درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین عیدی مموش کوچولو

1391/12/26 10:44
نویسنده : مامان آرزو
1,541 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناناس منماچ

الان که دارم برات می نویسم تو بعد کلی غر زدن بالاخره لالا کردی

سه شنبه هفته قبل خاله هانیه زحمت کشید اومد دنبالمون و دو تایی باهم رفتیم آرایشگاه مامانش...

اونجا کلی به خاله و مامانش و خواهرش زحمت دادیم 

اون روز تمام مدت پیش خاله بودی کلی مراقبت بود....

تا سشوار را روشن می کردیم تو رو می برد توحمام و در را می بست تا مبادا بیدار بشی یا بترسیاز خود راضی

خاله هانیه یه خواهر خیلی خوبه که تاآخر عمرم مدیون زحماتش هستم ایشالا که به همین زودیا نی نی دار میشه و یه دوست خوب برای تو میاره و منم برای اولین بار خاله میشمقلب

من یه چیزی کشف کردم..

باورم نمیشد خاله هانیه انقدر خوب تو رو بشناسه!!!!

همه عادتهای تو رو میدونست و درست مثل خودم ازت مراقبت می کردتعجبقلب

یکشنبه 20 بهمن اولین روزی بود که برای مدت طولانی ازهمدیگه جدا شدیمconnie_wimperingbaby.gif

بالاخره راضی شدم...

تو را گذاشتم پیش مامانی و رفتم خرید....

جدا شدن از تو خیلی برام سخت بود...

اما می دونستم اگه باخودم ببرمت بیشتر اذیت میشی...

ساعت ده صبح بود..

لحظه رفتنم انگار توهم حس کردی چند ساعت کنارت نیستم...

بهم نگاه کردی و بدون اینکه باهات حرف بزنم برام خندیدیبغل

 

بعد کلی سفارش تو رو دست مامانی سپردم و رفتم connie_wimperingbaby.gif

 به پیشنهاد من رفتیم جمهوری تا شیردوش دستی قیمت کنیم...

بابایی گفت یه شیردوش برقی بگیریم؟سوال

گفتم: من که از خدامه قلب اما الان وقتش نیست کلی خرید داریمدل شکسته

بابایی هم وقتی دید من انقدر برای شیردوش ذوق کردم ...

گفت: خدا بزرگه و برام خریدش.

و این شد عیدی من و اولین عیدی تو...

حالا چرا عیدی تو؟!

برای اینکه شیرمادر از شیرخشک بهتره و کلی خاصیت دارهمژه

اما شما کوچولویی و این را نمیدونی، برای همینم شیشه را بیشتر دوست داریدل شکسته

ماهم برات عیدی شیردوش خریدیم تا با لذت بیشتری شیرمامان را بخوریاز خود راضی

بعدم رفتیم خیابون بهار برات کفش بگیریمبغل

فدای پاهای کوچولوت بشم منkiss.gif

بابایی هم هوس کرد برات شیشه و پستونک بگیره...

کفشی که من میخواستم ندیدیم ...

برات یه پیراهن زیر سارافنی گرفتم...

ساعت 6:30 بعد از ظهر بود که کارهامون تموم شد...

دیگه برای دیدنت بی قرار شده بودم...نگران

یه حالی داشتم....

نفس کشیدن سخت بود...

یه کوچولو هم گریه کردم

زنگ زدم مامانی گفت تا الان خواب بودی و اصلا اذیت نکردی تازه شروع کردی به غر زدن..

فدای دخملم بشم که انقدر خانوووووووووم بوده

تا برسیم خونه مامانی ساعت هشت شده بود

اومدم سریع بغلت کردم و چسبوندمت به خودم ...

انگاری جون گرفتم ...

خیلی حال دادماچ

اینم اولین عیدی های دخترمماچ

مموش سلطان من فدای خنده ات بشم ناناسیقلب

(من گاهی وقتا اینطوری صدات می کنم)نیشخند

خیلی دوست دارم ممووووووووووشماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله هانیه
27 اسفند 91 0:10
الهی من فدای جیگر خاله و ابجیم بشم . من که کاری نکردم وظیفه ی یه خاله همینه . دوستون دارم . ایشالا درسا جونم منم زود نی نی بیارم تا باهات بازی کنه .
نسیم بهار
27 اسفند 91 10:54
عروسکم اولین عیدت مبارک خاله ... برام دعا کن خدا یه جیگری مثل خودت به من بده ....
آفتاب
27 اسفند 91 11:01
خیلییییییییییییییییییی دوست دارم خاله.توروخدا نزدیکه عیده واسه منم دعا کن خیلی دلم گرفته
مامان گلی
27 اسفند 91 13:07
سلام مامانی خووووبی؟هزارماشالله به این درسا جونی مثل ماه می‌مونه خاله فداشدن شه ببخشید دیر اومدم نت نداشتم عکسای دخترت خیلی نازه خداحفظش کنه
مامان مريم
27 اسفند 91 13:54
اي جونم چه ني ني خوش تيپي عيدي هاش هم مباركش باشه