درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

مادرم روزت مبارک

مادر عزیزم... زمانی که دخترکم به دنیا آمد و او را درآغوش کشیدم تمام لحظاتی را که باهم داشتیم درک کردم... حتی لحظاتی که به خاطر اشتباهاتم مواخذه ام می کردی.. هر زمان که بیدار شدم دخترکم را شیر بدهم شبهایی را تجسم کردم که تو برای شیردادن به من بیدار میشدی... لحظات سختی که درسا شیرمن را نمی خورد لحظاتی را تجسم کردم که تو برای شیرنخوردن من غصه می خوردی... هر زمان که دست و پای کوچک دخترکم را می بوسم لحظاتی را تجسم می کنم که تو با آنهمه عشق و محبتت بر دستان کوچک من بوسه میزدی،با سختی ها مقابله می کردی و برای خوشبختی من با همه حتی خودت می جنگیدی و شرمسار می شوم از اینکه این همه سال عشق خالص و بی قید و شرطتت را درک نکردم و برای قدردانی...
11 ارديبهشت 1392

مامان مامان

سلام... یه فسقله بشه یِ کوشورو باهاتون صحبت می کنه یه مدت بود مامان در برابر غر زدنهای من به شدت مقاومت می کرد و برای اینکه لوس نشم خیلی زود بغلم نمی کرد و حداقل میذاشت یه مدتی غر بزنم و به  هِع هِع  کردنام ادامه بدم و وقتی حسابی شاکی می شدم و گریه می کردم میومد بغلم می کرد،تازه همون موقع هم خیلی عادی برخورد می کرد انگار نه انگار من مدتیه دارم تنهایی باخودم غصه می خورم!!!! یه ترفند جدیدی پیدا کردم که بعد از هربار انجامش مامان سریع میاد بغلم می کنه و کلی قربون صدقه ام میره وقتی غر زدنهام را شروع می کنم و مامان اهمیتی نمیده میگم  مَم مان اون موقع است که دیگه حال و روز مامان معلومه  مامان:(البته من میدون...
9 ارديبهشت 1392

خدایا با این دخترک ِ شیطون چیکار کنم؟

دخترکم انقدر شیطون شدی که وقتی شب میشه دیگه نای حرف زدن برام نمی مونه،تو روز خیلی کم میخوابی و اکثر وقتا هم وقتی شیرمی خوری می خوابی و بعد از بادگلو زدن بیدار میشی و یه خنده تحویلم میدی  دیشب سه بار خوابوندمت،یه بار درحال راه رفتن بهت شیردادم بیدار شدی و بادگلو زدی و دیگه نخوابیدی یه بارم تو ننو خوابوندمت وقتی بلندت کردم آوردمت سرجات باز بیدار شدی.... دوباره بهت شیردادم خوابیدی ولی تا اومدم برگردم و بخوابم درحالی که چشمات بسته بود لبهای نازت می خندید و من نمیدونستم باید محکم بغلت کنم و ببوسمت که انقدر شیطونی یا عصبانی بشم  تصمیم گرفتم پشتم را بهت بکنم تا شاید بخوابی توام یکم دست و پا زدی و آواز خوندی و برای خودت ذوق کردی،...
4 ارديبهشت 1392

تولد پنج ماهگی درسا خانومی

سلام نانازیه من تولد پنج ماهگیت مبارک خوشگل خانوم شب تولدت بابایی برات یه کیک کوشولو گرفت اما از اونجایی که شما بداخلاق بودین اصلا نشد ازت عکس بگیرم ... روز تولدت هوس کردم باهم بریم بیرون و لباسهات را عوض کردم و آماده شدیم و رفتیم بیرون تو کلی خوشحال بودی و می خندیدی هنوز سر کوچه نرسیده بودیم که چند قطره ای بارون اومد منم از ترس باران های شدید بهاری سریع به سمت خونه برگشتم و اینگونه اولین دَ دَ یِ من و شما به پایان رسید ناراحت نباش دخملکم یه روز دیگه میریم دَ دَ یکم تو حیاط بودیم تا اینکه شما غر غر کردی و رفتیم خونه تا بخوابونمت.. ترسیدم اگه باز منتظر بابایی بمونم شما بداخلاقی کنی و نشه ازتون عکس انداخت و تا ...
4 ارديبهشت 1392

