روزهای آخر اولین زمستان زندگی
سلام دخترکم
نمیدونی از وقتی شیردوش خریدم چقدر خوشحالم..
هرچند هیچی جای مکیدن تو رو نمی گیره...
هیچی مثل لبهای تو لذت بخش نیست
اما وقتی شیرم قطره قطره میادو میریزه توی شیشه کلی ذوق می کنم
شیرم خیلی کمه تو کل روز یه شیشه هم نمیشه
اما من امیدم را از دست نمیدم و همه تلاشم را می کنم...
همه تلاشم را می کنم برای روزی که تو تنها با شیرمن تغذیه بشی
چند روزه کارهام زیاده و دارم بدو بدو خودم را برای عیدآماده می کنم...
هنوز نه ایده ای برای هفت سین دارم و نه کاری برای به وجود اومدن ایده کردم
مثلا اولین عید زندگیته
تو هم از صبح که بیدار میشی غر میزنی تا شب ...
تازه شبم که من از خستگی دارم از هوش میرم تو هنوز داری غر میزنی...
همش باید باهات حرف بزنم ، بغلت کنم،بازی کنیم!!!!
دیشب انقدر گریه کردی آخر گذاشتمت روی شکمم و خودم را تکون میدادم
آروم برات لالایی خوندم و توهم مثل گل خوابیدی...
اما تا صبح چند بار شیر خوردی....
با اینکه خسته بودم اما شیرخوردنت انقدر بامزه است و حال میده که بی خوابی و خستگی اصلا به چشم نمیاد
دیگه کم کم بهار میاد...
تو چهارماهه میشی...
خدایا این بهترین سال زندگیم بود ...
تو این سال صاحب دختری شدم که شده تمام دنیام
خدایا سال دیگه هم پربار و پر از شادی باشه...
دخترم همیشه سلامت باشه و خنده از لباش محو نشه..
چند روز از عید که بگذره باید واکسنت را بزنم
خیلی استرس دارم
آخرین عکسهای سال 91 زندگیت را میذارم و میرم به کارهام برسم.
خیلی دوست دارم درسا
انقدر عکس انداختن ازت سخت شده!!!!
یا غر میزنی...یادستاتو میخوری...یادامنت رامیخوری
آخه دختر مگه دامنت خوراکیه؟؟!!!