درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

درسا و دایی کوچولو......

1391/10/1 23:31
نویسنده : مامان آرزو
1,575 بازدید
اشتراک گذاری

سلام....

امروز می خوام از دایی کوچولوم بگم...

شش روز بعد از به دنیا اومدنم یازده ماهه شد....

وقتی تو شکم مامانی بودم لگدهاشو زیاد حس می کردمابرو

چیزی که برای من عجیبه این حس علاقه داییه!!!!

اینکه دایی از کجا می فهمه که من خواهرزادشم.....

چرا بقیه نی نی ها را کتک می زنه و من را می بوسه؟!

چند روز پیش که خونه مامانی بودم سوار تاب تاب دایی شدم...

تازه داشتم کیف می کردم و واسه خودم تاب بازی می کردم که....

دایی به نشانه اعتراض گفت: داب داب ....من...(تاب تابِ من)

و مامان هم که دلش طاقت نیاورد دایی گریه کنه من را ببل کردناراحت

یکم که گذشت من را گذاشتن تو ببل دایی جون ...

اونم کلی ابراز علاقه کرد و هی بهم می گفت...

ن ِ نِ .... به معنای نی نی...

البته گاهی اوقاتم که حالشو داشته باشه میگه : دُسا...

منم تو ببل دایی بهم خوش گذشته بود و هیچی نمی گفتم...

روزهای اولی که به دنیا اومده بودم هر وقت گریه می کردم دایی هم گریه می کرد....

به مامانی و بابایی اجازه ببل کردن من را نمیداد....

یه بارم که بابام ببلم کرده بود به نشانه اعتراض گفت: اِ 

همچنان وقتی دایی خوابیده من می تونم با مامانی خلوت کنم...

اوایل به مامان کاری نداشت و فقط نگاش می کرد و می گفت: نِ نِ 

اما تازگیها هر وقت میریم خونشون نمیذاره مامان بهم شیر بده....نگران

مدام می خواد تو ببلش باشه ....

گاهی هرکاری می کنن نمی تونن حواسش را پرت کنن....

آخرم مامان مجبور میشه به من شیر بده و اون رو هم روی اون یکی پاش بشونه...ابرو

چند روز پیش مامانی و دایی اومدن خونمون...

قرار بود مامانی من را ببره حمام...

دایی عاشق حمامه...

و اگه صدای آب را بشنوه دیگه نمیشه نگهش داشت...

مامان یواشکی منو به مامان جون داد...

دایی داشت با وسایلم بازی می کرد و حواسش نبود...

اما تا مامان رفت تو حمام که کمک مامانی کنه...

دایی نمی دونم از کجا فهمید که اومد و در حمام را زد.....

خلاصه مجبور شدم با دایی برم حمام...

دایی تو حمام کلی اذیت کرد..

همش می خواست من را از ببل مامانی بندازه بیرون...

و مامان مجبور بود یجوری سرش را گرم کنه.....

اینم از ماجراهای من و داییم...

بریم اولین عکسهای من و دایی جونم را باهم ببینیم...

خوشحالی دایی از ببل کردن نی نی خوشگلی مث من....

باورم نمیشه دایی انقدر دوسم داره..قلب

دایی در حال بوسیدن من...ماچ

چون گرسنه ام شده بود دارم گریه می کنم....

آخه دایی دیگه اجازه نمیداد کسی بهم دست بزنه و می خواست تو ببل خودش باشم..

یکی از کارهایی که دایی عاشق شده ببل کردن منه...ابروقلب

همش میگه من.. نِ نِ...من..

اینجا هم دایی اصرار داره بامن کلاغ پر بازی کنه!!!!

آدرس وبلاگ دایی جون با مدیریت مامان تو لینکهام هست حتما بهش سر بزنین.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

غزال
2 دی 91 8:27
واااای خدای مننننن نگاه کن درسا توی دستاش مثه یه عروسکه من به فدای جفتتون آخه اوومممااااچچچچ خاله چقدر خسته میشیاااااا
خاله سنا
2 دی 91 14:27
سلام چه طوری؟ مامانمم شده یکی از خواننده هایه وب درسا خانم... تازه از خوشملی و بانمکیش البته به اضافه دایی جونش برایه خانم برادرم تعریف میکردن ای نازییییییییی ماشاالله به جفتشون
خاله هانیه
2 دی 91 14:49
ای جان انقدر این دو تا خوشمزن اخه . امیر حسین کوچولو و درسا کوچولو خیلی دوستون دارم خوجل طلاها.
سآنـ ـ ـآز
2 دی 91 18:04
چقد جفتشون نانازن خوردن دارنا خانومی وبلاگ خودتونم آپ کن دیگه منتظریم
الهام
2 دی 91 23:17
وای خدای من تو این عکسا درسا انگار یه عروسکه تو بغل داییش. عکسای خیلی نازی بودن. ولی باید خیلی مراقب باشین آخه سن دایی طوریه که شاید نسبت به درسا کمی حسادت داشته باشه و درسای خوشکل و ناز رو اذیت کنه وااااای کاش میشد درسارو این ثمره عشقتون رو از نزدیک دید
نانا و نینی جون
3 دی 91 11:08
سلام ای جان قربونش برم چقد دایی قشنگی کاش ماهم یه نینی داشتیم با اون باز ی میکردم انشاا... سا دیگه یلدا پیشمونه
fati_k21
4 دی 91 13:14
چه جالب خوش بحال درسا جون برا این دایی نازش.حتما بزرگتر که بشن کلی با هم جور میشن
المیرا
5 دی 91 15:58
چه باحال چه دایی وخواهرزاده با نمکی