درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

خاطرات دو سال و نیمگی و پوشک گیرون

دختر نازم سلام  از اونجایی که این روزها اتفاقات زیادی میفته و حافظه مامان یاری نمیکنه تا همشون رو ثبت کنه این ماه هم خیلی خیلی سرم شلوغ بود و کار داشتم تصمیم گرفتم چند شب یکبار یکسری از خاطراتت و بنویسم و پست موقت کنم تا چیزی رو جا نندازم عزیزم امیدوارم که اینجوری خاطراتت بدون هیچ کمی و کاستی ثبت بشه عشقم از چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت کم کم شروع کردم به از پوشک گرفتنت و هر یک ربع تا بیست دقیقه می بردمت دستشویی تا جیش کنی و ساعتها این کار و تکرار می کردم و آخر هم دقیقا بعد از برگشتن از دستشویی با اینکه زمان زیادی تو دستشویی بودیم اما بازم هم تو شورت آموزشیت جیش می کردی و با خنده می گفتی پی پی کردم شورتم  بالاخره ساعت یک ...
5 خرداد 1394

باباحمید روزت مبارک

دختر قشنگم شنبه دوازدهم اردیبهشت روز پدر بود  بابایی با همه خستگی روز جمعه اش ،شنبه رفت سرکار و روز تعطیل کنار ما نموند دلم خیلی براش تنگ شده بود و حس بدی داشتم دوست داشتم کنارم باشه این حس به شما هم منتقل شده بود و بهانه باباحمیدت رو می گرفتی که تلفنی باهاش صحبت کردی و یکم آروم شدی بعدم رفتیم بیرون و یکم خرید کردیم که شام امشب با شبهای دیگه فرق بکنه و سفره مون رنگین تر بشه البته زمان کم بود و کلی کار هم داشتم و خیلی به خودم فشار نیاوردم  شما هم مثل همیشه که من زیاد کار دارم هی بهانه می گیری انقدر بهانه گرفتی تا من قاطی کردمو و گفتم باید بخوابی و جات رو انداختم و انقدر گریه کردی تا خوابت برد و چهارساعت خوابیدی و وقتی ب...
15 ارديبهشت 1394

مسافرت کوتاه

دختر ناز خوشگلم سلام  عسلم خیلی وقت بود که دلم میخواست دوستان دوران دبیرستانم رو ببینم و فرصت نمیشد ،اکثرا هم وقتی میرفتم قم خونه اقوام بودیم و خیلی زود برمی گشتیم تا اینکه بابایی بهم گفت اگه بخوای یه روز می برمت قم و دو ،سه ساعتی اونجا باش برمی گردیم منم حسااااااااااااااابی ذوق کردم و با دوستام قرار گذاشتیم که جمعه یازدهم اردیبهشت ماه بعد از یازده سال همدیگه رو ببینیم و دیدار ها رو تازه کنیم  از شب قبل یکسری کارها رو انجام دادم و فردا صبح که بیدار شدیم خونه رو مرتب کردم و یکسری کارهامون رو انجام دادم خداروشکر شما خیلی باهام همکاری کردی و خیلی راحت لباسهات رو پوشوندم و موهات رو خوشگل کردم و ساعت سه از تهران حرکت کردیم ...
13 ارديبهشت 1394

یه روز خوب خونه دوستای عزیزمون

سه شنبه هشتم اردیبهشت ماه با خاله نیلوفر قرار گذاشته بودیم که مزاحمشون بشیم و خاله لطف کرد و برای ناهار مهمونمون کرد و خلاصه کلی بهش زحمت دادیم وبرای اولین بار ناهار رو تو خونه دوستت خوردی عشقم صبح ساعت یازده بیدار شدی و بهت گفتم اگه دختر خوبی باشی و صبحانه ات رو زود بخوری با اتوبوس میریم خونه خاله نیلوفر و شما هم به عشق اتوبوس تند تند صبحانه خوردی مثل یه دختر خوب اومدی موهات رو بستم و لباس پوشیدیم و سوار اتوبوس شدیم  خیلی ذوق داشتی عشقم و وقتی روی صندلی نشسته بودی هی با ذوق بیرون رو تماشا می کردی خروس رو که دیدی شروع کردی به قوقولی قو قو و میگفتی من خروسم و صداهای عجیب غریب دیگه که از ذوقت انجام میدادی عزیز دلم  ا...
10 ارديبهشت 1394

