درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

21ماهگیت مبارک عشقم

عشق کوچولوی مامان سلام فدای چشمای قشنگت بشم که هروقت تو چشمام نگاه می کنی میخوام جیغ بکشم و تو بغلم فشارت بدم و بوس بوسیت کنم  عروسک کوچولوی من مدتهاست که فرصت نکردم از ریز ریز کارهات بنویسم و حتی یکسری از کارهات را فراموش کردم  اصلا نفهمیدم کی انقدر بزرگ شدی عروسکم  با اینکه هنوز بعضی از کلمات را تکرار کنی و تلفظشون کنی اما کلی پیشرفت تو حرف زدنت داشتی ، شخص ها را تشخیص میدی و مثلا وقتی میخوری زمین و ازت می پرسم اوف شدی؟ شما میگی اوف شدم    و این برام خیلی خیلی جالبه که چطوری اینها را یادگرفتی و از کجا می فهمی باید جای " ی " "م " بذاری  جمله بندیت خیلی خیلی عالیه و وقتی جمله های کو...
5 شهريور 1393

اولین سفرنامه

عشق مامان سلام دردونه من بالاخره شما خوابیدی و فرصت شد تا بیام و خاطره اولین سفرت را تو وبلاگت ثبت کنم یک هفته است که برگشتیم و من انقدر خسته و بی حوصله بودم که هروقت تو می خوابیدی منم کنارت خوابم می برد و فرصتی برای آپ کردن نداشتم و چون تعداد عکسها هم زیاد بودش همت نمی کردم که بشینم و درستشون کنم و امیدوارم امروز بتونم آپم را کامل کنم و ثبتش کنم سه شنبه 14اُم مرداد ماه 93 اولین باری بود که گذاشتمت پیش مامان ملک و تنهایی رفتم دکتر و بعد از یکساعت بابایی اومد دنبالم و رسوندم خونه و خودش رفت روغن ماشین را عوض کنه و منم رفتم تا خریدامون و انجام بدم و بعدش اومدم پیش شما  عشق مامان گریه نکرده بودی اما همش بهانه نونو می گرفتی ...
26 مرداد 1393

20 ماهگی ناناسی

ناناسی سلاااااام همین الان لالا کردی و من سریع اومدم تا به مناسبت 20اُمین ماهگردت آپ کنم عشق مامان   20  ماهگیت مبارک  20 عددی هستش که من خیلی دوستش دارم و به نظرم یه جورایی خاصه  عزیز دلم ایشالا همیشه تو زندگیت نمره های 20 بگیری،کارت 20باشه،اخلاقت20باشه،هیکلت20باشه،قیافت 20باشه،تیپت 20 باشه و خلاصه همیشه موفق باشی عشقم وقتی کوچیک بودم نمره مورد علاقه ام 20 بودش و همیشه سعی می کردم 20 بگیرم و اکثرا هم شاگرد ممتاز میشدم ازاون موقع حس خوبی به 20 دارم و الان که دختر کوچولوی من 20ماهه شده حس بهتری دارم به مناسبت این ماهگرد قشنگ برات کلی اسباب بازی هدیه گرفتم  از وقتی تاب تاب امیرحسین...
10 مرداد 1393

600 روزگی درسای نازم

سلام به دردونه مامان عشق کوچولوی من امروز شما   روزه شدی  روز از بهترین روزهای عمرم در کنار شما گذشت و هرروز بیشتر از قبل عاشقت شدم و الان بدون تو نمیتونم زندگی کنم عشقم دخترک   روزه من تولد  روزگیت مبارک اول از عکسهای آتلیه ات بگم عشق مامان   یکی از عسکهات که ایستاده بودی تو دکور سبد گل را برای همه عمه هات و مامان بابایی چاپ کردم و برای مامان بابایی و عمه عصمت که خیلی برات زحمت می کشه و لباسهای خوشگل خوشگل میدوزه را زدم روی شاسی اما برای بقیه بدون شاسی بودش این و وقتی عکسات را تحویل گرفتم انداختم  بعد عکسهای لیت کوچیکی را که آتلیه بهمون هدیه داده بود را پ...
23 تير 1393

عکسهای آتلیه

اینم از عکسهای اولین آتلیه تخصصی نانازی   فدای دخمل قشنگم که انقدر نااااااز خندیده این عکس رو شاسی زدم و رفت روی دیوار خونمون اینم مامانی خوشش اومد و برای خودش زد روی شاسی          ...
18 تير 1393

