اولین پارک
سلام ناناز گلی.. هرچی بزرگتر میشی شیطنتاتم بیشتر میشه چند روز عمه اشرف اومد دنبالمون و رفتیم پارک اولش از اینکه رفتیم بیرون خیلی خوشحال شدی،یه کم رفتیم سرسره سواری بعدشم تاب سوارت کردم و تو کلی برام خندیدی اما یکم که گذشت خسته شدی و خوابت گرفت دلت از اون مدلهای خاص شیرخوردنت میخواست که تو پاک جلوی اونهمه آدم اصلا امکانش نبود خلاصه یکم شیرخشک خوردی و تو پارک چرخیدیم تا اینکه حسابی خسته شدی تو ماشین که نشستیم انقدر جاکم بود که نمیشد تکون بخوریم باهرزحمتی بود بالاخره بهت شیردادم و شما چشمهای نازت را بستی و خوابت برد خونه که رسیدیم مجبور شدم سینه ام را از دهنت دربیارم که کسی نبینه اینجور وقتا همیشه بیدار میشی و غر میزنی یا اگه س...