تولد مامان
سلام دخمل نانازم.... الان که مامان فرصت کرده بنویسه شما خوابی... 11 مهر تولدم بود و 25 ساله شدم... پارسال این موقع 31 هفته ات شده بود و هنوز تو شکم مامانی بودی ... به خاطر دیابت بابا برام کیک نگرفت و قول داد سال دیگه برام بخره و با گفتن تا اونموقع درسا هم دست دسی یاد گرفته انقدر من را تو خیالات تولد با تو غرق کرد که کیک از یادم رفت و امسال دختر نازم برای اولین بار تو جشن تولد مامانش حضور داشت و علاوه بر دست دسی نانای هم می کرد و تولد مامانش از هر سال قشنگ تر و شیرین تر برگذار شد خیلی کیک خوشگلی بود ممنون همسرم بابایی که از سر کار اومد خواب بودم ... در را که باز کردم خوابالو نگاهم به بابایی بود و منتظر بودم با گل...