درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین برف + اولین غلت درسای نازم

1391/12/23 11:53
نویسنده : مامان آرزو
821 بازدید
اشتراک گذاری

امسال زمستون انگار حال نداشتقهقهه

البته من که خیلی خوشحال بودم هوا خوبه قلب

هوا که خوب باشه منم میتونم هر لباسی را تنت کنم...

می تونم هرعکسی که دلم میخواد بندازممژه

پنجشنبه 17 اسفند بابایی دیرتر رفت سرکار..

مثل همیشه اومد یکم بغلت کرد و بوسیدت بعد رفت..

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم داره صدام می زنه..

گفتم حتما چیزی جا گذاشته..

در را باز کردم و دیدم داره برف میاد

یه مقداری هم روی زمین و درختها نشسته بود ....

هرچی فکر کردم دلم نیومد ببرمت بیرون و با اولین برف زندگیت عکس بندازی...

پرده را کشیدم کنار و باهم به برفها نگاه کردیم ...

بیرون را نشونت میدادم و می گفتم ببین دخترم اینا برفه..

اولین برفیه که تو زندگیت اومده...ماچ

اولین روز برفیت مبارک دخترمماچایشالا سال دیگه باهم برف بازی می کنیمقلب

اینم یه عکس از درختهای زمستونی کوچه مون

چند روز پیش خونه مامانی که بودیم داشتم به مامانم می گفتم: نمیدونم چرا درسا هنوز غلت نمیزنه!!!

امیرحسین کوچیکتر از درسا که بود غلت میزداااااااااااا

به تو نگاه کردم...

انگار که متوجه شدی من نگران چی هستم داشتی زور میزدی غلت بزنی...

منم انگار که مسابقه است هی تشویقت می کردم

دلم نیومد بذارم دستت زیر بدنت بمونه تا عکس بندازم..

اینم اولین غلت زدنت مامانی 

بعدش دوباره شما شروع کردی به تلاش کردن و منم ازت عکس انداختمنیشخند

غلتیدن برات خیلی سخت بود کلی قر زدی منم دلم نیومد بذارم ادامه بدیقلب

وقتی بیداری مدام باید باهات صحبت کنیم، بازی کنیم ،توجه کنیم!!!!

اگه این اتفاقات نیفته شما شروع می کنیم آواز خوندن و غر زدن

تازگیها خودت شیشه ات را نگه میداری و دستت را برای گرفتن وسایل نزدیک دراز می کنیتشویق

البته چون شیشه ات سنگینه زودی خسته میشیماچ

فدای نگاه کردنت بشم قند من نمیشه شیرمن را انقدر با اشتها بخوری؟؟؟؟

دیگه هرچی به دستت برسه را می خوری تا ببینی چه مزه ایهنگران

دیشب هم دستمال کاغذی که کنارت بود را نمیدونم چطوری !!!! تعجب

اما برداشته بودی و داشتی میخوردیش که بابا متوجه شد گریه

یه مقداری از دستمال هم توی دهنت بود که درآوردیم

عاشق بازی کردن با جغجغه هات هستی وقتی برات تکونشون میدم هیچی نمیگی قلب

درسا: به هم میایمنیشخندچشمکخجالت

نمیدونم چرا ناخونات انقدر زود به زود بلند میشنتعجب

منم پروژه ای دارم با گرفتنشون ...

روزها که انقدر خوابت سبکه که نمیشه بهت دست بزنم سریع بیدار میشی ...

شبها هم انقدر خسته ام و خوابم میاد که 

چقدر ناز نگاه می کنی بهم قلبم پر از عشق میشهبغل

اینم اولین باریه که خودم ناخونات را گرفتم 

یکشنبه 15 بهمن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله هانیه
23 اسفند 91 12:12
ای جان . اخه انقدر تو شیرینی خوشگل خاله
مامان دوقلوها
23 اسفند 91 13:50
من با قیچی مخصوص مانیکور بچه ناخنشون میگیرم فکر کنم راحتتره به مناسبت سال نو یک پست متفاوت خوشحال میشم در خدمت باشم
رقیّه
23 اسفند 91 14:31
ایشالا بزرگتر ک شدی آدم برفی درست میکنی منم ی زمانی از پشت پنجره میتونستم برف بازی کنم تو توهم خودم
fati_k21
23 اسفند 91 17:52
مبااااااااااااااارررررککککککککک
مامان مريم
24 اسفند 91 0:57
درسا جونى غلتيدنت مبارك عزيزم
nasema
25 اسفند 91 0:08
سلام دوست عزیز چندروزی ب پایان سال نمونده اگه دلت یک عیدی خوب با قیمت دوهزار تومان میخواد زود بیا پیش من تا یک تقویم خوشمل با یک هدیه از طرف خودم باتم و عکس دلخواهت برات بفرستم منتظر حضور گرمت هستم