اولین عیدی مموش کوچولو
سلام ناناس من
الان که دارم برات می نویسم تو بعد کلی غر زدن بالاخره لالا کردی
سه شنبه هفته قبل خاله هانیه زحمت کشید اومد دنبالمون و دو تایی باهم رفتیم آرایشگاه مامانش...
اونجا کلی به خاله و مامانش و خواهرش زحمت دادیم
اون روز تمام مدت پیش خاله بودی کلی مراقبت بود....
تا سشوار را روشن می کردیم تو رو می برد توحمام و در را می بست تا مبادا بیدار بشی یا بترسی
خاله هانیه یه خواهر خیلی خوبه که تاآخر عمرم مدیون زحماتش هستم ایشالا که به همین زودیا نی نی دار میشه و یه دوست خوب برای تو میاره و منم برای اولین بار خاله میشم
من یه چیزی کشف کردم..
باورم نمیشد خاله هانیه انقدر خوب تو رو بشناسه!!!!
همه عادتهای تو رو میدونست و درست مثل خودم ازت مراقبت می کرد
یکشنبه 20 بهمن اولین روزی بود که برای مدت طولانی ازهمدیگه جدا شدیم
بالاخره راضی شدم...
تو را گذاشتم پیش مامانی و رفتم خرید....
جدا شدن از تو خیلی برام سخت بود...
اما می دونستم اگه باخودم ببرمت بیشتر اذیت میشی...
ساعت ده صبح بود..
لحظه رفتنم انگار توهم حس کردی چند ساعت کنارت نیستم...
بهم نگاه کردی و بدون اینکه باهات حرف بزنم برام خندیدی
بعد کلی سفارش تو رو دست مامانی سپردم و رفتم
به پیشنهاد من رفتیم جمهوری تا شیردوش دستی قیمت کنیم...
بابایی گفت یه شیردوش برقی بگیریم؟
گفتم: من که از خدامه اما الان وقتش نیست کلی خرید داریم
بابایی هم وقتی دید من انقدر برای شیردوش ذوق کردم ...
گفت: خدا بزرگه و برام خریدش.
و این شد عیدی من و اولین عیدی تو...
حالا چرا عیدی تو؟!
برای اینکه شیرمادر از شیرخشک بهتره و کلی خاصیت داره
اما شما کوچولویی و این را نمیدونی، برای همینم شیشه را بیشتر دوست داری
ماهم برات عیدی شیردوش خریدیم تا با لذت بیشتری شیرمامان را بخوری
بعدم رفتیم خیابون بهار برات کفش بگیریم
فدای پاهای کوچولوت بشم من
بابایی هم هوس کرد برات شیشه و پستونک بگیره...
کفشی که من میخواستم ندیدیم ...
برات یه پیراهن زیر سارافنی گرفتم...
ساعت 6:30 بعد از ظهر بود که کارهامون تموم شد...
دیگه برای دیدنت بی قرار شده بودم...
یه حالی داشتم....
نفس کشیدن سخت بود...
یه کوچولو هم گریه کردم
زنگ زدم مامانی گفت تا الان خواب بودی و اصلا اذیت نکردی تازه شروع کردی به غر زدن..
فدای دخملم بشم که انقدر خانوووووووووم بوده
تا برسیم خونه مامانی ساعت هشت شده بود
اومدم سریع بغلت کردم و چسبوندمت به خودم ...
انگاری جون گرفتم ...
خیلی حال داد
اینم اولین عیدی های دخترم
مموش سلطان من فدای خنده ات بشم ناناسی
(من گاهی وقتا اینطوری صدات می کنم)
خیلی دوست دارم ممووووووووووش