درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

جشن خداحافظی با پوشک

دختر نازم یکشنبه دهم خرداد ماه برای آخرین بار شب پوشکت کردم و دوشنبه یازدهم ساعت ده صبح پوشکت رو دراوردی و برای همیشه با پوشک خداحافظی کردیم  به مناسبت این اتفاق خوب و قولی که بهت داده بودم کیک پوشکی ساختم،کیک مرغ درست کردم و ژله تصویری و تم پوشکی تهیه کردم و برات جشن خداحافظی با پوشک گرفتم تو این جشن کلی بهمون خوش گذشت و شما ذوق کرده بودی عزیز دلم و بعدش همه اش می گفتی اَمسِین جیششو نمیگه مامانی براش تبلد نمیگیره من جیشمو میگم تو برام تبلد گرفتی میز تزیین شده باتم و خوراکی های خوشمزه اینم میوه آرایی به سبک مامان آلوزو با سیب که جوجو درست می کنم خیلی دوست داری و تا آخرشو میخوری ژله بستنی که...
15 خرداد 1394

باباحمید روزت مبارک

دختر قشنگم شنبه دوازدهم اردیبهشت روز پدر بود  بابایی با همه خستگی روز جمعه اش ،شنبه رفت سرکار و روز تعطیل کنار ما نموند دلم خیلی براش تنگ شده بود و حس بدی داشتم دوست داشتم کنارم باشه این حس به شما هم منتقل شده بود و بهانه باباحمیدت رو می گرفتی که تلفنی باهاش صحبت کردی و یکم آروم شدی بعدم رفتیم بیرون و یکم خرید کردیم که شام امشب با شبهای دیگه فرق بکنه و سفره مون رنگین تر بشه البته زمان کم بود و کلی کار هم داشتم و خیلی به خودم فشار نیاوردم  شما هم مثل همیشه که من زیاد کار دارم هی بهانه می گیری انقدر بهانه گرفتی تا من قاطی کردمو و گفتم باید بخوابی و جات رو انداختم و انقدر گریه کردی تا خوابت برد و چهارساعت خوابیدی و وقتی ب...
15 ارديبهشت 1394

mother's day 94

مدتهاست که چرت نیمه روز پیشکش ، چهار ساعت متوالی در شب نخوابیدم مدتهاست که نوشتن پیشکش ، یک فیلم کوتاه رو با حضور ذهن کامل ندیدم مدتهاست که خواندن رمان پیشکش ، یک صفحه از یک مجله رو بدون قطع کردن نخوندم نقشه هایی که داشتم پیشکش ، جز برای پوشک و کرم و لباس و کلاس کودکم نقشه تازه ای نکشیدم حالا خوب می دونم چند تا از موهام سفید شدن چون مدتهاست دیر به دیر رنگشان می کنم سینما، تئاتر، جمع دوستانه، خرید گروهی، سفرهای یهویی، تلفن های طولانی و ....همه را ترک کردم کفش پاشنه بلند، کیف های رنگارنگ، موهای درست کرده و آرایش مرتب به تاریخ پیوسته و ساک بچه به دوش می کشم.موهام را جمع می کنم و همیشه گوشه ای از رژ لبم روی صورتم پخش شده و...
21 فروردين 1394

تحویل سال 94

دوستای خوبم سال نو برشما مبارک ایشالا که سال خوبی داشته باشید عزیز دلم سلااااااام عشق کوچولوی من عیدت مبارک عسل مامان این سومین نوروز با حضور شماست  امسال به پیشنهاد من قرار شد سال تحویل کنار مامان وبابای باباحمید باشیم و شب رفتیم بالا و شام رو خوردیم و بعد من اومدم خونه و یکم خونه را مرتب کردیم و برگشتم پیش شما تا سال تحویل بشه کنار دختر کوچولوی قشنگم و همسر مهربونم باشم  دخملی در حال شکلات خوردن و پذیرایی از خودش با پرتقال برای خودش نونو درست کرده رفته به باباعزیز نونو بده  شیطونیهای دختر طلا که انگار تازه شارژ شده بود لحظه تحویل سال 94  اولین عی...
3 فروردين 1394

ولنتاین استثنائی ما

ناز گل مامان سلام عزیز دلم امیدوارم مامان را ببخشی که انقدر دیر به دیر میاد و خیلی کم از شیطونی های قشنگت می نویسه ناز گلکم تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده که حس و حالی برام نذاشته که بیام و از شما بگم و کلی عکس هم روی دستم باد کرده چند روز بیشتر به سال جدید نمونده و من هنوز هیچ کاری نکردم  تمام دیروز مشغول درست کردن عکسهای شما بودم که بذارمشون تو وبلاگ تاااااااازه عکسهایی که میخام چاپشون کنم رو هنوز درست نکردم ،تقویم طراحی نکردم حتی هنوز فرصت نکردم که فایلای تقویم را دانلود کنم   هیچ ایده ای برای سفره هفت سین ندارم  خونه تکونی هم نکردم و هنوزم برای خودم و شما هیچی نخریدم خب از کارها و استرس انجام ندادنشون...
25 بهمن 1393

