیزم ممنون شما خوبی دلمون برات تنگ شده بود مرسی سلامت باشی خانومی
♥آیدا♥
15 شهریور 94 21:26
قربون درسای ناز خوشگل بشممممممممممم
مامان آرزو
پاسخ
خدانکنه عزیز م مهربونم
♥آیدا♥
15 شهریور 94 21:26
دوستت دارم درسای نازممممم
مامان آرزو
پاسخ
ممنون آیدا جونم
زهرا
16 شهریور 94 7:22
سلام خییییییییلی ممنون بروز شد دلم خیلی تنگ شده بود ایده جالبیه اینکه استیکراش ده تا بشه جایزه بهش میدین درساجون فرشتس از طرفم بوسش کنین
مامان آرزو
پاسخ
مرسی عشقم
shima
16 شهریور 94 12:12
سلام عزیزم درسا جونم داره کم کم بزرگ میشه ماشالا
مامان آرزو
پاسخ
سلام به روی ماهتون بله
مامان سمیرا
17 شهریور 94 0:31
سلام مامان آلوزووبلاگتون عالیه.خوش بحال درسا جون که همچین مامان خوش ذوق و با سلیقه ای داره.من از وبلاگ شما خیلی انرژی میگیرم.ایشالا که همیشه شاد و سلامت باشید.لطفا هر وقت پستها رو رمز دار کردید به منم اطلاع بدید.به وبلاگ ما هم سر بزنید خوشحال میشیم.در ضمن ما یه گروه توی تلگرام واسه نی نی هامون داریم اگه دوست داشتید بگید ادتون کنم
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از حضورتون به روی چشم هروقت که رمز دار کردم رمز رو برای همتون می فرستم
مامان آینده
17 شهریور 94 14:12
سلام آرزو جان. ماهگرد دخملی مبارک. خوبه که مستقل ماشینو بر میداری. من هنوز نتونستم اینکارو بکنم.البته شاید چون هنوز نامزدم و برم سر خونه و زنگیم این کارو بکنم. شکر باز زوژینا گلی رو دیدین. جدول کارای خوب و استیکر دادن به بچه ها و در قبال رفتار اشتباه تنبه کند استیکر خوبه.منم برای شاگردای کلاسم سال گذشته از این روش استفاده کردم.البته رو تمام بچه ها اثر مثبت نداره و بعضیا رو گستاخ و پررو میکنه اما برا بعضیا عالی بود.و شکر برای درسایی هم جواب خوب داده. امان از شیطنتاش. ان شاالله همیشه شاد باشین در کنار هم مهمون وب من و جوجومم بشین خوشحال تر میشم
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم بعد از مدتها خوشحال شدم که باز به ما سر زدین اره خداروشکر که جدول مفید واقع شده و به لطفش یکسری کارهای خوب انجام میده ، اره ایشالا دوران نامزدی تموم بشه بری تو زندگی خودت ماشین و برمیداری و میری عشق و حال منم تازه یکسری مسیرهای نزدیک رو میرم عزیزم اما به زودی میخام مستقل بشم خیلی کیف میده
نگار
17 شهریور 94 21:07
مامان آرزوی عزیز از اونجایی که میدونم شما خیلی مادر دلسوز و مهربانی هستید دلم خواست دو نکته رو بهتون بگم، یکی در مورد دستشویی کردن بچه. که اگر سهوا در جایی بیرون از دستشویی ادرار یا مدفوع بکنه اصلا نباید تنبیهش بکنید.اثر بدی داره که در این مورد در اینترنت سرچ کنید یا با یک روانشناس صحبت کنید و اطلاعات کامل رو کسب کنید. و نکته ی دیگه در مورد جدول ستاره اگر بهش گفتید که اگر کار بد انجام بده ستاره اش کم میشه حتما این کار رو بکنید که برایش جا بیوفته که راه در رو وجود نداره.همونطور که میدونید بچه ها خیلی باهوش اند و متوجه میشه که با خواهش و تمنا میتونه شما رو از انجام کارتون منصرف بکنه و همین احتمال انجام دوباره ی اون کار بد رو بالا میبره. چون میگه کارم رو میکنم بعد هم با خواهش کردن ستاره ام رو از دست نمیدم. البته قصدم دخالت نیست چون عشق بی اندازه ی شما به درسای ناز رو دیدم و مطمئنم که اصلا دلتون نمیخواد تو تربیتش اشتباه کنید این ها رو براتون نوشتم
مامان آرزو
پاسخ
ممنون دوست گلم که وقت میذاری و تجربیاتت رو در اختیارم می گذاری در مورد جدول ستاره ها اکثرا سختگیر هستم و حواسم حسابی جمع هستش اما در رابطه از نگفتن جیشش یه وقتا واقعا شاکی می شم چون الان خیلی وقته که جیشش و میگه اما گاهی از عمد هی جیش می کنه
زهرا
18 شهریور 94 14:29
سلام شاید باورتون نشه من روزی چند بار به این وبلاگ میام درساجونو میبینم روحیه میگیرم واسم تکراری نمیشه خییییییییلی دوست دارم درساجون یادت باشه یه خاله مجازی داری هزار ماشالاااا
مامان آرزو
پاسخ
باورم میشه چون می دونم چقدر به من و درسالطف داری عزیزم ماهم از کامنتات انرژی می گیریم
☆setare☆
23 شهریور 94 13:22
درسای گلم با توجه به رمز دار شدن وبلاگت فکر نمیکنم که بتونم دوباره ببینمت واست سلامتی شادی موفقیت و در نهایت عشق ارزو میکنم
مامان آرزو
پاسخ
هنوز که رمزدار نشده حتما رمز وبلاگ رو بهت میدم عزیزم هرطور که شده باهات هماهنگ می کنم
مامان تمشک کوچولو
24 شهریور 94 18:30
سلام مامان درسا خانم. تازه با وبلاگتون اشنا شدم. خوشحال مىشم به وبلاگ ما هم سر بزنىد.
مامان آرزو
پاسخ
حتما عزیزم از آشناییتون خوشبختم
پرنسس
31 شهریور 94 6:41
درسا جونم سلام ماشالا خیلی خانوم شدیا عزیزم خدا مامان مهربونتو واست حقظ کنه ایشاله که انقد یه فکرته
مامان آرزو
پاسخ
سلام ممنون عزیزم لطف داری به ما
زهرا
1 مهر 94 20:40
سلام خوبین دلم براتون خییییییییییلی تنننگ شده عید قربان مبااارک
مامان آرزو
پاسخ
ممنون زهرا جان درسا دو هفته هست که مریضه فرصت کنم آپ می کنم حتما
زهرا
5 مهر 94 18:47
سلام خییییییییییییییییلی ناراحت شدم دعا میکنم درساجون زودی خوب شه
مامان آرزو
پاسخ
عزيزززم ممنون الان حالش خوبه و خداروشكر اشتهاش هم داره برمي گرده نگران نباش
مامان آینده
9 مهر 94 11:20
سلام مامانی. ان شاالله که درسایی خوبه و سرحال من همچنان منتظر آپتم
مامان آرزو
پاسخ
عزییییییییییزمی