150 روزگیت مبارک نانازیه من

سلام دختر نانازم الهی مامان فدای شما بشه که انقدر شیطونی شدی قند عسلم عزیز دلم 150 روزگیت مبارک باشه ایشالا 150 سالگیت را تبریک بگم عزیز دلم سه شنبه هفته قبل (شیطونک شما وقت نمیذاری برام تا بتونم به موقع آپ کنم) دیدم یکم تب کردی سریع آماده شدم و رفتیم خونه مامانی.. به پیشنهاد مامانی بهت قطره استامینوفن دادم... دخترک مظلوم من اون روز اذیت نکردی و  فقط شیرمامان را میخوردی،هرباری هم که شیرت میدادم انقدر دهنت داغ بود که جیگرم کباب میشد.. خیلی غصه میخوردم مامانی بهم گفت حالا می فهمی وقتی بچه آدم تب می کنه چقدر عذاب می کشه!!! منم گفتم: آخه وقتی شیرش میدم دهنش سینه ام را نه قلبم را می سوزونه دایی هم همه اش میخواست بغلت ...
3 ارديبهشت 1392

شطنت هایِ دخترکِ چهارماهه من

سلام... تو این ماه من کلی چیز کشف کردم هر چیزی را که بتونم با دستم بگیرم سریع می برم طرف دهنم تا ببینم همین طور که قشنگ هست مزه اش هم خوبه؟! نمیدونم چرا هر بار که میخوام یه چیزی را تست کنم با جیغ بنفش مامان مواجه میشم مامان به سرعت به سمتم میاد و نمیذاره تستش کنم!!! پس من چطوری این دنیا را کشف کنم صداهای زیادی درمیارم... وقتی خوابم میاد و گریه می کنم میگم: بوووووووووو  جیغ می کشم و با صدای بلند ذوق می کنم... بابا میگه مثل اینکه از صدات خیلی خوشت میاد وقتی مامان باهام بازی می کنم بلند بلند میخندم.. بازی هایی که بامامان انجام میدیم..  بچه کجاست؟ دالی یه وقتایی هم سرش را اروم میاره سمت شکمم که خیلی خو...
27 فروردين 1392

سیزده به در

سلااااااام یک عدد فسقله بچه ی شیطون باهاتون صحبت می کنه عیدتون مبارک خاله جونیاااا و نی نی های خوشمل این اولین عید من بود ... عیدی های مامان و بابا را خیلی دوست داشتم.... بیشتر وقتم را به خوردن عروسکهایی که تو تخم مرغ شانسیم بود می گذرونم تو عید با مامانی و دایی کوشولوم یه مسافرت یه روزه هم رفتیم... مامان می گفت: همین که تو ماشین دختر خوبی بود و گریه نکرد باید خداراشکر کنیم دایی کوشولوم از اصفهان برام یه مرغ خیلی خوشتل سوغاتی آورد.. دایی محمدم برام یه خروس خوشتل خرید که هردو شخصیتهای کارتون فرار مرغی بودن مرسی دایی جوناااااااااااا من عاشق مرغ و خروسم هستم و تا می بینمشون کلی ذوق می کنم و می بوسمشون.. البته بهت...
22 فروردين 1392

اولین عیدت مبارک دردونه من

نوروز  من  تویی  و  شب  و  روز  من  تویی ......خورشید مهر و ماه شب افروز من تویی ما میرویم و عشق چو  خورشید ماندنیست ......آن  مهــــــــــر جاودانه ی پیروز من تویی دیروز من تــــــــو بودی و امروز هــــــم  تویی......فردای  من  تویی  و  *نوروز * هم تویی   سلام مموش کوچولوی من اولین عیدت مبارک... این اولین سالی بود که ما سه نفره بودیم... تا آخرین لحظه داشتم اتاق تکونی می کردم آخه دختر شیطونم برام وقت نمی گذاشت تا به موقع به کارهام برسم بعدش تند تند لباسهاتو عوض کردم و سه تایی رفتیم کنار سفره هفت سین تا اولین عید سه نفرمون را جشن بگی...
18 فروردين 1392

آتلیه مامان

سلام... از اونجایی که قراره این عکسها چاپ بشه... وشاید هم به عنوان عیدی به بعضی از اقوام داده بشه.. مامان دلش می خواست به عنوان سورپرایز بمونه... و از اونجایی که معلوم نیست کی این اتفاق بیفته ؟!! تصمیم گرفتیم مطلب را رمز دار بنویسیم تا هم اقواممون را سورپرایز کنیم و هم اینکه عکسهامون قدیمی نشن!!! از 150 تا عکسی که تو اون دو روزی که عرض کردیم خدمتتون انداختیم... 40 تاش را می گذاریم اینجا                                      ...
29 اسفند 1391