درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

جشن تولد 3 سالگی

سلام به دوستای گلم  مارو به خاطر تاخیرمون ببخشید  ولی با پنج تا پست جدید اومدیم و سعی کردیم هر اتفاقی که تو این مدت برامون افتاده رو براتون بنویسم و جبران مافات کنیم  این پست مربوط به جشن تولد درسای نازم هستش از پنج ماه قبل تم تولدش رو انتخاب کردم و یکسری خریدها رو انجام دادم ،عروسک دکتر مک رو خریدم،نمدیش رو سفارش دادم،عکسهای مربوط به سایتهای خارجی رو دانلود کردم ،کلی سر رنگ تم این طرف و اون طرف کردم و دوماه قبل تولدت چندتاشون رو با کارهای مشتری چاپ کردم آوردم خونه و سررنگ بنفشش کلی این طرف و اون طرف کردم شاید باورت نشه ولی سه روز و سه شب تا ساعت چهار مشغول دراوردن رنگ تمت بودم و بعد طرحش و میزدم و خوشم نمیومد دلم ...
14 دی 1394

آتلیه مامان(شماره 18)

آتلیه سه سال و دو هفتگی خانوم گل برای طراحی تم تولدشون با لباسی مشابه دکتر مک ست تم که عمه جون زحمت دوختش رو کشیده بود و تو برپایی آتلیه هم کمک ویژه ای داشت و هرچند به خاطر یکسری از تنظیماتی که روی دوربین انجام دادم کلی دردسر کشیدیم تا تونستیم از عکسها تو فتوشاپ استفاده کنیم اما خداروشکر از نتیجه راضی بودیم و عکسهای قشنگی شد صبح شما رو گذاشتم پیش مامان ملک و رفتم بیرون و کلی دنبال اکیلی و تل گشتم و بعدشم دنبال جوراب شلواری که هرچی گشتم پیدا نکردم آخر هم یه نیم متر پارچه یاسی خریدم که اگه گیر کردیم عمه زحمتش و بکشه ویه ساق شلواری که خیلی برات بزرگ بود خریدم که نهایتا عکسهایی که برای کارت دعوت و طراحی لازم هست رو بندازیم و زودتر کارهام رو ...
3 دی 1394

36 ماهگی درسا

سلام به دوستای گلم  سلام به دختر قشنگم که همین الان که دارم پست رو مینویسم درتاریخ 8 دی ماه سرماخورده شدید و  با هزار زحمت خوابوندمش تا اگه بشه پست های عقب مونده رو بذارم و جبران کنم ایشون نیکا خانوم هستن که تقریبا یکسال پیش تو دنیای مجازی بامامانش آشنا شدم و چون تو یه کشور دیگه زندگی می کردن حتی تصورش رو هم نمی کردم روزی بتونم از نزدیک ببینمش پستمون رو به افتخار روز قشنگی که کنارمون بودن با عکس نیکا جونم شروع می کنم نیکای چشم مشکی من که عاشق نگاه قشنگش با چشمهای نازشم عزیزم دلم خیلی برات تنگ شده مخصوصا این روزها که مریض هستی حساابی نگرانتم خوشگل خاله  اینم یه عکس دونفره از درسا و نیکا که بدون رض...
1 دی 1394

آتلیه مامان (شماره17)

سلام به دوستای گلمون این عکسها دو روز بعد از اولین خریدهای تولد بازار گرفته شده ونشون میده که من از 5 ماه پیش تم درسا رو انتخاب کردم و درگیر یکسری کارها بودم  آتلیه 2 سال و 10 ماه و یک هفته و یک روزگی  این عروسک دکتر مک رو به زحمت تو بازار پیداش کردیم که متاسفانه اورزینال هم نبود ولی بازهم از هیچی خیلی بهتر بودش مدتها بود که ایده درست کردن بالن تو سرم افتاده بودش و بالاخره باهرکمی و کاستی اجراش کردم و به چز از مدل موهات که داغونش کردم همه چیز خوبه درسا بعد از خرید عروسک دکتر مک اونو باخودش برد مهد کودک و چندروزی هرجا میرفت می بردش و به همه هم می گفت میخام تولد تُتُر مک بگیرم و شانس آوردیم که کسی مت...
20 آذر 1394

آبان ماه

درسای نازم سلام دوستای گلم سلام به همتون و ممنون که به یادمون بودید و تولد درسا رو تبریک گفتید  بله مامانی تنبل پست آبان ماهش رو اواخر آذر می گذاره و باید بگم که پستشم خیلی مختصر و مفیده و چیز زیادی قرار نیست نوشته بشه مگر اینکه شرایط جور بشه و مغزش درست کار کنه و همه وقایع آبان رو ثبت کنه  البته نمیشه اسمش رو تنبلی گذاشت چون دوماهی میشه که درگیر تم تولد درسا هستم و قراره که امسال تولدش مفصل تر از سالهای قبل برگزار بشه و مهمونهای بیشتری هم دعوت شدن به این مهمونی تا همون طوری که درسا خانوم دوست دارن نی نی ها زیاد باشن  یکم آبان ماه که 11اُمین ماهگرد شما بود باهمدیگه رفتیم پارک و شما کلی با بچه ها بازی کردی ...
17 آذر 1394

سه سالگیت مبارک

تکرار حضورت گلبرگ های شقایق را به سجده وا میدارد و من سرمست از آمدنت ترانه بودنت را می سرایم سه سالگیت مبارک درسای نازم بعد از اینکه رفتیم تولد پوریا و شما خیلی ذوق کردی و ازم خواستی برات تولد بگیرم نی نی های زیاد بیان مهمونا بیان و کادو بیارن منم تصمیم گرفتم برات جشن مفصل بگیرم و قرار شد بعد از ماه صفر جشنمون رو بگیریم برای همین برای روز تولدت هیچ برنامه ای نریختیم نکنه که تو گریه کنی که چرا مهمونا نیومدن یا هدیه ای در کار نیست  چندروز قبلش هم با بابایی صحبت کردم که حداقل یه تولد تو مهد برات بگیرم و بابا مخالف بود و تو هرروز ازم می پرسیدی که کی تولد تُتُر مک من میش...
1 آذر 1394

آنچه در مهرماه گذشت

سلام به دوستای گلم  سلام به دختر دسته گلم  عشق کوچولوی من هرچقدر ازت بابت دیر آپ کردن وبلاگ و نوشتن خاطراتت عذرخواهی کنم بازهم کمه من تو گرفتاریهای زندگی و کارهام غرق شدم و به کل نوشتن خاطراتت رو فراموش کردم عشقم مخصوصا که یکم هم درگیر کارهای تولدت هستم و ذهنم خالی نیست تا بتونم از تو و شیطونی هات بنویسم فقط اینو بگم که هنوزم مهد کودک میری و دوتا شعر بلدی عشقم البته دست و پا شکسته عِبی فینگر عبی فینگر وِر آر یو هیب آی اَم هیب آی اَم هَ یو (baby finger baby figer where are you? here Iam how do you do)بعد هم یکی یکی مامی فینگر ،فادِر فینگر و گاهی میگی فادِر سیستر خخخ میگی من عِبی اَم (baby) تو مادری بابا هم فادره&nbs...
30 مهر 1394