درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین پارک

سلام ناناز گلی.. هرچی بزرگتر میشی شیطنتاتم بیشتر میشه چند روز عمه اشرف اومد دنبالمون و رفتیم پارک اولش از اینکه رفتیم بیرون خیلی خوشحال شدی،یه کم رفتیم سرسره سواری بعدشم تاب سوارت کردم و تو کلی برام خندیدی اما یکم که گذشت خسته شدی و خوابت گرفت دلت از اون مدلهای خاص شیرخوردنت میخواست که تو پاک جلوی اونهمه آدم اصلا امکانش نبود خلاصه یکم شیرخشک خوردی و تو پارک چرخیدیم تا اینکه حسابی خسته شدی تو ماشین که نشستیم انقدر جاکم بود که نمیشد تکون بخوریم باهرزحمتی بود بالاخره بهت شیردادم و شما چشمهای نازت را بستی و خوابت برد  خونه که رسیدیم مجبور شدم سینه ام را از دهنت دربیارم که کسی نبینه  اینجور وقتا همیشه بیدار میشی و غر میزنی یا اگه س...
17 ارديبهشت 1392

Happy Mother's Day

سلام مامانی روزت مبارک مامان کوچولوی من امسال روز مادر هرکاری کردم تا بهت بگم مامان روزت مبارک نشد آخه من هنوز کوشولوام و گفتن کلمه هم برام سخته... ولی روز مادر سعی کردم زیاد غر بزنم و هی بگم مَم مان امیدوارم اون همه عشقی که تو گفتن این کلمه بود را درک کرده باشی و غر غر های اون روز را به حساب تبریک بذاری اینم کارت پستال دستهای مامان و پاهای کوچولوی من هدیه به مامانی خوفم (دخترکم بهترین هدیه برای من بوسیدن پاهای کوچولوت بود،عاشقتم نانازم) این دسته گل خوجلم از طرف من و بابایی تقدیم به شما نمیدونم مامانی از من عکس می گیره یا از دسته گلش!!! (از دسته گلام نانازی ) مرسی بابایی مگه برای مامان نگرفته...
14 ارديبهشت 1392

مامان مامان

سلام... یه فسقله بشه یِ کوشورو باهاتون صحبت می کنه یه مدت بود مامان در برابر غر زدنهای من به شدت مقاومت می کرد و برای اینکه لوس نشم خیلی زود بغلم نمی کرد و حداقل میذاشت یه مدتی غر بزنم و به  هِع هِع  کردنام ادامه بدم و وقتی حسابی شاکی می شدم و گریه می کردم میومد بغلم می کرد،تازه همون موقع هم خیلی عادی برخورد می کرد انگار نه انگار من مدتیه دارم تنهایی باخودم غصه می خورم!!!! یه ترفند جدیدی پیدا کردم که بعد از هربار انجامش مامان سریع میاد بغلم می کنه و کلی قربون صدقه ام میره وقتی غر زدنهام را شروع می کنم و مامان اهمیتی نمیده میگم  مَم مان اون موقع است که دیگه حال و روز مامان معلومه  مامان:(البته من میدون...
9 ارديبهشت 1392

تولد پنج ماهگی درسا خانومی

سلام نانازیه من تولد پنج ماهگیت مبارک خوشگل خانوم شب تولدت بابایی برات یه کیک کوشولو گرفت اما از اونجایی که شما بداخلاق بودین اصلا نشد ازت عکس بگیرم ... روز تولدت هوس کردم باهم بریم بیرون و لباسهات را عوض کردم و آماده شدیم و رفتیم بیرون تو کلی خوشحال بودی و می خندیدی هنوز سر کوچه نرسیده بودیم که چند قطره ای بارون اومد منم از ترس باران های شدید بهاری سریع به سمت خونه برگشتم و اینگونه اولین دَ دَ یِ من و شما به پایان رسید ناراحت نباش دخملکم یه روز دیگه میریم دَ دَ یکم تو حیاط بودیم تا اینکه شما غر غر کردی و رفتیم خونه تا بخوابونمت.. ترسیدم اگه باز منتظر بابایی بمونم شما بداخلاقی کنی و نشه ازتون عکس انداخت و تا ...
4 ارديبهشت 1392