دوسال و دوماه و دوهفته و دو روز

درسای نازم سلام  عشق مامان جمعه شما دو سال و دوماه و دوهفته و دورزت شد و به مناسبت این تاریخ قشنگ بردیمت شهربازی و کلی خوش گذروندیم عشقم  شما پر از شوق و ذوق بودی و کلی بهت خوش گذشت بقیه خاطره اون روز رو با عکس دنبال می کنیم اول سوار زنبور شدی  ولی همه اش چشمت به بچه هایی که تو استخر توپ بودن بودش که بابایی موافقت نکرد بری اونجا چون دستمون بهت نمیرسید و تنها بودی و باید با بچه های بزرگتر از خودت بازی می کردی که ممکن بود اذیتت کنن عشقم که فعلا تا بزرگتر بشی بی خیال این بازی شدیم اینم عشق کوچولوی من سوار بر تاب  دختر نازم تا نشستم تو ماشین دقیقا جلوی در یاد دوربین افتادم اما بابایی ...
17 بهمن 1393

تولد باباحمید

15اُم دی ماه تولد باباحمید بودش و تو این ماه آخرین مناسبتمون بود و انقدر خسته بودم تصمیم نداشتم خیلی خودم را به زحمت بندازم و باباحمید هم قبل رفتنش کلی بهم سفارش کرد که خودت و تو زحمت نندازیا ولی مدتها بود دلم میخاست برای باباحمید پای سیب درست کنم که نداشتن فر مزید برعلت میشد و هی عقب میفتاد گفتم حالا که قراره خیلی تدارک نبینم پس حداقل یه پای سیب برای بابایی درست کنم  شانس من اون روز شما هم بی نهایت شیطون شده بودی و همه اش بهانه می گرفتی و هی میگفتی بیا پیشم بیا پیشم که آخرشم مجبور شدم ببرمت تو آشپزخونه و مثلا تو درست کردن کیک بهم کمک کنی که یه تخم مرغ هم تو دستت شکوندی و شلوارت و کثیف کردی و بعدشم مشغول خوردن مواد کیک شدی ولی خدارا...
15 دی 1393

تولد سه سالگی امیرحسین

سلام وای که چقدر مطلب داریم که بذاریم وبلاگ و چقدر من کار داشتم این چند روزه  یه مشتری تم دندونی داشتم که تو این مدت تا درسا خانوم بیدار بود مشغول رسیدگی به اوامرشون بودم و وقتی هم که خوابیده بود مشغول کار بودم خداروشکر تموم شد و خیلی خیلی هم خوشگل شده بود  حالا هم وقتشه که تند تند چند تا پست مناسبتی دی ماه رو بذاریم  6اُم دی ماه تولد امیرحسین فسقلی بودش که چون روز قبلش تولد شما بود با یک هفته تاخیر تولدش را جشن گرفتیم و برای اینکه همه اش ازم می پرسید تولد من هم ازینا میخری برام تولدش با تم انگری بردز گرفته شد که خیلی مختصر بود فقط خودشون بودن و ما و یکی از دختر خاله هام ظهر پنجشنبه وقتی شما خوابیده بودی من...
14 دی 1393

جشن تولد 2 سالگی

سلام عشق مامان بالاخره ربيع الاول شد و پنجم دي روزي كه قرار بود تولد دوسالگيت را باعمه ها و عموجون و دايي ها و مادربزرگ ها و پدربزرگهات جشن بگيريم فرا رسيد از يك هفته پيش خيلي از چيزهايي كه لازم بود را درست كردم  بيسكوييت هاي كيتي؛تم تولد ؛گل هاي رز سيب زميني؛سيب زميني و هويج قالب زده شده براي سوپ كه گذاشتم فريزر تا روز تولدت؛سيب زميني قالب زده سرخ شده چيپسي خلاصه بيچاره كردم خودم تم تولد امسال نازدار خانوووم كيتي بود كه مامان عاااشقششششششه همه كارهاي تم را خودم تنهايي انجام دادم و سعي كردم يكم بهتر از پارسال تزيينشون كنم  عشق كوچولوي من تو اين چند روزي كه كلي كار سرم ريخته بود شما آروم و بي سروص...
13 دی 1393