آتلیه مامان شماره7

کوشمولوی مامان سلام به آخرین سری از عکسهای آتلیه مامان تو این ماه رسیدیم امروز صبح هم از آتلیه سها تماس گرفتن تاعکسها را برام بیارن و بعد از دوساعت به دستم رسید واااااای که چقدر قشنگ شده بودن عسلکم چندتا عکس کوچیک هم از هر کدوم عکسها هدیه داده بودن که یادشون رفته بود از سه تا عکسها بزنن و کلی ناناحن شدم بعدشم اومدم سی دی عکسهات را بریزم تو کامپیوتر که بذارم وبلاگت اما متاسفانه دیروز شما دی وی دی رام را باز کردی و دوتا dvd گذاشتی توش و بابایی به زور بازش کرد و فک کنم خراب شده چون هرکاری کردم dvd عکسهات را باز نکرد احتمال زیاد پست بعدی عکسهای آتلیه ات خواهد بود عزیزم روی جعبه dvd هم عکس شما را چاپ کرده بودن و اسمت را نوشته ...
17 تير 1393

آتلیه مامان شماره6

ناز گلکم سلام دوروز پیش باهم رفتیم تو حیاط تا چند تا عکس ازت بگیرم و دلیل اینکه اینبار آتلیه تو حیاط بودش هم این بود که دوربینمون تو نور زیاد عکسهای بهتری می گیره  این عکس که من خیلی دوستش دارم و بابایی میگه مثل حضرت موسی شدی ببین پاهات را چه خوب درست کردم انگار واقعا توی آب هستش اینجا داری شن بازی هم می کنی این عکس که به نظرم خیلی خوب شده و احتمالا چاپش می کنم و اینم یه عکس ترکیبی دیگه خوب بریم سراغ پشت صحنه آتلیه مامان نانازی که چشماش به آفتاب خیلی حساسه و اولش که میاد بیرون همش اینطوریه تا چشمای نازش به نور شدید آفتاب عادت کنه،وقتی بیرون میریم هم عینک مامانش و میزنه تا اذی...
14 تير 1393

دسته گل درسا خانوم

سلام خانوم خرابکار دیشب با بابایی رفتیم پارک و وقتی برگشتیم خانوم خانوما تو ماشین خوابش برد و برای همین نتونست شیر آخر شبش را بخوره و صبح ساعت شش مامانیش را بیدار کرد و بعد که تا ساعت هشت نونو خورد و مامانی را بیچاره کرد مامانش براش شیردرست کرد و پوشکشم عوض کرد و نونو داد دوباره تا بلکه بخوابه و بذاره روز جمعه یکم بیشتر استراحت کنن اما خانوم خانوما هی اومد بالای سرمامانیش و گفت مامان مامان و هی رفت بالاسر باباش و گفت حمید حمید و نذاشت هیچ کدوم بخوابن تا اینکه یهو سرو صداش نیومد و مامان و بابای خسته اش از هوش رفتن و بعد از نیم ساعت که یهو مامانی از خواب پرید دید بلهههههههههه درسا خانوم ماژیک وایت بردش را برداشته و آثار هنریش را روی دی...
13 تير 1393

آتلیه مامان شماره 5

از بعد از آتلیه دوباره جو عکس و آتلیه گرفته من و چند روز یک بار بساط آتلیه راه میندازم و ازت عکس می گیرم هرچند کیفیت عکسهای دوربین به خوبی قبل نیست و شماهم طبق معمول اصلا باهام همکاری نمی کنی اما بازم عکسهای قشنگ و نازی توشون هست که میشه حتی چاپشونم کرد البته باید یه مقداری روشون کار کنم برای چاپ  عکسهای آتلیه ات تا یک هفته دیگه به دستمون میرسه و ایشالا که خوب میشن تو دکورهای آتلیه سها یکی بود که چمدون قدیمی بودش و کلی لباس و کفش و گردنبندهای نی نی دور و برش ریخته شده بود که من وقتی تو آتلیه با سایز بزرگ دیدم خیلی خوشم اومد و متاسفانه لباس و کفش هات پیشمون نبود از اونجایی که مسیر آتلیه خیلی دور بود و احتمالا به این زودی...
10 تير 1393