150 روزگیت مبارک نانازیه من

سلام دختر نانازم الهی مامان فدای شما بشه که انقدر شیطونی شدی قند عسلم عزیز دلم 150 روزگیت مبارک باشه ایشالا 150 سالگیت را تبریک بگم عزیز دلم سه شنبه هفته قبل (شیطونک شما وقت نمیذاری برام تا بتونم به موقع آپ کنم) دیدم یکم تب کردی سریع آماده شدم و رفتیم خونه مامانی.. به پیشنهاد مامانی بهت قطره استامینوفن دادم... دخترک مظلوم من اون روز اذیت نکردی و  فقط شیرمامان را میخوردی،هرباری هم که شیرت میدادم انقدر دهنت داغ بود که جیگرم کباب میشد.. خیلی غصه میخوردم مامانی بهم گفت حالا می فهمی وقتی بچه آدم تب می کنه چقدر عذاب می کشه!!! منم گفتم: آخه وقتی شیرش میدم دهنش سینه ام را نه قلبم را می سوزونه دایی هم همه اش میخواست بغلت ...
3 ارديبهشت 1392

شطنت هایِ دخترکِ چهارماهه من

سلام... تو این ماه من کلی چیز کشف کردم هر چیزی را که بتونم با دستم بگیرم سریع می برم طرف دهنم تا ببینم همین طور که قشنگ هست مزه اش هم خوبه؟! نمیدونم چرا هر بار که میخوام یه چیزی را تست کنم با جیغ بنفش مامان مواجه میشم مامان به سرعت به سمتم میاد و نمیذاره تستش کنم!!! پس من چطوری این دنیا را کشف کنم صداهای زیادی درمیارم... وقتی خوابم میاد و گریه می کنم میگم: بوووووووووو  جیغ می کشم و با صدای بلند ذوق می کنم... بابا میگه مثل اینکه از صدات خیلی خوشت میاد وقتی مامان باهام بازی می کنم بلند بلند میخندم.. بازی هایی که بامامان انجام میدیم..  بچه کجاست؟ دالی یه وقتایی هم سرش را اروم میاره سمت شکمم که خیلی خو...
27 فروردين 1392

سیزده به در

سلااااااام یک عدد فسقله بچه ی شیطون باهاتون صحبت می کنه عیدتون مبارک خاله جونیاااا و نی نی های خوشمل این اولین عید من بود ... عیدی های مامان و بابا را خیلی دوست داشتم.... بیشتر وقتم را به خوردن عروسکهایی که تو تخم مرغ شانسیم بود می گذرونم تو عید با مامانی و دایی کوشولوم یه مسافرت یه روزه هم رفتیم... مامان می گفت: همین که تو ماشین دختر خوبی بود و گریه نکرد باید خداراشکر کنیم دایی کوشولوم از اصفهان برام یه مرغ خیلی خوشتل سوغاتی آورد.. دایی محمدم برام یه خروس خوشتل خرید که هردو شخصیتهای کارتون فرار مرغی بودن مرسی دایی جوناااااااااااا من عاشق مرغ و خروسم هستم و تا می بینمشون کلی ذوق می کنم و می بوسمشون.. البته بهت...
22 فروردين 1392

اولین عیدت مبارک دردونه من

نوروز  من  تویی  و  شب  و  روز  من  تویی ......خورشید مهر و ماه شب افروز من تویی ما میرویم و عشق چو  خورشید ماندنیست ......آن  مهــــــــــر جاودانه ی پیروز من تویی دیروز من تــــــــو بودی و امروز هــــــم  تویی......فردای  من  تویی  و  *نوروز * هم تویی   سلام مموش کوچولوی من اولین عیدت مبارک... این اولین سالی بود که ما سه نفره بودیم... تا آخرین لحظه داشتم اتاق تکونی می کردم آخه دختر شیطونم برام وقت نمی گذاشت تا به موقع به کارهام برسم بعدش تند تند لباسهاتو عوض کردم و سه تایی رفتیم کنار سفره هفت سین تا اولین عید سه نفرمون را جشن بگی...
18 فروردين 1392

آتلیه مامان

سلام... از اونجایی که قراره این عکسها چاپ بشه... وشاید هم به عنوان عیدی به بعضی از اقوام داده بشه.. مامان دلش می خواست به عنوان سورپرایز بمونه... و از اونجایی که معلوم نیست کی این اتفاق بیفته ؟!! تصمیم گرفتیم مطلب را رمز دار بنویسیم تا هم اقواممون را سورپرایز کنیم و هم اینکه عکسهامون قدیمی نشن!!! از 150 تا عکسی که تو اون دو روزی که عرض کردیم خدمتتون انداختیم... 40 تاش را می گذاریم اینجا                                      ...
29 اسفند 1391