29 ماهگی نانازگلی

دختر نااااازم سلام  نازگل مامان 29 ماهه شده و حسااااابی خانومی شده برای خودش عزیز دلم 29 ماهگیت مبارک باشه  دختر قشنگم نمی دونم از کجاشروع به نوشتن کنم مخصوصا که شما مدام رشته افکارم رو پاره می کنی و فراموش می کنم کجا بودم پس خیلی زود میرم سراغ عکسها تا خاطراتت هم یادم بیاد و ثبتشون کنم  پست رو با عکسهای 13 به در شروع می کنم که بعد از ظهر که میخواستیم سه تایی بریم یه جایی بشینیم و یکم میوه بخوریم و برگردیم عمه هات هم همون ساعت میخواستن حرکت کنن و شما با مریم و مهشید رفتی و من و بابایی هم بعد از شما اومدیم اونجا که رفته بودی با مریم تو پارک بگردی و حسابی خوش گذرونده بودی وقتی هم عمه اشرف می خواست بره شما خیلی نا...
2 ارديبهشت 1394

mother's day 94

مدتهاست که چرت نیمه روز پیشکش ، چهار ساعت متوالی در شب نخوابیدم مدتهاست که نوشتن پیشکش ، یک فیلم کوتاه رو با حضور ذهن کامل ندیدم مدتهاست که خواندن رمان پیشکش ، یک صفحه از یک مجله رو بدون قطع کردن نخوندم نقشه هایی که داشتم پیشکش ، جز برای پوشک و کرم و لباس و کلاس کودکم نقشه تازه ای نکشیدم حالا خوب می دونم چند تا از موهام سفید شدن چون مدتهاست دیر به دیر رنگشان می کنم سینما، تئاتر، جمع دوستانه، خرید گروهی، سفرهای یهویی، تلفن های طولانی و ....همه را ترک کردم کفش پاشنه بلند، کیف های رنگارنگ، موهای درست کرده و آرایش مرتب به تاریخ پیوسته و ساک بچه به دوش می کشم.موهام را جمع می کنم و همیشه گوشه ای از رژ لبم روی صورتم پخش شده و...
21 فروردين 1394

باغ پرندگان و باغ وحش

دختر خوشگلم شنبه شب همگی خونه عمه الهه بودیم و امیرحسین هم باهامون اومده بود و شماهم حسابی شیطونی کردین باهمدیگه و کلی هم دعوا کردین و همه گی قرار گذاشتیم فردا یعنی یکشنبه بریم باغ پرندگان سمت شهرک امید و ساعت یازده صبح شما رو بیدار کردم و هرکاری کردم صبحانه نخوردی لباسهات را عوض کردم و به پیشنهاد بابا حمید زنگ زدم امیرحسین هم آوردن تا اونم ببریم آخه روز قبلش خیلی پسر خوبی بود و همه اش به حرفم گوش می کرد و ساعت یک راه افتادیم و وقتی رسیدیم اونجاامیرحسین با محمد سام میرفت و دستش و بهم نمیداد و همه اش شیطونی می کرد و به حرفم گوش نمیکرد اما شما دختر خوبی بودی فقط بغل شدی و دنبال امیرحسین هم راه نیفتادی عشقم  اونجا یه لاک پشت دیدیم که خ...
12 فروردين 1394

تحویل سال 94

دوستای خوبم سال نو برشما مبارک ایشالا که سال خوبی داشته باشید عزیز دلم سلااااااام عشق کوچولوی من عیدت مبارک عسل مامان این سومین نوروز با حضور شماست  امسال به پیشنهاد من قرار شد سال تحویل کنار مامان وبابای باباحمید باشیم و شب رفتیم بالا و شام رو خوردیم و بعد من اومدم خونه و یکم خونه را مرتب کردیم و برگشتم پیش شما تا سال تحویل بشه کنار دختر کوچولوی قشنگم و همسر مهربونم باشم  دخملی در حال شکلات خوردن و پذیرایی از خودش با پرتقال برای خودش نونو درست کرده رفته به باباعزیز نونو بده  شیطونیهای دختر طلا که انگار تازه شارژ شده بود لحظه تحویل سال 94  اولین عی...
3 فروردين 1394

28 ماهگی عشق مامان

هورااااااا دختر نازم 28 ماهه شدی  عزیز دلم عشق کوچولوی من تمام هستی و دلخوشی مامان   ماهگیت مبارک دختر خوشگلم مدتی بود که میخواستم شما را از شیر بگیرم نونو خوردنت خیلی اذیتم می کرد هرچند فقط وقت خواب می خوردی اما بازم اذیت می شدم ،یه بار با مداد چشمم نونو رو سیاه کردم و تو با چشمهایی که توش اشک جمع شده بود نگاهش کردی و بوسش کردی تا زودتر خوب بشه و فرداشب باز دلم نیومد و بهت نونو دادم ولی با اینحال تو راحت نمیخوابیدی و بازم اذیت می کردی و مجبورمون می کردی برات شیرخشک درست کنیم و بعدشم با دردسر میخوابیدی چند روز بعد بهت گفتم نونو اوف شده و تو یکم گریه می کردی و به شیرخشک راضی می شدی و بعد می خوابیدی تا اینکه دوم اسف...
28 اسفند 1393